به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران وقتی به زندگی گذشته اش فکر می کند، اشتباههایی را میبیند که با هوسهای کوچک آغاز شدند و در نهایت با مرگ یک پسر به خط پایان رسیدند.
داستان او زمانی آغاز شد که پسری با وی ارتباط دوستانه برقرار کرد و برای مصرف مواد به خانه او و مادرش آمد، اما ایست قلبی تنفسی این جوان باعث شد پای «مهرنوش» به ماجرایی جنایی باز شود.
او در حالی که خود را بیگناه میداند به جرم اطلاع از جنایت و احتمالاً قتل عمد، با مادرش در زندان به سر میبرد. وی داستان زندگیش را برای روزنامه حمایت این گونه تعریف کرد.
چند سال داری؟متولد سال 64 هستم.
کی این قتل رخ داد؟قتلی در میان نبود.
پس چرا به جرم قتل در ندامتگاه هستی؟یک ماه بود که با فردی بنام سامان آشنا شده بودم یکبار به منزل ما آمد و در حال مصرف مواد دچار ایست قلبی تنفسی شد و مرد. من و مادرم که ترسیده بودیم به یکی از آشنایانمان زنگ زدیم؛ او آمد و با کمک هم جنازه سامان را در پتو پیچیدیم و چند خانه آن طرف تر رها کردیم.
چگونه با سامان آشنا شدی؟ما در یک محل زندگی میکردیم و خانه آنان با خانه ما یک کوچه فاصله داشت؛ وقتی سراغ من آمد گفت در کار کابینتسازیست البته اعتیاد هم داشت من هم آن موقع اعتیاد داشتم، کم کم ارتباط ما نزدیکتر شد تا این که او برای اولین و آخرین بار به خانه ما آمد که آن اتفاق شوم رخ داد. البته از مدتی که به زندان آمدهام مواد مصرف نکردهام.
چرا مادرت دستگیر شد؟او به اتهام آگاهی و پنهان کردن جرم، بازداشت شده است. قاضی پرونده هم دستور داده است تا من و مادرم جدا از هم باشیم.
چرا وقتی سامان دچار آن اتفاق شد به پلیس زنگ نزدید؟اشتباه کردیم. اگر آن موقع به پلیس زنگ میزدیم الآن دچار این گرفتاری نبودیم و اتهام قتل هم متوجه ما نبود.
آن فردی که به او زنگ زدید تا با او جنازه را جابهجا کنید چه کسی بود؟نامزد دختر داییام.
چند خواهر و برادر داری؟دو برادر و سه خواهر هستیم مادرم دو بار ازدواج کرده و پدرم هم از دنیا رفته است.
چرا از برادرانت کمک نخواستی؟آن موقع آنان نبودند هرچند اگر هم بودند نمیشد از آنان کمک خواست همین الآن برادر کوچکم که در خانه است تلفنهای مرا جواب نمیدهد او هم اعتیاد دارد.
چه موادی مصرف میکردی؟کراک.
این اتفاق کی رخ داد؟چهار سال پیش.
بعد از مرگ سامان چه اتفاقی برای تو افتاد؟اتفاق خاصی نیفتاد. دو سال بعد از آن ماجرا من با فرد دیگری نامزد کردم. نامزدم پزشک است و از این ماجرا و گذشته من بیخبر است او هم مثل سامان همسایه ماست. من هیچ وقت دنبال هوسبازی نبودم سامان هم از من خواستگاری کرده بود و با هم قصد ازدواج داشتیم که به آن سرنوشت دچار شد و الآن دو سال است که با بهرام نامزد هستم.
آیا بهرام هم اعتیاد دارد؟نه. او حتی سیگار هم نمیکشد.
از اعتیاد تو چیزی میداند؟میداند معتاد هستم. حتی مرا به سمزدایی هم برد او قصد کمک به من را دارد.
چطور با او آشنا شدی؟یکبار که برای خرید بیرون رفته بودم مرا دید و از من خوشش آمد بعد از آن بود که به خواستگاریم آمد.
آیا سعی کردی با ترک اعتیاد جواب محبتهای بهرام را بدهی؟بله تمام سعی خودم را کردم. هرچند موفق نشدم اما از این وضعیت خودم بیزارم.
میزان تحصیلاتت چقدر است؟زیر دیپلم هستم. بعد از فوت پدرم ترک تحصیل کردم.
پدرت کی فوت کرد؟پدرم راننده ترانزیت بود، هنوز دبیرستان را تمام نکرده بودم که فوت کرد، بعد از فوت او، دیگر درس نخواندم. فکر میکنم به خاطر مرگ او دختری کم رو و منزوی شدم.
چطور دستگیر شدی؟وقتی جسد را پیدا کردند تحقیقات آگاهی شروع و در نهایت منجر به دستگیری ما شد. هیچ ردی از ما در ماجرای مرگ سامان وجود نداشت اما بالاخره پلیس آگاهی متوجه شد و ما را دستگیر کرد.
نظر پزشکی قانونی حرفهای تو را ثابت کرده است؟نمیدانم. من از نظر پزشکی قانونی خبر ندارم فقط میدانم که سامان به خاطر ناسازگاری مواد مخدر دچار حمله قلبی شد و یکباره روی زمین افتاد، الآن هم مطمئن هستم که نظر پزشکی قانونی نباید غیر از این باشد.
چه کسی شاکی تو و مادرت است؟از خانواده سامان خبر ندارم اما میگویند از نظر جنبه عمومی جرم، مدتی باید زندانی باشیم.
آیا حکمی برایتان صادر شده است؟در حال حاضر بلاتکلیف هستیم.
از چه زمانی اعتیاد را شروع کردی؟بعد از فوت پدرم و ترک تحصیل.
آیا کسی دنبال کار شما دو نفر است؟نمیدانم.
قبل از دستگیری شاغل بودی؟بله در یک کارگاه مونتاژ اسباب بازی کار میکردم.
درآمد ماهانهات چقدر بود؟سیصد و هفتاد و پنج هزار تومان.
فکر میکنی چرا این اتفاق برایت افتاد؟از شانس بد من، از بدبختیهایی که همیشه با من بوده است.
معنای بدبختی و خوشبختی چیست؟بدبختی زندگی من است و خوشبختی مال آدمهای پولدار!
یعنی هر کس پول دارد، خوشبخت است؟حداقل مثل من به خاطر اعتیاد، انگ قاتل بودن به او نمیخورد!
اگر قاتل نباشی، به زودی معلوم میشود ولی نامزدی در مسیر زندگیات قرار گرفته است که تحصیلات بالا دارد و پول هم برای زندگی مناسب و سالم در اختیارت میگذارد، پس چرا هنوز احساس بدبختی میکنی؟منظورم سرنوشتی است که بر پیشانیم نوشته شده است.
پس فکر میکنی زندگی ما بر پیشانیمان نوشته شده است و نمیتوانیم خوشبخت شویم؟بله اینطوری فکر میکنم، به نظرمن بدبختی با من زاییده شده است و من نقشی در آن ندارم.
صحبت دیگری داری؟چیزی برای گفتن ندارم. فقط میدانم که من و مادرم بیگناه هستیم. سامان خودش دچار حمله قلبی شد و فوت کرد. از بدشانسی ما این اتفاق در خانه ما رخ داد و ما هم که ترسیده بودیم به جای این که با پلیس تماس بگیریم خودمان جنازه را از خانه بیرون بردیم.
شاید اگر آن موقع با پلیس تماس میگرفتیم موضوع به راحتی مشخص میشد اما الآن به اتهام قتل باید روزهای تلخی را سپری کنیم. دلم میخواهد زودتر از این وضعیت خلاص شوم و تکلیفم روشن شود.
برداشت آخر:
نگاهی به خانواده مهرنوش نشان میدهد که او دارای یک خانواده نا هنجار بوده است ارتباط او با پسری معتاد و دعوت او به خانه و مصرف مواد با او در کنار مادر، جای تعجب و سئوالهای زیادی را باقی میگذارد. در این بین برادر معتاد که نسبت به خانواده تعهدی از خود نشان نمیدهد هم مزید بر علت میشود. تماس آنان با نامزد دختر دایی که معلوم نیست چرا او را برای این کار انتخاب کردهاند همه و همه نشان از خانوادهای سست دارد که باید ریشههای این سستی را درگذشته آنان جستوجو کرد.
گاهی خطاها و اشتباههایی که به سادگی آغاز میکنیم در نهایت مسیر سرنوشت ما را به نا کجا آبادی میبرد که جز پشیمانی و ندامت ثمری برایمان نخواهد داشت. اشتباههایی که با سهل انگاری از کنار آنها رد میشویم و گاه روح ما را به برزخی میکشند که رهایی از آن جز به تاوان سنگینی میسر نخواهد بود. این اشتباه میتواند به سادگی یک هوس آغاز شود اما پایان آن در آن سوی تاریکیهاست و گاه دیگر راه بازگشتی وجود ندارد.
مهرنوش این روزها از نظر روحی در وضع مساعدی نیست اتفاقاتی که برایش افتاده او را کاملاً بههم ریخته و هنوز خودش هم نمیداند که چرا این اتفاقات رخ داده اند. وی مصداق کسانی است که با اشتباههای به ظاهر کوچک قدم در راه تاریکی گذاشته اند. اگر حرفهای او حقیقت داشته باشد قطعاً با بررسیهای قضایی از این اتهام رها خواهد شد اما نقاط تاریک دیگری هم در زندگی او هست که امیدواریم از همه آنها رها شود.