به گزارش
باشگاه خبرنگاران، فارسی سرایان "تاجیک" همواره با درک ضرورت احترام و حفظ و بزرگداشت مقام مادر، اشعار ماندگاری را در وصف ایشان سروده و این حدیث نبوی که بهشت را در زیر پای مادارن توصیف کرده را بعنوان سرلوحه اشعار خود در گرامیداشت مقام مادر بکار بردهاند.
حدیث رسول اکرم(ص) در این زمینه در میان مردم تاثیر عمیقی داشته و در رعایت آن همواره کوشا بودهاند.
شاعران تاجیک نیز در ستایش زن و مادر اشعار بسیاری سرودهاند که تقدیم خوانندگان میشود:
"صدرالدین عینی"
مادر:
کیست آن کس که شیر صاف و لذیذ،
به شما از جگر رساند و چشاند.
بهر آسایش شما از خواب،
خیست،گهوارهی شما جنباند.
شست وشو کرد دست و پای شما،
از محبت به جای پاک نشاند؟
"میرزا تورسون زاده"
دست مادر:
با همان دستی که باغ آراستی،
کشور گل- گل شکوفان خواستی،
با همان دستی که منزل ساختی،
قصر ها و کوشک ها انداختی،
با همان دستی، که در روی زمین،
بخت را کردی به فرزندت قرین،
با همان دستی که کردی انتخاب،
دل پرانه دولت عالی جناب،
با همان دستی که شب های دراز
چشم شهلا کرده وا از خواب ناز،
اله *گویان طفل را خوابانده ای،
تا سحر گهواره اش جنبانده ای،
با همان دستی که دستم داشتی،
دست شوقت بر سرم بگذاشتی،
با همان دستی که شادان بارها
پاک کردی اشک چشمان مرا،
با همان دستی که گل بو کرده ای،
شانه را بر کاکل و مو کرده ای،
سوی فتح تازه کن از صدق دل
کف زنان فرزندهایت را گسیل!
اله- لالایی
دل مادر:
اگر از گریه کردن آب میشد دل، دل من بود،
به سیل اشک می شد غرق منزل،منزل من بود،
اگر آسان نمی گردید مشکل،مشکل من بود،
به زیر موج دریا مانده ساحل،ساحل من بود.
اگرچه مردن فرزند را در جنگ دیدم من،
اگرچه بار ها بیگانه ی دل سنگ دیدم من،
به امیدی که بینم چاه کن ها را به زیر چاه،
نمردم،گرچه با چشمم اجل هر رنگ دیدم من.
نمردم،زیستم،فرزند خردم را کلان کردم*،
شب توی* عروسی اشک شادی را روان کردم،
گمان کردم که آب دیده مرجان گشت ،مرجان را،
به کیلین* پیشکش کردم،دعا چون مادران کردم.
ندارم طاقت داغ پسر دیدن دیگر هرگز،
سراسر سوختار پرشرر دیدن دیگر هرگز،
به هر یک خانه طفلی بی پدر دیدن هرگز،
حیات آدمی را در خطر دیدن دیگر هرگز!
کلان کردن – بزرگ کردن
شب توی – عروسی
کیلین - عروس
مادرم:
طفل ماندم از تو مادر، روی تو در یاد نیست،
قامت تو، چشم تو، ابروی تو در یاد نیست.
در سراغت می زنم خود را به هر یک کوی و در،
چون که تا امروز،مادر،کوی تو در یاد نیست.
رفته از زن های پیر ده کردم جست و جو،
رفته با سنگ مزار تو نمودم گفت و گو،
گوش کردم،رفته هر یک جنبش شاخ درخت،
با گیاه و سبزه های دشت گشتم رو به رو.
رود می گفتم،که او آب مرا نوشیده بود،
کوه می گفتم،که در آغوش من کوشیده بود،
غوزه * می گفتم،که کرباس مرا پوشیده بود،
دایه می گفتم که با من شیر گو دوشیده بود.
چشمه می گفتم،که آمد کوزه بر سر پیش من،
خار می گفتم،که پایش کرده زخمین نیش من،
برق می گفتم،که از من بود چشمش در گریز،
ابر می گفتم،که بود در گریه کردن خویش من.
شهد در کامش همیشه تلخ تر از زهر بود،
هم شریعت ،هم طریقت سرور بد قهر بود،
مادر بیچاره ی تو مختصر،سر تا به پا،
یک زن -آسوده و یک مشت پر در دهر بود.
یک زن دیگر،که در ده بیش از صد سال داشت،
مادرت،-می گفت او،-در کنج لب یک خال داشت.
کلچه رو،زنجیرمو،در قد و قامت چون نهال.
گر سوالی آید از ملا زبان لال داشت.
مادرم،در یاد تو گشت وگذاری می کنم،
بهر مهر تو دل خود را مزاری می کنم،
خدمت شایسته بر یار و دیاری می کنم،
نظم خود را بر سر قبرت شعاری می کنم.
دوست دارم،مادرم، با یاد تو قشلاق را،
رود های نقره گون و نیلگون آفاق را،
جلوه گر در بام مکتب لاله گون بیراق را،
هم زمان قشلاقیان در محبت طاق را.
شعر گویم،آید از شعرم صدای مادرم،
دیهه گویم،بر سرم آید هوای مادرم،
سالخورده گر زنی روزی دچار آید به من،
گویمش،که باش،تا هستم به جای مادرم.
غوزه – نهال پنبه دانه
"فیضاله انصاری"
به مادر:
صفای روزگاری پاکمان- مادر،
نوای صبح نصرت ناکمان – مادر،
بقای این سما،این خاکمان- مادر،
هوای کشور بی باکمان – مادر!
سر تعظیم نزد مادران داریم،
تن روشن ضمیر ما از آن داریم،
سلام و احترام بی کران داریم،-
صفای روزگار پاکمان – مادر!
تمام حرف نیکو از زبان اوست،
جهان باطن ما این جهان اوست،
نخستین لاله دشت ارمغان اوست،
نوای صبح نصرت ناکمان – مادر!
به فصل نوبهاران سر بر افرازیم،
ز شهرتمندی دورانمان نازیم،
اگر در تار استقبال بنوازیم،-
بقای این سما،این خاکمان – مادر!
جمیع نوجوانان زاده ی اویند،
دلیران،نامداران زاده ی اویند،
تمام قهرمانان زاده ی اویند،
هوای کشور بی باکمان- مادر!...
تن روشن ضمیر ما از آن داریم،
سر تعظیم نزد مادران داریم!
"استاد لایق شیرعلی"
قصیده ی مادر:
صد جان و دل فدای یک مدعای مادر،
فتح و گشایش آرد دست دعای مادر.
بشنید اگر صدایم دنیای سخت کوشان،
انگیزه ایست شاید از اله های مادر .
گر شعرکی سرودم از بود و از نبودم،
در تینتم سرشته سوز و نوای مادر.
آغاز آفرینش در رحم اوست زین رو،
صد داستان برآید از یک حجای مادر.
من یک نفس نباشم بی یاد ذات قدست،
از سرسپردگانم،جانم فدای مادر.
از ثروت و ز شهرت گر بر فلک زنم سر،
تعظیم می کنم باز در پیش پای مادر.
خیره بر آن کسانم کز خویشن رضایند،
یک بار ناشنیده حرف رضای مادر
غافل از آنکه خورشید از شرق برنخیزد،
باشد طلوع گاهش از خاک جای مادر.
غمخوار و غم شریکان از موی سر زیادند،
اما به روز سختی خالیست جای مادر.
گر شاعران عالم یک جا مدیهه گوید،
یک بیت هم نیرزد اندر ثنای مادر...
...نور کوهستان مادرم
با دو چشم خیره بین نور کوهستان،مادرم،
شعله ای از آتش آتش پرستان،مادرم.
موج موهای سفیدت از سفیدی دل است،
با همه پژمردگی سامان بوستان،مادرم.
روز و شب خوابت نمی آید ز سوزش های دل،
در غم من کوچه خندان،خانه گریان،مادرم.
بنگری هر بار بر گهواره ی خالی من،
یاد آری از من و رزق پریشان،مادرم.
از زمین لرزه ستون خانه ات ترکیده است،
ای ستون روزگار نابسامان،مادرم.
یک عصا بار غمی پیریت نتواند کشید،
ای صبوریت فزون از سنگ و سندان،مادرم.
سوی لب نابرده نان از دست لرزانت فتاد،
باز هستی با اجل دست و گریبان،مادرم..
"اعظم خجسته"
در مزار مادر:
ترا آغوش می گیرم
و آنجا می روم از هوش،می میرم
در این دنیا به غیر از تربت پاک تو ای مادر!
ز هر چیزی که بود و هست دلگیرم
و از این زندگی سیرم
نگر چون سخت مغمومم!
درین دنیا ز خود هم بی خود محرومم
پدر رفت و تو رفتی و صفا از خانه ی ما رفت
تو گویی در جهان بر غصه محکومم
عجب تنها و مظلومم
همیشه در سفر بودم
جدا از صحبت گرم پدر بودم
نبودم تا بگیرم پای تابوتت ای مادر!
مرا بخشا که کر بودم
رسیدم بر مزار تو
دعا خواندم، نشستم در کنار تو
پدر را در مزارستان،گمانم زنده می دیدم
که می آورد بر "اعظم"بهار تو
خوشا بر روزگار تو
قوت دولت
دل دریایی مادر:
برون گر رفت طفل از رای مادر،
بیفتد،چون نشد هم پای مادر.
جهان بی کران آرزو ها
بود یک زره از دنیای مادر.
دوصد عالم سرود و نغمه و ساز
نمی ازرد به یک لالای مادر.
نگیرد ماه و اختر جای خورشید،
نمی گیرد جهانی جای مادر.
به صد بالین پر راحت نیابی
چنانی از نوازش های مادر.
چو آدم باز پس گردم به جنت،
به هر برگشت بر درگاه مادر.
به فرقش خاک عالم باد آن را
نداند قدر گرد پای مادر .
مادر پیرم:
حسن تو از چهره ات شارید و ریخت،
با عرق های جبین و اشک هات،
مانده آژنگ* تو چون سیلاب ره،
از گذشتن های سیلاب حیات.
قامت خم گشته ات از بار عمر
پست از کتف من آید، مادرم.
هر سفر دست تو اما می رسد،
از پی مهر و نوازش تا سرم.
از سرشکی ریختی در زندگی،
زه کشید آن دیده ی پر آب تو،
چشم های آب رو خشکانده اند
گوئیا که پیکر بیتاب تو.
خسته بنشینی و برخیزی به رنج،
می زند چشمت سیاهی دم به دم،
طفل دیروز تو دنیاگرد شد،
می نشینی خود سر هر یک قدم.
آژنگ - چروک
انتهای پیام/
منبع: فارس