فیلم قاعده تصادف مسئلۀ مهمی را مطرح می‌کند؛ دغدغۀ پدری برای دخترش که از ابتدا با بازی او در تئاتر مخالف بوده است. اما حالا دختر می‌خواهد به خاطر اجرای تئاتر به خارجه برود. پدری که نگران آلودگی‌های جامعه فرنگ بر فرزند خویش است آیا حق و تکلیف دارد یا ندارد؟ ما در همین کشور امن خودمان از این مسائل آسوده نیستیم چه برسد به خارجه که عرف آنها کاملاً با ما تفاوت دارد. آنچه فیلم از آن غفلت کرده این است که خانواده‌های مدرن و سنتی تقریباً به انحای گوناگون زندگی می‌کنند. لذا نمی‌توان فرهنگ التقاطی خانواده‌های مدرن را برای تمام خانواده‌ها تجویز کرد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، فیلم قاعده تصادف دومین فیلم بهنام بهزادی از چهارشنبه 30 اسفند با یک هفته تأخیر، اکران نوروزی گرفت و از رقایت با حریفان سرسخت خود بازماند. فروش این فیلم در 9 سینمای تهران در مدت سی روز نمایش، به رقم 000ر000ر225 تومان رسیده است که شکستی برای این فیلم محسوب می‌شود.
 

خلاصه داستان
یک گروه هشت نفرۀ جوان از بازیگران تئاتر آماتور می‌خواهند برای اجرای نمایش خود به یک جشنوارۀ خارجی بروند. شهرزاد (ندا جبرائیلی) بازیگر نقش اول زن در این تئاتر است ولی مخالفت پدرش (امیر جعفری) با این سفر، ماجراهایی را پیش می‌آورد.
 
جوایز از جشنواره فجر
قاعده تصادف موفق به اخذ پنج سیمرغ بلورین از جشنواره فیلم فجر شد.  
در بخش بین الملل: بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم از نگاه تماشاگران بخش بین‌الملل
در بخش مسابقۀ سینمای ایران: بهترین فیلمنامه (بهزادی)، بهترین صدابرداری (یدالله نجفی/ رشید دانشمند).
این فیلم همچنین در بخش سینمای ایران نامزد بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش مکمل زن (ندا جبرائیلی) و بهترین بازیگر نقش اول مرد (امیر جعفری) بود که دو جایزه نخست به فیلم دربند (پرویز شهبازی و پگاه آهنگرانی) رسید و جایزه سوم به فیلم استرداد (حمید فرخ‌نژاد).
بهزادی در ابتدای تیتراِژ قاعده تصادف، فیلم خود را به پدر و مادرش تقدیم کرده است. او در اختتامیه جشنواره فیلم فجر نیز پس از دریافت جایزه خود با فراخوانی والدینش به روی صحنه، سیمرغ خود را به آنها پیش‌کش کرد و به ایشان ادای احترام نمود.
 
مختصری درباره کارگردان
بهنام بهزادی بروجنی در سال 1351 در شهرستان بروجن متولد شد و در سال 1374 از دانشگاه فارغ التحصیل گشت. او تاکنون بیست فیلم کوتاه و مستند ساخته و برای برخی از آنها موفق به اخذ جوایزی از جشنواره‌های داخل و خارج از کشور شده است. در نگارش فیلمنامه نیوه‌مانگ (1385) با بهمن قبادی همکاری کرد و نخستین فیلم بلند خود را به نام تنها دو بار زندگی می‌کنیم در سال 1386 ساخت که محصول مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی بود. این فیلم ماجرای یک دانشجوی اخراجی رشتۀ پزشکی است که پس از بیست سال در آستانۀ مرگ به تسویه حساب با کسانی که او را اخراج کرده‌اند می‌پردازد. قاعده تصادف دومین فیلم او است که بسیار متفاوت از فیلم نخست از کار درآمده. بهزادی علاوه بر کارگردانی، تهیه و نویسندگی این فیلم را نیز بر عهده داشته است.


 
نقد و تحلیل
فیلم قاعده تصادف یکی از پدیده‌های غافلگیرکننده جشنواره فجر بود، فیلمی که فیلمبرداری‌اش تماماً با دوربین روی دست انجام شده است. ظاهراً جناب کارگردان قصد کرده تا مسائل و دغدغه‌های بخشی از هنرمندان جوان را در فیلم تصویر کند و به گفته خودش برای آن بسیار تحقیق هم کرده است. اما نسخه‌ای که او برای پدران پیچیده  کامل نیست.
این فیلم 99 دقیقه‌ای به صورت تئاتری فیلمبرداری شده و کل فیلم شامل هجده پلان ـ سکانس است. نمای افتتاحیه 14 دقیقه طول می‌کشد و نماهای بلند دیگری در مدت 10، 11 و 12 دقیقه در فیلم وجود دارند. اکثر ماجراها بجز بیست دقیقه از فیلم، در یک خانه و حیاط آن می‌گذرند. . تیتراژ ساده، زیبا و گرافیکی ابتدای فیلم نیز شایان توجه است خصوصاً که با پلان ـ سکانس نخست فیلم ارتباط دارد.  

از میان سه دختری که برای خروج از کشور نیاز به اجازۀ پدرانشان دارند یکی از پدرها با تلفن بردیا (مهرداد صدیقیان) که نقش استاد دانشگاه را ایفاء می‌کند فریب خورده، موافقتش را همان تلفنی صادر می‌کند. پدر دوم آقای نخجوانی (امید روحانی) پدر پریسا (بهاران بنی‌احمدی در نقش دستیار کارگردان) ظاهراً روشنفکر است که با مسافرت او به خارجه مشکلی ندارد و حتی دخترش را تشویق نیز می‌کند. اما پدر شهرزاد (امیر جعفری) که در یک ادارۀ دولتی شاغل است علی‌رغم گفت‌وگوی آرام و متینی که با دخترش صورت می‌دهد نمی‌تواند او را قانع کند و دختر اندک اندک در مقابل خواست پدرش می‌ایستد. بچه‌ها سرمی‌رسند، پدر را می‌زنند و دختر را می‌برند. پدری که در ابتدا معقول و منطقی با دخترش صحبت می‌کرد در اواسط فیلم با سر بانداژ شده‌اش به این خانه آمده و ناچاراً بچه‌ها را تهدید به شکایت قضایی می‌کند. زیرا که آنها سر او را شکسته‌اند و وقتی که برای بردن پاسپورت دخترش بدون اجازه به خانۀ او وارد شده بودند قفل کشو را نیز شکسته و پاسپورت را برده‌اند.

پدر در نوبت دوم به منزل آمده سوگند می‌خورد که با خروج دخترش موافقت خواهد کرد به شرط اینکه آنها او را بیابند. زیرا حالا دختر، عملاً فراری شده است و با توجه به شکست عشقی شهرزاد و خودکشی پیشین او، بیم آن می‌رود که وی بار دیگر خودکشی کند. فیلم در این لحظات، اندک اندک به تمسخر پدر می‌رسد که اوج آن در یک دقیقۀ پایانی است؛ رفتن بچه‌ها از منزل و رها کردن پدر در کوچه، پدر شرمنده و سرشکسته‌ای که دستش به جایی بند نیست («سرشکسته» در دو معنای دقیق و استعاری آن). لذا پیام فیلم به پدرهایی شبیه به او این است: هر چقدر شما زیرک باشید باز هم جوان‌ها از شما زیرک‌ترند و آنچه را خود می‌خواهند بالاخره انجام خواهند داد. پس بهتر است که از ابتدا خود را در تقابل با آنها قرار ندهید و شأن خود را پایین نیاورید. پدر خوب آن است که روشنفکر و مدرن باشد.



فیلم قاعده تصادف مسئلۀ مهمی را مطرح می‌کند؛ دغدغۀ پدری برای دخترش که از ابتدا با بازی او در تئاتر مخالف بوده است. اما حالا دختر می‌خواهد به خاطر اجرای تئاتر به خارجه برود. پدری که نگران آلودگی‌های جامعه فرنگ بر فرزند خویش است آیا حق و تکلیف دارد یا ندارد؟ ما در همین کشور امن خودمان از این مسائل آسوده نیستیم چه برسد به خارجه که عرف آنها کاملاً با ما تفاوت دارد. آنچه فیلم از آن غفلت کرده این است که خانواده‌های مدرن و سنتی تقریباً به انحای گوناگون زندگی می‌کنند. لذا نمی‌توان فرهنگ التقاطی خانواده‌های مدرن را برای تمام خانواده‌ها تجویز کرد.

فیلم قاعده تصادف اگر می‌خواست به جامعۀ هنری نزدیک شود و تصویری واقعی از یک گروه تئاتری ارائه کند عملاً به مشکلات ممیزی برمی‌خورد. اما قصد فیلمساز آن است که در جناح جوانان بایستد و چهرۀ ظاهراً آرام و باطناً خشن چنین پدرانی را تصویر کند. یکی از اقتضائات جوامعی چون ما که در معرض تمدن غرب بوده‌ایم همین بی‌هویتی خانواده‌ها است، خصوصاً زن‌سالاری و فرزند سالاری عجیبی که متأسفانه در بیست سال اخیر فراگیر شده است؛ پدرانی که باید مثل اسب کار کنند و در داخل خانه نیز به زن و فرزند خود سواری بدهند و حق هیچ اظهار نظری را هم ندارند. فیلم قاعدۀ تصادف نیز بر همین سیاق تأکید دارد.

فیلم در تقرب به واقعیت و تصویرگری ذهنیت نسل جوان موفق است. دیالوگ‌ها به خوبی نوشته شده و گروه بازیگران به خوبی آن را اجرا کرده‌اند. یک بازیگر ارمنی به نام مارتین شمعون‌پور در فیلم هست که با نام خودش و به عنوان آهنگساز تئاتر بازی کرده و موسیقی صحنه را نیز به طور رئال اجرا نموده است. سه بازیگر دیگر مرد فیلم، بازیگر حرفه‌ای سینما هستند: اشکان خطیبی در نقش امیر/ کارگردان تئاتر، مهرداد صدیقیان در نقش بردیا/ بازیگر، و محمدرضا غفاری در نقش مهرداد/ بازیگر.

بنده سبک فیلمبرداری پلان ـ سکانس را برای این فیلم نپسندیدم. زیرا مخاطب را خسته می‌کند و اصولاً لازم به این کار نبوده است. زیرا همانطور که سید مرتضی آوینی در کتاب آینه جادو نوشته است مونتاژ به ذهن انسان نزدیک‌تر است و ذهن ما تصاویر زائد را خود به خود حذف می‌کند. لهذا در فیلمبرداری بدون تقطیع، جزئیات زائدی همیشه وجود خواهند داشت که حذف آنها بهتر می‌بود. مضافاً که این سبک فیلمسازی، ضعف کارگردان را در دکوپاژ و میزانسن می‌پوشاند. احتمالاً کارگردان با این نوع فیلمبرداری می‌خواسته بر تئاتری بودن موضوع فیلم و بازیگرانش تأکید نموده، تأثیر بیشتری بر مخاطب بگذارد. اما نیاز به چنین کاری نبوده است.



جالب این است که در فیلم «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» از تقطیع نماها بیش از حد معمول استفاده شده است تا تماشای این فیلم سرد و کُند از حوصلۀ مخاطب خارج نشود. این افراط، به حدی است که مثلاً نماها در میانه یک دیالوگ دو جمله‌ای تقطیع می‌شود.

فیلم‌های جناب بهزادی که فیلمنامه‌هایش را نیز خود او نوشته، عملاً نشان می‌دهند که ایشان با انقلاب اسلامی و نسل انقلاب سنخیتی ندارد. لذا متعجبم از برخی مدیران سینمایی که فیلم قاعدۀ تصادف را در زمرۀ فیلم‌های متعهد (به قول آنها «ارزشی») قلمداد کردند. این تحلیل در برنامۀ هفت به هنگام نقد این فیلم در روز جمعه 23 فروردین از زبان محمود گبرلو مجری برنامه نیز عنوان شد. در حالیکه واضحاً اینچنین نیست. فیلم «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» ماجرای سیامک (علیرضا آقاخانی) یک راننده مینی‌بوس است که در دهۀ 1360 به علت چپی بودن از دانشگاه اخراج شده و حالا در آخر عمر قصد انتقام گیری دارد. او که از ازدواج با یکی از همکلاسان دانشگاه بازمانده، به طور تصادفی با دختری سرزنده به نام شهرزاد (نگار جواهریان) آشنا می‌شود که گمان دارد شاهزادۀ یک جزیره است که باید همین روزها به آنجا برود. سیامک در لحظات قبل از خودکشی وقتی دختر در پشت تلفن به او اظهار عشق می‌کند به دنبال او می‌رود تا از ایران خارج شود. (جالب توجه اینکه فیلم «چیزهایی هست که نمی‌دانی» (1389) ساختۀ فردین صاحب الزمانی که علی مصفا و لیلا حاتمی در آن بازی کرده‌اند، شباهت انکار ناپذیری با این فیلم دارد.)

فیلم قاعدۀ تصادف نیز در مقولۀ فیلم‌های مخالف‌خوان سینمای ایران است که مسئلۀ تقابل سنت و مدرنیته را به نوعی جدید مطرح می‌کند. بهزادی ماجرای پدری را که یکی از مدیران دولتی است نشان می‌دهد که فرزندش از او تبعیت ندارد. او به تهدید نیز متوسل می‌شود اما نتیجه نمی‌گیرد. نهایتاً نیز راضی می‌شود که دخترش با این گروه برای اجرای تئاتر به خارجه برود. و این در وقتی است که دختر فراری شده و فقط با دوستان خود در تماس است. اگرچه بهزادی همچون تهمینه میلانی دستش را از همان ابتدای فیلم رو نمی‌کند اما برای پی بردن به مقصود او لازم است دو سکانس از فیلم قاعدۀ تصادف را مرور کنیم. در صحنۀ ورود دختر به محل کار پدرش، معلوم نمی‌شود که او چه کاره است. ولی همان دو سه دقیقه نشان می‌دهد که کارگردان به مشاغل دولتی و حکومت چه نظر بدبینانه‌ای دارد. سکانس دوم مورد بحث نیز صحنۀ پایانی فیلم است که آشکارا پدر را به روشنی تحقیر می‌کند. بچه‌های گروه تئاتر از خانه خارج می‌شوند و پدر را تنها و مستأصل در کوچه تنها می‌گذارند در حالیکه او نه خبری از دخترش دارد و نه می‌تواند از طریق دوستانش به وی دسترسی داشته باشد.




انقلاب اسلامی پدیده‌ای بود که نورش همه‌جا را گرفت و مسیر تاریخ بشریت را که به سمت زوال دین می‌رفت تغییر داد و پیروان ادیان در سراسر عالم را عزت بخشید. حالا خیلی از مردم جهان اسلام از ما انقلابی‌ترند. اما کسانی که هنوز به دنبال سراب غرب می‌دوند بر سر درستی و نادرستی حقیقت این انقلاب اینچنین با ما جدال می‌کنند. دیر نیست آن زمانی که صدق وعده‌های بنیانگذار این انقلاب که جوانان ما را جزو زمینه‌سازان ظهور منجی می‌فرمود آشکار شود. ما مرده و شما زنده؛ در آن روز خواهید دید که جوان حقیقی کیست و از جوان‌ها چه کاری برمی‌آید. 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.