ـ بعد از سريالهاي شمسالعماره و جستجوگران من سقوط يك فرشته را كار كردم تا رسيدم به داوران. درواقع يك فاصله زماني بين دو كار جستجوگران و داوران وجود دارد. سريالهاي جستجوگران و داوران هيچ ارتباطي به هم ندارد. در
سريال داوران من نقش يك وكيل مدافع را بازي ميكنم، در حاليكه در سريال
جستجوگران آن آدم براي منافع ملي كشورش تجسس و كنكاش ميكند و درواقع مي
خواهد سوء استفادههاي مالي را كه در كشور اتفاق افتاده و ... را رو كند.
جالب اينكه نام اول آن سريال «پروژه هاي خاموش» بود، به نظرم عنوان بهتري براي آن كار بود كه نميدانم به چه دليلي تغيير كرد. آن آدم مدعيالعموم بود در آن راستا فعاليت ميكرد و جانش را هم بر سر همين قضيه ميگذارد، ولي داوران در دفاع از بيگناهان در حال فعاليت است و اين دو فضاي جداگانه است. آن شخصيت در رفتارش تغييري داشت (عطاء بهرامي در سريال جستجوگران)؛ در حاليكه جلال داوران يك ملايمت و يك ملاطفت و البته تعمقي پشت سرش دارد كه وجه تمايز اين دو كاراكتر است.
حرفهاي كه جلال داوران انتخاب كرده جزو معدود مشاغلي است كه ميتوان به آن نگاه چند وجهي داشت. در واقع او هم ميتواند يك نگاه اقتصادي به حرفه اش داشته باشد و البته ميتواند يك حقوقدان باشد و ...
ـ بله جلال يك حقوقدان است.
درواقع او يك نگاهي ديگر به زندگي و به حرفه اش دارد ...
ـ ببين، رنج! ما در زندگي از خيلي چيزها رنج ميبريم، از بيعدالتيها رنج ميبريم، از عدم تساوي حقوق كه بايد ميان همه به يكسان تقسيم شود رنج ميبريم، از بچههاي خياباني رنج ميبريم و ... فكر ميكنم جلال داوران آدم رنجوري است، به معناي فلسفي كلمه. يعني اينكه او رنج خودش را با ديگري قسمت نميكند، اما رنج ديگري را به جان ميخرد. با چنين نگاهي به سمت جلال داوران رفتم. اين نگاه جلال داوران را از ديگر شخصيتهاي اين سريال و حتي آدمهايي كه ما گاه در اطرافمان در مشاغل مختلف ميبينيم، متمايز ميكند.
نمونهاش سكانسي كه جلال داوران در ديالوگ با خواهرش (نوشين) دارد ...
ـ بله، نوشين از جلال ميپرسد آقاي جلال داوران شما چند سالتان است؟ او ميگويد خيلي! در ادامه ميگويد الان چند شب است كه ديگر نميتوانم بخوابم چرا كه به ياد پدر و مادر هستم كه در آن بمباران آوار روي سرشان ريخت، فكر رفقاي جبهه هستيم و ... اين افكار به من هجوم ميآورند و خواب راحت را از من ربودهاند. فكر ميكنم زمان بازنشستگي من رسيده است و بايد بازنشسته شوم. برخي مواقع حس ميكنيم كه او ميگويد به ته خط رسيده ...
ولي مقاومت ميكند، چون نميخواهد به ته خط برسد؟
ـ بله مقاومت ميكند!
چرا؟
ـ چون رنج ميكشد و ميخواهد از آن بيعدالتي جلوگيري كند. ببين داستاني كه در سريال داوران مطرح ميشود، داستان قانون اساسي است يعني ميثاق ملت، ميگويد اصل فلان، حقوق شهروندي كه به كرات در قانون اساسي از آن صحبت شده است و در سريال داوران به آن پرداخته شود، چون جلال داوران حقوقدان است، وكلايي را آموزش ميدهد و تربيت ميكند كه بتوانند داد بيگناهان را بگيرند نه چيز ديگري ...
شما اصولاً بازيگري تكنيكي هستيد حتي در نقشهاي حسيتان، از جمله فيلم خيلي دور خيلي نزديك و حتي سريال مدار صفر درجه، به شدت تكنيك را بيش از حس در كارتان لحاظ كردهايد؛ در مورد جلال داوران همين طور است.
ـ بله ...
فكر ميكنم كار سختي باشد فاصله گرفتن از نقشي با چنين مختصات و خصوصيات و اجراي آن صرفاً با تكيه بر قدرت تكنيك، در اين باره هم صحبت كنيد، شايد يك روز در سريال شمسالعماره شما با اهرم تكنيك بتوانيد گليم شخصيت را راحت از آب بيرون بكشيد، اما در سريال داوران و شخصيت جلال، كار به مراتب سختتر است و انرژي مفصلي ميگيرد.
ـ درست ميگويي انرژي مفصلي ميگيرد. اگر ما اعتقاد داشته باشيم كار بازيگري يك حرفه است بخش اعظمي از كارش تحقيقات ميداني اوست در ارتباط با شخصيت. در واقع اگر بازيگر در مورد نقشي كه قرار است بازي كند تحقيق نكرده باشد، شك نكنيد كه او نميتواند و نقش باسمهاي و سردستي ميشود. تمام روند حوادثي كه در دل فيلمنامه رخ ميدهد، بايد از صافي بازيگري عبور كند تا به مخاطب برسد. مثل اين ميماند كه شما ديوان حافظ را باز كنيد و همين جوري بدون آنكه شعر اين شاعر ارجمند و بزرگ را بفهمي، بخواهي با صداي بلند و قرا بخواني! خب نتيجه معلوم است! وقتي خود تو نميفهمي كه اين شعر چه ميگويد قطعاً مخاطب هم نتيجه نخواهد گرفت. خود تو هم از اجرايت لذت نميبري، چون فقط شعر را قرا خواندهاي بدون اينكه مفاهيم اشعار را فهميده باشي و به آن توجه كرده باشي ...
پس ميتوان گفت يكي از راههاي اجراي درست هر نقش به واسطه تكنيك، فهميدن و درك شخصيت به لحاظ ديدگاه، جايگاه اجتماعي، روانشناسي كاراكتر و ... است؟
ـ معلوم ... (ميخندد) وقتي شخصيتي از صافي شما (شماي بازيگر) رد نميشود، هيچ فيلتري نميتواند آن را دريافت كند ...
پس از آنجا تكنيك هم بياثر خواهد بود؟
ـ دقيقاً، چرا ما ميرويم دانشكده بازيگري؟ دانشكدههايي كه الي ماشاا... در كشور ما زياد است و هر دو سال يكبار انبوهي از بازيگران و كارگردانان را فارغ التحصيل به جامعه تزريق ميكنند، در حاليكه محلي از اعراب ندارند. نميخواهم تخطئه كنم، ولي محل كار اين عزيزان فارغ التحصيل كو؟ كجاست؟ اينها كجا ميخواهند بروند كار كنند؟ آيا محل و شرايط كار آنها در نظر گرفته شده و چارت سازماني آنها مشخص است؟!
البته آموزشگاههاي بازيگري صرفاً يك بنگاه اقتصادي هستند و معمولاً تعهدي براي ورود به بازار كار به دانشجويان خود نميدهند، مگر در مواردي محدود و انگشت شمار ...
ـ بله همان بنگاه اقتصادي هستند! درست و گويي هيچ تضميني ندارند! بگذريم، از بحثمان فاصله نگيريم. وقتي ميرويد دوران آكادميك را به خصوص در رشته بازيگري آموزش ببينيد، در واقع تكنيك را ياد ميگيريد و بستري بزرگ را در عرصه تكنيك براي شما مهيا ميكند، فرصتي است كه آشنا شويد با زير و بمهاي اين رشته، چون متمركز شدهايد روي هنر، هنر بازيگري! بنابراين بايد بروي خوب ببيني، فهم داشته باشي، تلاش كني، هدف داشته باشي و ... شما اگر بخواهي در كشور سوئد بازيگري آموزش ببيني، در موقع ثبت نام، اول از شما سؤال ميكنند براي چه ميخواهي وارد اين عرصه شوي؟! اصلاً به نمره شما در دبيرستان كاري ندارند و به آن توجهي ندارند، تنها هدف شما را ميپرسند! شما بايد از اين قضيه دفاع كنيد ...
كه با چه ذهنيتي وارد اين عرصه شدهايد؟ آيا تنها شهرت و پول و ...
ـ دقيقاً، تو بايد بگويي با چه ذهنيتي ميخواهي وارد اين كار شوي! آيا
كار آماتوري كردهاي؟ آيا كار دبيرستاني كردي؟ فضا را ميشناسي؟ از كي
شروع كردي؟ كار حرفهاي ميتواني انجام بدهي؟ از كي شروع كردي؟ جالب اينكه
ميشنوم كه خيليها ميگويند خيلي خب! جاي ديگري نيست كه ما قبول شويم خب ميرويم دانشگاه بازيگري!! در واقع آن علاقه ذاتي و خواهش قلبي اينجا ديگر وجود ندارد
. تنها به دنبال تيتر و مدرك هستيم! خب اينگونه جواب نميدهد! چرا الان در مورد جوانانمان كه وارد رشته بازيگري، كارگرداني و در کل تئاتر ميشوند دچار بحران هستيم!؟
چرا؟ واقعاً چرا؟ من به شما ميگويم چرا، به اين دليل كه هم نسلان خود
بنده، اگر دقت كرده باشي مسيري را طي كردهاند كه امروزيها كمتر به آن
رجوع ميكنند!
اولاً كه اكثر همدورهايهاي من
بچههاي شهرستان هستند، اينها چه كردهاند؟ باور كن خبر دارم كه اين عزيزان
طراحي صحنه كارشان را خودشان در يك دورهاي خودجوش انجام دادهاند، بدون
استاد و هيچ کمکي. در سن 10 ـ 12 سالگي به كار علاقهمند بودند، گروه تشكيل دادهاند تلاش كردهاند، خسته نشدهاند تا به جايي برسند و خودشان را تثبيت كنند.
شما از تمام دوستان من سؤال كن، از رضا كيانيان، پرويز پرستويي و بقيه دوستان، بپرس ورود شما به تئاتر چگونه بوده؟! احتمالاً تو تا الان بارها از اين دوستان سؤال كردهاي و در آرشيوتان وجود دارد. حتماً اين بزرگان راجع به خاطراتشان براي شما گفتند، گل مالي كردند، كف صحنه را شستهاند، آن هم نه به صورت يك ماه و دو ماه و يكسال و دو سال، مدتها! چرا؟ چون به اين كار علاقهمند بودند دوست داشتند بدانند آخرش كجاست!
و جالب اينكه اكثراً امروز ميگويند ما هنوز به انتها نرسيدهايم، چون ...
ـ بله، چون بيانتهاست، ته ندارد! باور كن گاهي همين الان ما هر كاري را كه ميرويم شروع كنيم از نقطه صفر و با زدن كورنومتر آغاز ميكنيم. چون تمام آموختهها، احساس و تكنيك را بايد بگذاريم كنار و يك شخصيت جديد آغاز كنم.
بنابراين اين شخصيت جديد را بايد بفهميم و اين ميشود خودش يك تجربه ديگر و در كار جديد اين شخصيت كنار ميرود با كورنومتر جديد شروع ميكنيم! نبايد اين كارگردان را سرسري بگيريم، چون سرسري نيست. شما اگر از تمام اين دوستان سؤال كنيد متوجه ميشويد اين عزيزان آثار آقاي بهرام بيضايي را همه اجرا كردهاند، آقاي ساعدي را كه حلوا حلوا كردهاند و خوردهاند در تمام شهرستانهاي ايران، (منظورم قبل از انقلاب است) اين نمايشها را خواندهاند، اجرا كردهاند، بحث كردهاند، توي سر هم زدهاند، تحليل كردند و ... البته با عقل آن زمان خودشان، با عقل جوان سيزده چهار سالهشان ...
در واقع استارت به درستي در وجودشان راجع به اين حرفه (بازيگري)خوردهاست ...
ـ دقيقاً، استارت را به درستي زدهاند. همين آقاي علي نصيريان با دو نمايشنامه قوي «بلبل سرگشته»، «افعي طلايي»، حالا تو برو از بسياري از اين دانشجويان جوان بپرس ميگويند آقاي نصيريان ؟ نمايشنامهنويس هم بودهاند؟! بابا آقاي نصيريان دو نمايشنامه درخشان دارند. بهمن فرسي، عباس نعلبنديان و خيليهاي ديگر را آيا دانشجويان امروز ما ميشناسند؟ آثارشان را خواندهاند! باور كن افراد صاحبنام اين حرفه تمام اين آثار را تجربه كردهاند بعد رفتهاند سراغ آثار پينتر!
بعد رفتند دانشكده و گفتند خب ما آن آثار را حلوا كرديم و گذاشتيم كنار، حالا ميخواهيم ببينيم برخورد ما بايد با درام غربي چگونه باشد! در واقع ابتدا را با يك تجربه خوب قبل از دانشكده پشت سر گذاشته و با شناخت كامل وارد تحصيلات آكادميك ميشود، حالا ميتواند بيايد و تكنيك را بياموزد و بعد ميرود روي مباني تئوري اين حرفه انگشت ميگذارد. الان چه اتفاقي در تئاتر ما ميافتد!؟ باور كن خود كارگردان هم نميفهمد چرا اين نمايش را بايد اجرا كند؟! چه لزومي دارد اصلاً چنين نمايشنامهاي امروز روي صحنه برود؟!
تو ميتواني پينتر را كه از آن ما نيست بروي و تجربي اجرا كني، ولي هزار تا اشكال در كار تو وجود خواهد داشت! تو ميداني كه من اصلاً تعارف ندارم. دولتي در سوئد آمدهبود و نمايش را با يك طراحي لباس عجيب و غريبي اجرا كرده بود و در اندازه فهم خودش آن طراحي و اجرا عالي بود. ما
با دو تا كارگردان سوئدي آشنا بوديم، پرسيدم شما نمايشنامه را ديديد؟ گفت
بله فكر ميكنم كارگرداني و بازيگري شما برميگردد به دهه 30 ـ 40 ميلادي، اينقدر عقب است! باور كن اصلاً قصد تخطئه كردن ندارم.
در حاليكه آن نمايشنامه نوشته يك آدم كله گندهاي است مثلاً استريندبرگ، بابا استريندبرگ براي خودش يك غول است، او رو در روي «ايبسن» كه پدر تئاتر مدرن است ميايستد و ... . يك نمايشنامه دارد استريندبرگ به نام «مادمازل ژولي»، خيلي خب ما براي اينكه بتوانيم اين نمايشنامه را اجرا كنيم، بايد فضاي آن كار را بفهميم، خواسته اين نويسنده بزرگ را از آن مدل طراحي قصه متوجه بشويم، هدفش را درك كنيم تا بتوانيم آن را به درستي اجرا كنيم و به تماشاگرمان بفهمانيم ... خب ما اين را اگر نفهميم، چگونه ميتوانيم اين كار را اجرا كنيم؟ ديدگاه ما چيست! آقا بحث راجع به اين مسائل كه زياد است، كلي از موضوع مدوري گفت و گو فاصله گرفتيم ... (ميخندد