نمایندگان مجلس و کارشناسان مسائل بینالمللی در میزگردی شرایط مذاکره ایران و آمریکا را مورد بررسی قرار دادند.
به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، روزنامه تهران امروز نوشت: روز بیست و سوم بهمن ماه جاری و چند روز پس از اینکه برخی از مقامات ارشد دولت ایالات متحده آمریکا، از جمله جو بایدن معاون اوباما اعلام کردند که دولت آمریکا آماده گفتوگوی مستقیم با ایران است و همچنین بعد از آنکه «جان کری» و «چاک هاگل» و «جان برنان» که در گذشته مخالف برخورد نظامی آمریکا با ایران بوده و خواهان حل دیپلماتیک اختلافات میان دو کشور هستند، به ترتیب برای تصدی وزارت خارجه و وزارت دفاع و ریاست سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا معرفی شدند، با حضورچند نفر از کارشناسان و نمایندگان مجلس میزگردی برگزار کردیم تا تغییرات پدید آمده در کابینه دوم اوباما را در بعد سیاست خارجی بررسی کرده و ببینیم آیا این تغییر و تحولات در کابینه جدید ایالات متحده میتواند منجر به تحولی اساسی در رویکرد مقامات آمریکایی در مواجهه با جمهوری اسلامی ایران شود یا نه. مخرج مشترک میزگرد یاد شده این بود که آمریکا در ارائه پیشنهاد مذاکره صداقت لازم را ندارد و به همین دلیل هم شرایط برای مذاکره ایران و آمریکا فراهم نیست.
در این میزگرد مهدی مطهرنیا(عضو هیات علمی دانشگاه و کارشناس مسائل بینالمللی)، دکتر علی احمدی(نماینده سابق مجلس و رئیس کمیسیون مشترک مجمع تشخیص مصلحت نظام)، دکتر عوض حیدرپور(عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس) و دکتر محمدجعفر جوادی(استاد دانشگاه و پژوهشگر حوزه صلح) حضور یافتند که متن این گفتوگو را میخوانید.
* دور دوم ریاستجمهوری اوباما شروع شده و چند مقام کلیدی دولت اوباما تغییر پیدا کرده و وزرای جدید خارجه و دفاع و رئیس جدید سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا معرفی شدهاند. آیا تغییر این چند مقام کلیدی دولت ایالات متحده به اندازه کافی مهم است یا اینکه سیاست خارجی عمدتا توسط کنگره آمریکا تعیین میشود و تغییرات جدید در دولت اوباما چندان اساسی و تاثیرگذار نخواهد بود؟حیدرپور: در آمریکا وقتی یک دوره چهار ساله میگذرد، یک تغییری در برنامههای سیاست خارجی ایجاد میکنند و در طول سی و چهار سال گذشته در بحث سیاست خارجی آمریکا یک جعبه و باکس را برای ایران باز کردهاند. مهمترین مسئلهای که همیشه تداوم پیدا کرده این است که اعلام میکنند ما بنا داریم با جمهوری اسلامی ایران مذاکره داشته باشیم و مذاکرات را شروع کنیم. هدف آنها این است که در نهایت به ایران برگردند و سفارتخانه خود را دایر کنند.
ما به دلیل ضربههایی که از قبل از نحوه رفتار آمریکاییها خوردهایم، هیچوقت راضی نیستیم که آمریکاییها مثل دوره قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، به ایران برگردند. مقامات آمریکایی هنوز جمهوری اسلامی ایران را تایید نکردهاند و قبول ندارند که جمهوری اسلامی ایران، یک کشور مستقل است.
در واقع آمریکاییها باید قبول کنند یعنی اعلام کنند که جمهوری اسلامی ایران کشوری مستقل است و میتواند در تعاملات منطقهای و تعاملات جهانی تاثیرگذار باشد و آمریکاییها اگر میخواهند روابط را برقرار کنند یک بار باید اقرار کنند. به عنوان اینکه حسن ظن نشان بدهند در دو، سه زمینه حاضرند خواسته جمهوری اسلامی ایران را برآورده کنند از جمله تحریم بانک مرکزی را بردارند.
یکی دیگر اینکه تحریم نفت را بردارند. الان هر هفته یا هر دو هفته یک بار میشنویم که آمریکاییها اعلام میکنند که یک نفر شکایت کرد و ما از حساب ایران فلان مبلغ را برداشت کردیم. آمریکاییها میتوانند دو، سه اقدام به عنوان حسن نظر و به عنوان فتح باب، اعلام کنند.
بعد از اینکه مثلا رئیسجمهور آمریکا یا آقای جو بایدن - اگر رئیسجمهور آمریکا اعلام کند بهتر است- که استقلال جمهوری اسلامی ایران و قدرتمند بودن آن را و اینکه در معادلات بینالمللی تاثیرگذار موثر هست را اعلام کند، این بحث باز میشود و خدمت مقام معظم رهبری اعلام کنند و ایشان بررسی کنند که فضا به چه سمتی برود و آیا میتوانیم با آمریکا گفتوگو کنیم یا نه.
جوادی: ما در سیاست خارجی، سه مقوله مهم داریم که اینها در ارتباط با یکدیگر، در یک گفتمان یا یک تعامل یا یک بازخورد با هم هستند. یکی بحث کارگزار است، یکی هم ساختار است و یکی هم مسئولیت. در سیاست خارجی آمریکا و خصوصا در بحث تحریمهای ما، مسئولیت اصلی با کنگره است.
در تغییرات کارگزاری، در حال حاضر خیلی نشانهها و شواهدی از این نیست که تغییر مهرهها، لزوما به معنای این است که در سیاستهای راهبردی آمریکا نسبت به ایران، یک تغییر یا قاعده تغییر که آقای اوباما میگفت حاصل شده است بلکه این در تعامل ساختار و کارگزار است که معمولا یک چهره میآید و چند سال کار میکند و با مسائلی مواجه میشود ولی این قواعدی است که معمولا برای دولتها به ویژه دولتها و حکومتهای بزرگی مثل آمریکا که ساختارمند و نهادمند هستند، تغییرات کارگزاری پیوسته باید در راستای ساختار و مسئولیتها، بررسی بشود. یعنی خود کارگزاران، فینفسه نمیتوانند کاری کنند و مانورهایی میدهند و در مانورهای دیپلماتیک نشانههایی را بروز میدهند یا در مذاکرات، این مقامات خودشان را نشان میدهند. چیزی که ما الان احساس کنیم میتواند با این تغییرات، یک پنجره باز شود ولی با توجه به آن زمینههایی که میتواند شرایط مذاکره یا گفتوگو را فراهم کند، به نظر من خیلی چیز روشنی در آن نیست.
احمدی: اصولا با روی کارآمدن آقای اوباما، در مقایسه با دولت قبل از اوباما یعنی بوش، ما شاهد یک تغییر رویکرد هستیم. اوباما در دوره چهار ساله گذشته، چندین اقدام را انجام داد برای اینکه به تعبیر خود آمریکاییها، آمریکا مجددا به مسیر اصلی خودش برگردد. یکی اینکه از سقوط کشور آمریکا در پرتگاه اقتصادی جلوگیری کند. دوم اینکه به جنگ ویرانگری نظیر آنچه در عراق اتفاق افتاد خاتمه بدهد. سوم اینکه یک اولتیماتوم را یا یک ضرب الاجل را برای خروج از افغانستان تعیین کند و برون رفت از این گردابی که برای آمریکاییها ایجاد شده است، ایجاد کند.
نکته دیگری که در کنار این رویکرد به عنوان عنصر دیگری، قابل تاکید است، آن است که به نظر میرسد که برخلاف آقای بوش که تمرکز را بر ماهیت سیاسی کشورها و بازیگران سیاسی گذاشته بود، آقای اوباما رویکرد خودش را مبتنی بر رفتار کشورها قرار داده است.
در نتیجه تا حدودی توانسته است یک همگرایی بینالمللی بیشتری را فراهم کند و اجماع بیشتری را در عرصه بینالمللی برای این رویکرد خودش ایجاد کند. نکته دیگر این است که به موازات اینها، از یک رویکرد یکجانبهگرایی و کنترل مستقیم بازیگران سیاسی به سمت یک رفتار چند جانبهگرایی حرکت کرده است و به تعبیری مبتنی بر صلح آمریکایی. آن صلحی که بعد از سال 1991 یعنی بحث نظم نوین جهانی مطرح شد ولی پس از اینکه دو، سه حادثه در دوره بوش رخ داد، به نظر میرسد روی آن مبانی دارند کار میکنند و مبتنی بر چند مولفه است.
یکی اینکه سلطه نه از طریق کنترل مستقیم باشد بلکه از طریق ارزشهایی همچون شبکههایی از روابط تجاری در دنیا باشد مثل ظرفیت به تصویر کشیدن توانمندیهای نظامی آمریکا بدون اینکه بخواهد از آن توانمندیها در عرصه عمل استفاده کند. یکی هم شبکهای از توافقنامههای یکجانبه و چند جانبهای که در قالب توافقات امنیتی، نظیر آنچه که در عراق یا آنچه که در افغانستان دارد اتفاق میافتد، دنبال میکند. لذا این تغییراتی که در عرصه بازیگران یا کارگزاران در آمریکا صورت میگیرد، نمیتواند بیارتباط با این تغییر رویکردی باشد که در آمریکا اتفاق افتاد.
مطهرنیا: نکتهای که موضوع سوال شما هست روی کار آمدن برنان، هاگل و کری است در دولت دوم اوباما. اشاره کردند به سیاست خارجی و کارگزار و ساختار و مسئولیت. ساختار سیاسی در آمریکا، یک ساختار باثبات است. ساختارهای سیاسی در قالب ساختهای گوناگون، وظایف محوله خودشان را انجام میدهند و اگر از وظایف محوله خودشان در چارچوب قانون حاکم، عدول کنند با برخورد سخت روبهرو میشوند و حتی رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا هم به راحتی نمیتواند قانون اساسی آمریکا را دور بزند. اما از طرف دیگر، ما سیاستها را داریم. سیاستها در آمریکا، محصول یک روند تقریبا مشخص هستند. در مرحله نخست، آیینها یا پارادایمها مشخص میشود. بعد دکترینها هست و بعد، سیاستهای کلان. پس از سیاستهای کلان، استراتژیها اخذ میشود و از استراتژیها هست که خطمشیها و تاکتیکها و تکنیکها بیرون میآید.
روی کار آمدن اوباما در ایالات متحده آمریکا، محصول یک فرآیند بسیار زیربنایی بود که منجر به تنظیم سند قدرت هوشمندتر آمریکایی در سال 2007 میلادی توسط جوزف نای و آرمیتاژ شد. در همان سند قدرت هوشمندتر آمریکا، اعلام کردند به گونهای شود که بیش از آنکه خشونت و چهره زشتی از آمریکا به جهان عرضه شود، باید به جهان، خوشبینی عرضه کنیم. دولت اول اوباما، این را کلید زد.
یعنی اگر آستانه آن در دو سال آخر دوره بوش دوم شروع شد، ورود به این مرحله و عملیاتی کردن قدرت هوشمندتر آمریکایی، در زمان اوباما و دولت اول او انجام شد. لذا میبینیم وزیر خارجهاش فردی است به نام هیلاری کلینتون که با سفرهای عمدهای که هیچ وزیر امور خارجهای در سطح بینالمللی تا حالا انجام نداده، رکورددار سفر به کشورهای مختلف است. اوباما به یک کشور مسلمان یعنی ترکیه رفت و به مسجد رفت و کفشهایش را درآورد. آن سخنرانی معروف را نیز در قاهره، قبل از بهار عرب بیان کرد و در آن به کشورهای اسلامی قریب به این مضمون گفت که یا خودتان تغییر بدهید یا تغییرتان خواهند داد.
بنابراین، ایالات متحده آمریکا در دولت اول اوباما هم تغییراتی را متناسب و مناسب با بافت موقعیتی عرصه بینالمللی انجام داد. آمدن برنان، کری و هاگل، در این زمینه تکمیل گذار از تک جانبهگرایی در سیاست خارجی، به تک- چند جانبهگرایی است. به عبارت دیگر، آمریکا سعی میکند بر جهان حکومت نکند بلکه جهان را مدیریت کند و اوباما افرادی را سر کار آورده است که بتوانند نمایانگر کارگزاری باشند که بیش از هر چیزی برای افکار عمومی تودهها در سطح بینالمللی و نظام منطقهای در خاورمیانه، پیام آور قدرت نرم آمریکا باشد.اما در بخش عملیاتی، این قدرت هوشمند آمده است که با اعمال قدرت نرم، زمینه پرور مشروعیت بخشی به اعمال قدرت سخت نسبت به کشورهای هدف است.
لذا بازیگران یا کارگزاران باید مناسب یا متناسب با این ساخت باشند. در عین حال که آنها نمیتوانند ساختار را تغییر بدهند ولی کارگزاران در یک نظام لیبرالیستی، تکمیل کننده ساختارها هستند و از آنجا که ساختارها از اهمیت جدی برخوردار هستند، کارگزاران میتوانند در درون این ساختارها، مسئولیتهای بسیار مهمی را مناسب با بافت موقعیتیای که در آن قرار میگیرند بازی کنند. به هر تقدیر آنها به گونهای عمل کردند که اجماع بینالمللی و منطقهای علیه جمهوری اسلامی ایران را بیشتر فراهم بسازند.
حیدرپور: آنچه که ما در اینجا داریم بحث میکنیم در رابطه با حاکمیت آمریکا است. چه تشکیلات را در نظر بگیریم و چه ساختار را و چه کارگزاران و عوامل اجرایی که میخواهند این کار را انجام میدهند. حالا که آنها آمدهاند اگر بنا هست صحبتی را درخصوص مذاکره آمریکا و ایران و حل مسائل فیمابین داشته باشند، یادشان باشد این جمله مقام معظم رهبری را که اعلام کردند من به عنوان یک دیپلمات نمیگویم به عنوان انقلابی میگویم که ما علاقه مندید نسبت به جمهوری اسلامی ایران یک راهکاری را در نظر بگیرند که با انقلاب ما همخوانی داشته باشد.
البته در طول سی و چهار سال گذشته، ما فرآیندهایی را در کشورمان و سیاست خارجی پشت سر گذاشتهایم که نگرانی از بابت اینکه دکترین آمریکا نسبت به منطقه و کشور ما چه باشد، نداریم. به دلیل اینکه مطمئن هستیم از این چهار سال دوره دوم ریاستجمهوری اوباما هم عبور میکنیم و در این چهار سال، ما راه خودمان را خواهیم رفت ولی اگر واقعا آنها میخواهند با راهکاری، در منطقه مشکلات خودشان را هم تا اندازهای حل کنند و در عین حال دست از فشار آوردن به جمهوری اسلامی ایران هم بردارند و راهکار صحیحی را در این زمینه اتخاذ کنند.
* وزیر خارجه جدید و وزیر دفاع جدید آمریکا به مذاکره با ایران دارند و آنها مخالف برخورد نظامی با ایران هستند. اوباما در آوریل 2009 با سفر به ترکیه که اولین سفر خارجیاش بعد از رئیسجمهور شدن بود در پارلمان ترکیه با صراحت اعلام کردکه «برای مردم و رهبران جمهوری اسلامی ایران روشن کردهام که ایالات متحده در پی تعاملی بر اساس منافع مشترک و احترام متقابل است.» در دوره دوم اوباما این چند نفر جدید را به کابینه آورده است ولی در عین حال با نتانیاهو تماس گرفته بود و پیروزی او را در انتخابات پارلمانی تبریک گفته بود و سپس قول میدهد اولین سفر دور دوم راست جمهوریاش به تل آویو باشد. آیا این رویکرد تضاد دارد؟
مطهرنیا: دنیای سیاست، پارادوکسیکال است و تناقضنماست. اساسا نمیتوان این توقع را از ساحت سیاست داشته باشیم که همه چیز بسیار ساده باشد. دنیای سیاست، دنیای پیچیدهای است. منافع و اهداف ملی است که مسیر را مشخص میکند. در ایالات متحده آمریکا آنچه که اصل است اهداف ملی و منافع ملی تعریف شده دولت فدرال و ایالتهای به هم پیوسته در ایالات متحده است. در پرونده هستهای، در زمان ریاستجمهوری بوش به ایران پکیج میدادند و هرچند در آن پکیجها بود تا حدود زیادی قابل قبول نبود و آب نبات چوبی بود و مسائلی از این دست ولی امروز دیگر، پکیج هم نمیدهند. یعنی اینکه رویکردشان را به ما سختتر کردهاند .
توافق شده است که در هشتم اسفندماه امسال و در پایتخت قزاقستان، دور دیگری از مذاکرات هستهای ایران با شش کشور طرف مقابل مذاکره با کشورمان برگزار شود. ویلیام هیگ وزیر خارجه بریتانیا چند روز پیش گفته بود که ما با یک بسته پیشنهادی بهروز و معتبر در مذاکرات آلماتی حاضر میشویم.
حیدرپور: آنچه که به ما در جمهوری اسلامی ایران برمی گردد این است که علاقهای در بین دولتیها مشاهده میشود و خصوصا وزارت خارجه ما، بحثهایی را دارند. اگر چه خودشان بعضا انکار میکنند ولی بحثهایی با آقای وزیر خارجه جدید آمریکا داشتهاند که ما علاقه مند هستیم این گفتوگو را داشته باشیم. در روز بیست و دوم بهمن امسال هم، رئیسجمهور وقتی میآید در مراسم روز ملی صحبت کند میگوید اگر آمریکاییها راست بگویند من خودم شخصا آمادهام که مذاکره کنم.
در این نوع مسائل سه راهکار وجود دارد. یکی این است که ما قهر داشته باشیم و قطع رابطه. یکی هم اینکه ما جنگ داشته باشیم و منازعه و یکی هم اینکه برویم گفتوگو کنیم. بهطور طبیعی و حقیقتا گفتوگو بهترین راهحل برای حل مسائل و مناقشات و موضوعات بینالمللی است. اما باید شرایط را با همان دیدی که دید انقلابی نسبت به جمهوری اسلامی ایران است، ببینند و ما هم در آن چارچوب تعریف میکنیم. خیلی نمیتوانیم در تابعیت قواعد کلاسیک و آنچه که در دستورالعملهایی که آنها تعیین میکنند بپذیریم که اقدامی انجام دهیم.
مطهرنیا: به هر ترتیب قدرت سخت متکی بر دو محور است. یکی تنبیه است و دیگری تشویق. قدرت سخت و اعمال قدرت سخت علیه کشور هدف، در تعریف عملیاتیاش باید در آن هم تنبیه باشد و هم تشویق. شما حتم بدانید آنچه که انگلیس میگوید مکمل تحرک آمریکا علیه کشور هدفی مثل ایران است. بر این اساس، وقتی ما میگوییم قدرت سخت، قدرتی است متکی بر تنبیه و تشویق و بهدنبال ایجاد ضعف در نیروی رقیب است، این در یک هماهنگی است. این هماهنگی را باراک حسین اوباما بین اروپا و آمریکا در اردوگاه غرب به وجود آورده است. در حالی که در زمان دولت بوش، واگرایی بین آمریکا و اروپا دیده میشد و ما از آن شکاف میتوانستیم استفاده کنیم ولی اوباما سعی کرده است این شکاف را پر کند.
جوادی: من بخشی از صحبتهای آقای مطهرنیا درباره مسئله قدرت نرم و سخت را تایید میکنم. در حوزه مذاکره و رویکرد ایران و رویکرد آمریکاییها، بحثهای زیادی مطرح میشود. یکی از موضوعاتی که کلیدی است این است که جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده، دو قدرت نامتقارن هستند. این عدم تقارن با مولفههای گوناگون چه به لحاظ نظامی و چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی و تکنولوژی و دستاوردهای علمی، خودش را نشان میدهد.
بنابراین، یکی از نکاتی که باید به خوبی مورد حلاجی قرار بگیرد و تحلیل بشود این است که هم به لحاظ مفهومسازی، تحلیل مفهومی روی این صورت بگیرد و هم تحلیل هنجاری و قانونی و تجربی صورت بگیرد و هم تحلیل سیاستگذارانه صورت بگیرد. بعد هم باید دید که واقعا دو قدرت نامتقارن، چه نوع مشخصهها و ویژگیهایی دارند که بتوانند با همدیگر مذاکره کنند.
در حال حاضر و حتی از زمان پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون، ما در این ساختار هستیم. این یک ساختار بسیار مهم است یعنی دو قدرت نامتقارن. لذا کنشها و واکنشهای ما به عنوان یک کشور کنشگر یا آمریکا، در قالب دو قدرت نامتقارن است. اگر به خوبی ابعاد این موضوع روشن شود بعد آن موقع میشود وارد این فضا شد که اصلا دو قدرت نامتقارن، چگونه میتوانند با هم مذاکره کنند.
احمدی: به نظر میرسید آقای اوباما در دور اول ریاستجمهوری، یک طرح جدید برای خاورمیانه داشتند. در آن طرحی که در خاورمیانه جدید داشتند در همان سخنرانی در دانشگاه قاهره در همان سفر اول، گفتند که من بوی تحول در خاورمیانه را دارم استشمام میکنم. اما غربیها و آمریکاییها دنبال چیز خاصی بودند ولی بیداری اسلامی، تا حدودی قاعده بازی را به هم زد.
یعنی مدیریت آمریکاییها برای تحولات خاورمیانه را به چالش کشید. نکته دومی که در همان دوره میشود به آن اشاره کرد طرحی بود که آقای اوباما برای صلح فلسطین و اسرائیل داشت. بهدنبال این بود که به نوعی صلح اسرائیلی و فلسطینی را به سرانجام برساند. خیلی هم تلاش کرد. اما این موضوع هم با دو چالش جدی مواجه شد.
یکی سرسختی نتایاهو و اسرائیل برای امتیاز دادن به فلسطینیها و یکی هم چالشی که بین آمریکا و اسرائیل بر سر مسئله هستهای ایران به وجود آمد و دو رویکرد متفاوتی که بر سر مسئله هستهای ایران، بین دولت آقای اوباما و اسرائیلیها ایجاد شد. در نتیجه صلح اسرائیلی و فلسطینی را تا حدودی با ناکامی مواجه کرد و حتی منجر به برخی تیرگی روابط بین آمریکا و اسرائیل در این وضعیت هم شد. اما در حال حاضر، با شروع دوره جدیدی که آقای اوباما شروع کرده است به نظر میرسد که با هفت چالش اساسی در خاورمیانه درگیر است که به نوعی کانون این چالشهای اساسی هم، به ایران برمیگردد به سبب همان بحث تقابل بین ایران و آمریکا و در حقیقت ایران در امنیت ملی آمریکا، در رابطه با این هفت چالش یک موضوع نگرانکننده برای آمریکاییها به حساب میآید.
یکی از این چالشها، بحث هستهای است. بحث دوم، امنیت انرژی است. یعنی آن چیزی که در بحث خلیجفارس و تنگه هرمز و بهطور کلی در رابطه با امنیت انرژی، سیاست خارجی آمریکا با آن درگیر است. نکته سوم، سوریه است. بالاخره سوریه، الان یک موضوع جدی است هم در سیاست خارجی آمریکا و هم در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران. موضوع چهارم، افغانستان است. اگر چه آمریکاییها سال 2014 را برای خروج از افغانستان اعلام کردهاند. اما آمریکاییها یک عدم اطمینان کامل را برای خروج خودشان از افغانستان دارند. اما در افغانستان، آمریکاییها نمیدانند با چه کسی طرف هستند و خروج از افغانستان را به منزله برگ برنده برای ایران تعریف میکنند.
موضوع پنجم، عراق است. برای عراق، آمریکاییها دنبال این هستند که اولا سیاستهای عراق را هدایت کنند که به ائتلافهای ضد غربی ملحق نشود و همچنین عراق نتواند در کنار سوریه، سیاستهای آمریکاییها را به چالش بکشد و منافع متحدان آمریکا در منطقه یعنی ترکیه و عربستان را در عراق تا حدودی تامین کند. بنابراین، موضوع عراق هم یک موضوع نگرانکننده است و تامین منافع اقتصادی آمریکاییها در عاق هم یک نکته اساسی است که آن را دنبال میکن
چالش ششم که آمریکا با آن مواجه است و برای آنها بسیار مهم است ادعای مبارزه با تروریسم است. آمریکاییها سالهاست که به زعم خود، ایران را به عنوان حامی تروریسم قلمداد میکنند. حتی برای این موضوع، در محاکم داخلی آمریکا تاکنون 24 میلیارد دلار، حکم علیه جمهوری اسلامی ایران صادر کردهاند. در حالی که آمریکاییهایی میآیند و القاعده را در سوریه سازماندهی میکنند.موضوع آخر هم صلح اعراب و اسرائیل است. برای جواب به این سوال که چطور شد که آن مرتبه آقای اوباما به قاهره و ترکیه رفت و آن بیانات را اعلام کرد و چرا در دوره جدید موضوع سفر به اسرائیل مطرح شده است، من فکر میکنم که اگر آمریکا بهدنبال این باشد که طرح صلح فلسطینی و اسرائیلی یا اعراب و اسرائیل بخواهد در منطقه بهثمر برسد ناچار است که سیاستهای نتانیاهو را تعدیل کند و به نوعی آنها را با سیاستهای اتحادیه اروپا و شخص اوباما که سیاستهای پرهیز از جنگ است، هماهنگ کند. بر این اساس نمیشود گفت در آنجا هدف خاصی را در آن دوره برای تعامل و گفتوگو با ایران یا احترام متقابل داشت و الان از آن مسیر منصرف شده است. این هفت چالش عمدهای که در خاورمیانه مطرح است و این هفت چالش به نوعی درگیر منافع ایران با آمریکاست، آمریکاییها را وادار کرده است که روی این چالش، هم موضوع گفتوگو با ایران قرار بگیرد و هم تا حدودی سیاست خارجی خودش را تنظیم کند. ضمن اینکه آمریکاییها آن نوع نگاه به شرق یا پاسیفیک را هم در سیاست خارجی خودشان همچنان حفظ کنند
مطهرنیا: نکته خوبی را آقای دکتر جوادی به آن اشاره کردند. ما در منطقه توانستیم توازن نامتقارن با آمریکا ایجاد کنیم. اگر ایران جزو قدرتهای ضعیف محسوب میشد به طرف قدرت متوسط روی میآورد ولی قدرتهای بزرگ و ابرقدرت، بهدنبال حفظ جایگاه خودشان هستند. در سال 1997 میلادی،استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن بیست و یکم نوشته شد. در آنجا به کنترل چین اشاره میشود که آمریکا باید بر نوهارتلند حاکم شود. نوهارتلند یا قلب زمین منطقهای است که شامل خلیجفارس و فلات ایران و جنوب عراق میشود. تسلط بر آن، کنترل نظم جهانی را در قرن بیست و یکم شکل خواهد داد. لذا آمریکا میخواهد بر خلیجفارس حاکم باشد. در طول تاریخ، ما کشوری را نداشتیم که اینهمه ناو و تسلیحات در خلیجفارس داشته باشد. لذا کنترل آن مطرح است و افغانستان و پاکستان را میخواهد.
قرار بود ناو هواپیما بر «یو اس اس هری ترومن» هم به خلیجفارس اعزام کنند و آمریکا دو ناو هواپیمابر در خلیجفارس داشته باشد ولی چون مشکل مالی دارند و هزینه سالانه آن ناو دوم صدها میلیون دلار است گفتهاند همان ناو «یو اس اس جان استینس» در خلیجفارس بماند و ناو دوم به این منطقه نیاید.
مطهرنیا: یکی از مشکلاتی که آمریکا دارد همین بحران مالی است که تا سال 2015 ادامه دارد و مسئله این است که اگر آمریکا تا 2015 بتواند مسئله مالی را حل کند تلاش میکند شکل دیگری به خاورمیانه بدهد.
در سوریه هم یک جنگ فرسایشی بین دو طرف به راه افتاده است. در ارتباط با صلح فلسطین و اسرائیل هم باید گفت که اوباما برخلاف دور اول ریاستجمهوری، در دور دوم توانست آیپک که لابی یهودی است را جذب کند. امروز یهودیت نیویورک نشین است که صهیونیست تل آویو نشین را کنترل میکند. امروز نتانیاهو نمیتواند به کاخ سفید فرمان بدهد بلکه کاخ سفید است که نتانیاهو را کنترل میکند.
این درست همان چیزی است که آمریکاییها از دولت آمریکا توقع دارند و اوباما این توقع را برآورده کرد. لذا وقتی بتواند ایران و سوریه را کنترل کند، از آن طرف هم به نتانیاهو تلفن میزند و میگوید من این هزینهها را کردهام و الان نوبت شماست و سکوت اختیار کن. لذا اوباما از برگ ایران علیه نتانیاهو استفاده میکند که البته در خلاف اهداف تعریف شده آمریکا استفاده میشود.
یعنی اگر روسیه و چین و کشورهای اروپایی با برگ ایران بازی میکردند تا در نظام بینالملل از آمریکا امتیاز بگیرند، همان بازی را اوباما انجام میدهد با برگ ایران علیه نتانیاهو در تل آویو و تندروهای رادیکال صهیونیستی در عرصه بینالمللی.
احمدی: چه در بحث توازن نامتقارن و چه در بحث فشارهایی که آمریکا به اسرائیل میآورد، من فکر میکنم بعضی از اینها ناشی از الزامات ساختاری نظام بینالملل است.
مطهرنیا: آمریکا الزامات نظام بینالملل را درک کرده است.
احمدی: نمی گویم درک نکرد. اینطور نیست که آمریکاییها این توان و اراده را داشته باشند و نخواهند انجام بدهند بلکه الزامات ساختاری تا حدودی آمریکاییها را از ابرقدرتی به یک قدرت در سطح قدرتهای دیگر تنزل داده است.
از طرفی سایر بازیگران عرصه بینالمللی به قدرت برتر آمریکا تمکین نمیکنند مثل اروپا و سایر بازیگران اصلی. همین که آمریکا از کنترل مستقیم به مدیریت آمده، ارادی نبوده بلکه ناشی از ضعف قدرت و ناشی از الزامات بینالمللی است. سایر بازیگران منطقهای هم هستند مثل ایران که نقش آفرینی میکنند. بنابراین، روی آوردن آمریکا از کنترل به مدیریت، بخشی ناشی از الزامات ساختار بینالملل است.
میزان نیاز آمریکا به انرژی به مراتب کمتر از میزان نیاز اروپا به نفت و انرژی خلیجفارس است. اما حضور آمریکا در خلیجفارس برای این است که بتوانند گذرگاههای اصلی را به عنوان یک اهرم علیه رقبای اصلی خودشان در آینده استفاده کنند که یکی از آن رقبا در نظام بینالملل اروپاست و لذا نوع توجه آمریکا برای امنیت انرژی در خلیجفارس، بیش از آنکه اقتصادی باشد، سیاسی است و بیش از آنکه سیاسی باشد، استراتژیک است.
* همگرایی وقتی اتفاق میافتد که یک کشور یک مقدار از اقتدار خودش صرفنظر کند و از قدرت فراملی پیروی کند. ایران ظاهرا نشان داده است که نمیخواهد با این قدرت فراملی کنار بیاید. از طرف دیگر، یک نظریه وجود دارد به اسم نظریه مبادله که با افزایش مبادلات بین دو کشور، همگرایی به وجود میآید.از طرفی آقای اوباما تا الان به مناسبت چهار عید نوروز ما ایرانیها یعنی سال 88، 89، 90 و 91، چهار پیغام داده و حتی به فارسی هم عید نوروز را تبریک گفته است.
در پیام چهارم اوباما که به مناسبت نوروز سال 1391 بوده با صراحت گفته است که «هیچ دلیلی وجود ندارد که ایران و آمریکا از یکدیگر جدا باشند». آمریکا اعتقاد دارد که اگر تحریمها علیه ایران را بیشتر کند میتواند رفتار ایران را عوض کند ولی در عمل مقامات ایران از حق هستهای کوتاه نمیآیند. ظاهرا تشدید این تحریمها با آن صحبتهایی که در پیام نوروزی مطرح کرده است تطابق ندارد و وقتی که آمریکا تحریم را تشدید میکند چشمانداز ایجاد رابطه به مرور ضعیفتر میشود. آیا این نکته درست است یا اینکه اوباما سیاست خاصی را در پیش گرفته و فکر میکند میتواند موفق باشد؟
حیدرپور: اوباما برای ملت ایران پیام تبریک فرستاده است و گفته عید نوروز مبارک ولی خودشان اقرار کردهاند که یک تحریم هوشمند را علیه ایران طراحی کرده و به اجرا درآوردهاند.
مذاکره موضوعی بین ایران و آمریکا در قضیه افغانستان و عراق اتفاق افتاد و علنی هم شد ولی وقتی تحریمها افزایش پیدا میکند چشمانداز روابط از بین میرود.
حیدرپور: همگرایی زمانی است که طرفین یک مقدار از حق خود کوتاه بیایند که بتوانند یک آهنگی و هماهنگی را بین دو کشور برقرار کنند و کار را جلو ببرند. آقای اوباما تحریم را به سمتی میبرد که فشار را بر جمهوری اسلامی ایران و خصوصا بر ملت افزایش میدهد. ما همگرایی را در اینگونه موارد باید به سمتی ببریم که بتوانیم نهایت استفاده را در سطح ملی برای جمهوری اسلامی ایران با رعایت اقتدار خودمان و رعایت اصل حکمت و عزت فراهم کنیم ولی ما این نقطه را از طرف مقابل نمیبینیم. فقط در حد تبریک و عید شما مبارک است ولی در آن طرف، سیاستگذاری بر این مبنا قرار دارد که فشار را بر ما اضافه کنند. ما این نقطه همگرایی را از طرف آنها در رفتارشان ندیدیم و نمیتوانیم اطمینان داشته باشیم و به صحبتهایی که در آن پیامها هستند اعتماد کنیم.
جوادی: ما باید این بحث را یک مقدار به عقب ببریم که بنیانهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه خودمان را در فرایند بلندمدت از گذشته نگاه کنیم. ایران اساسا، کشوری است که در تنهایی استراتژیک به سر میبرد. در دوره محمدرضاشاه، همگراییهایی که در منطقه ایجاد میشد بر اساس رویکرد کلی بود که بحث پیوستگی با منافع آمریکا در منطقه بود ولی در دوره بعد از انقلاب، ایران به عنوان کشوری که در دنیا یک سیاست عدم تعهد و یک نوع سیاست دو قطبی را در پیش گرفت و لزوما یک طرف این قطب ایران است ولی قطب دیگرش ملتهای دیگرند و نمیشود برای آن مکان تعیین کنیم. مفهومی که در ادبیات سیاست خارجی ما تعریف شده، سیاست مقاومت است. یعنی این سیاست از نظر استراتژی و راهبردها، متمایز میشود با آن چیزی که تحت عنوان همگرایی مطرح میشود. ما کشوری هستیم که با 15 کشور و 24 دولت همسایهایم. مرزهای طولانی و بحث قومیتها را داریم. ما اگر در بحث همگرایی وارد این مسیر شویم اولین مسئله این است که بتوانیم با همسایگان خودمان، وارد یک نوع ائتلاف و اتحاد شویم که این بتواند زمینههای افزایش قدرت ما را فراهم کند.
مطهرنیا: ما از اول انقلاب تا حالا، تنهایی استراتژیک را بارها تجربه کردهایم ولی در داخل کشورمان، همگرایی استراتژیک وجود داشت که آن تنهایی استراتژیک را تا حدودی پاسخ میگفت. یکی از مشکلاتی که به وجود آمده، واگرایی استراتژیک در داخل است که میتواند ضربه بزند و آمریکا هم این موضوع را دریافت کرده است و این واگرایی را فهمیده که مذاکره مستقیم را درخواست میکند تا ایران را در موضع ضعف، پای میز مذاکره بکشد و رهبری نظام جمهوری اسلامی ایران، این نکته را به خوبی درک کردند و جلوی آن ایستادگی میکنند. اما این واگرایی استراتژیک در داخل کشور به وجود آمده است و میبینیم تا آمریکا اعلام مذاکره میکند، خیلیها نیز در داخل کشور خشنود میشوند و زودتر میدوند. مذاکره با ایران برای آمریکاییها، مسئله سیاست خارجی است. اما در ایران، مسئله سیاست داخلی است و مسئله سیاست خارجی نیست. چون موجب شده جناحهای سیاسی گوناگون بر اساس مذاکره با آمریکا، برای خود خط کش درست کنند و خطوط خودشان را مشخص کنند.
اگر جامعه دو قطبی شود و در داخل کشور خودمان یک گروه به نوعی وانمود کند که بعضیها نمیخواهند مذاکره کنند، آمریکا میتواند از این وضع استفاده کند.
مطهرنیا: آمریکاییها قاعده بازی را در سی ساله اخیر از ایران فهمیدهاند. زمانی، مجله ری پابلیکا در ایتالیا نوشت ایران یک ساختار سیاسی دارد که یک نفر گاز را فشار میدهد و یک نفر ترمز میگیرد. رهبری نظام جمهوری اسلامی، به موقع گاز ماشین را فشار میدهد.الان آنها این موضوع را فهمیدهاند و از این وضع به عنوان یک فرصت استفاده میکنند. در روز 22 بهمن امسال، یک راهپیمایی عمده در سطح کشورمان برگزار شد ولی آنها در رسانههای خود بر آنچه که در قم اتفاق افتاد و آنچه که در بیانات رئیسجمهور کشورمان در میدان آزادی بود تمرکز کردند.
اوباما آرام صحبت کرده و از ادبیات مدبرانه استفاده میکند ولی سعی دارد قاطعانه عمل کند. در جاییکه به مناسبت عید نوروز ما، تبریک میگوید از ادبیات مدبرانه استفاده میکند و آن را قدرت هوشمندتر آمریکا به او دیکته کرده است و 250 کارشناس زبده بینالمللی و آینده پژوه به او دیکته کردهاند. از این طرف، سخت عمل میکند چون میداند جمهوری اسلامی ایران، یک وضعیت اتمیزه شده با آمریکا دارد. ما بحران گفتمانی و واژگانی داریم. آنها میگویند عدالت و آزادی و صلح؛ ما هم میگوییم ولی مفهوم آنها با هم فرق میکند. لذا اول بحران گفتمانی است و بعد بحران سیاسی. فقط پرونده هستهای ایران مطرح نیست.
اگر مقامات آمریکایی میخواهند همگرایی بین ایران و آمریکا به وجود بیاید و روابط ایجاد بشود قاعدتا نباید تحریمها را تشدید کنند.
احمدی: به نظر میرسد که ایران، یک استراتژی دارد تحت عنوان مذاکره و در کنار آن پیشرفت. آمریکاییها بحثی را پیگیری میکنند تحت عنوان مذاکره به علاوه تحریم و فشار. به نظر میرسد اوباما هم، مثل روسای جمهور قبل از خودش، گرفتار یک خصومت ریشه دار و نهادینه با ایران شده است و لذا در چارچوبی حرکت میکند که وجود داشته. اوباما نیامده آن قواعد بازی و چارچوب گذشته را به هم بزند.
* چون آمریکاییها ادعا دارند که ابرقدرت هستند به نوعی با این قدرت طلبی به سمت همان ستیز و کشاکش با ایران کشیده میشوند؟
احمدی: در تئوری بازیها داریم که وقتی مثلا دو تا ماشین خلاف جهت هم حرکت میکنند این دو ماشین بالاخره به هم برخورد خواهند کرد. اما قبل از برخورد اگر یکی صحنه را ترک کند، بالاخره از صحنه خارج میشود و آن یکی موفق به بازی خواهد شد. سوال این است که آیا این مسیر به سمت برخورد خواهد رفت یا نه. اگر این آگاهی وجود دارد که به سمت برخورد خواهیم رفت آیا قاعده بازی را میشود از قبل تغییر داد و آیا سرعت و نوع بازی را میتوانتغییر داد و به نوعی کنترل کرد یا نه. اولین نکتهای که برای اوباما لازم است این ابتکارش به وجود بیاید این است که اوباما لازم است که آگاهی پیدا کند از چگونگی رسیدن به نقطهای که امروز در آن قرار داریم.
ایران هم همین طور و باید به موقعیتی که در آن قرار داریم آگاهی پیدا کند که آیا این میتواند به عنوان یک تسریع کننده یا کاتالیزور برای گفتوگو عمل کند یا اینکه میتواند مسیر ما را متوقف کند. اما وقتی گذشته را بررسی میکنیم میبینیم این زباله دان تاریخ، پر از فرصتهایی است که از دست رفته.
* در همان سال 2003 تبلیغات گستردهای وجود داشت که میگفتند ایران به زودی به بمب اتمی دست پیدا میکند و آن را میسازد. به هر حال 10 سال از آن دوره گذشت و آن اتفاق که آنها میگفتند نیفتاد. این سه مقام جدید آمریکایی که توسط اوباما معرفی شده و طرفدار مذاکره با ایران هستند و از مدتها قبل بر حل دیپلماتیک برنامه هستهای ایران تاکید دارند آیا در نهایت میتوانند اقدام مهمی انجام دهند و کارها بهطور مسالمتآمیز پیش برود؟
احمدی: آمریکاییها از بحث کنترل بر جهان صرفنظر نکردهاند. اما به جای کنترل مستقیم، میخواهند کارگردانی کنند. در بحث هستهای گروه 1+5 به نمایندگی از آمریکا عمل میکند. آمریکاییها نیز بهدنبال این هستند که علاوه بر مذاکرات 1+5، مذاکره مستقیم با ایران هم داشته باشند. نکته دوم این است که اگر آمریکاییها بخواهند گفتوگوی مستقیم با ایران داشته باشند به ناچار باید به برخی از این تحریمها خاتمه دهند. در مذاکرات مسکو، گروه 1+5 سه شرط را مطرح کردند. شرط اول این بود که ایران غنیسازی بالای 5درصد را متوقف کند. شرط دوم برای حل مسئله این بود که اورانیوم غنیسازی شده را به کشور ثالث یا کشورهای دیگر منتقل کند. سایت فردویا به تعبیر آنها سایتهای هستهای زیرزمینی برچیده شود. اینها ادعاهای بود که آمریکاییها مطرح کردند. اما ما به ازای این موارد، مشوقها را مطرح نکردند. بنابراین اگر آمریکایی و غرب بخواهند در این زمینه موفقیتی کسب کنند هیچ چارهای ندارند مگر اینکه بخشی از تحریمها اعم از تحریمهای دوجانبه یا تحریمهای مبتنی بر قطعنامههای سازمان ملل را لغو کنند. دیپلماتهای اروپایی نیز این چراغ سبز را نشان دادهاند که اگر آمریکاییها به ما یک چراغ سبز نشان بدهند ما آمادگی این را داریم که بخشی از تحریمها را لغو کنیم. لذا اگر قرار باشد منطق این گفتوگوی مستقیم باز بشود چارهای جز این نیست که موضوع مذاکره، فراتر از موضوع هستهای باشد و لذا به همه چالشهایی که در خاورمیانه هست مربوط شود. دوم اینکه آمریکاییها چارهای ندارند که بخشی از تحریمها علیه جمهوری اسلامی ایران را بردارند تا زمینهای را برای گفتوگو در این شرایط فراهم کنند. دیگر اینکه آمریکاییها ضرب الاجل تعیین نکنند و مثلا بگویند ماه مارس.
مطهرنیا: فرانسه اعلام کرده است که ایران تا ماه مارس فرصت دارد و بعد از آن پرونده ایران در شورای امنیت مطرح میشود.
احمدی: این یعنی مثلا ایران تا 10 اسفند فرصت دارد. اما اگر پرونده ایران به شورای امنیت هم برود به جایی نخواهد رسید. این ضرب الاجلها فقط اعتبار سیاست خارجی آمریکاییها و غرب را زیر سوال میبرد و لذا باید از تعیین ضرب الاجل هم پرهیز کنند.
حیدرپور: آنچه که آمریکاییها در گفته بیان کردهاند یک مقدار بحثهای عاطفی و همراه با محبت است و در واقع شکلات و شیرینی است که ما بپذیریم آنها قصد گفتوگو دارند و قصد حل چالشهایی را که بین ما و آمریکا وجود دارد، دارند. این صحبتها تغییری را ایجاد نخواهد کرد. آنها میخواهند با فشار بیشتر، به سمت سختگیریهای بیشتر بروند و نهایتا بردن پرونده ایران به شورای امنیت است و برخورد سختتر با ایران را تعقیب میکنند. اگر آنها راست میگویند باید نشانهای از اینکه در این گفتوگو جدی هستند ارائه کنند. توصیه میکنم که اوباما در صحبتی اشاره کند که ما جمهوری اسلامی ایران را قبول داریم و یکی، دو تا اقدام عملی انجام بدهند که ما باور کنیم جدی هستند.
جوادی: سیاست خارجی معمولا بازتاب یا آیینهای از سیاست داخل است. ما در داخل کشور، در واگراییهای استراتژیک به سر میبریم. مسئله اساسی برای ما این است که در چارچوب کارگزاری، ساختار و مسئولیت، اینها باید در سیاست خارجی ما بازبینی شود. آمریکاییها هم باید حسن نیت نشان دهند. عمق استراتژیک ایران در سوریه است. نباید در مذاکرات به ایران بگویند در سوریه و لبنان چه کارهایی انجام دهند. چون بحث نامتقارن مطرح است. یعنی ما چه دستاوردی باید از این مذاکرات داشته باشیم.
الان هیچ دستاوردی در مذاکره حاصل نمیشود.ما نمیگوییم مذاکره با آمریکا تابویی است که هیچ موقع انجام نخواهد شد. مسئله اساسی این است که ما باید ببینیم در مذاکره، چه امتیازی میخواهیم بدهیم و چه امتیازی میخواهیم بگیریم. یعنی آیا بحث برد- برد مطرح است یا بحث برد– باخت است. در مذاکره معمولا برد- برد است. اگر نشانههایی از برد- برد وجود داشته باشد میشود آن موقع به سوی مذاکره رفت ولی نکته اساسی و بنیانی ما این است که ما بنیانهای سیاست خارجی خودمان را تئوریزه کنیم. برای مثال الان بحث هستهای مطرح است. ما باید حقوق انرژی هستهای در دانشگاه ایجاد کنیم که این گفتمان ایجاد شود.
مطهرنیا: سیاست خارجی آمریکا پراگماتیستی است. من بارها گفتهام که اوباما خطرناکتر از بوش و خطرناکتر از مک کین است. تیم دوم اوباما، بسیار هماهنگتر از تیم نخست او با خود اوباما و قدرت هوشمندتر آمریکایی است. لذا کابینه دوم اوباما، خطرناکتر است. برخلاف آنچه که در ظاهر نشان میدهد آنها قدرت نرم خود را به میدان آوردهاند که اعمال قدرت سخت احتمالی را کم هزینهتر کنند. یعنی اجماع منطقهای و بینالمللی را. چون اگر ایران به مذاکرات آری بگوید در واقع یکی از پارادایمهای اساسی مشروعیتزایی خودش را در بیداری اسلامی و در صحنه بینالمللی از دست داده است و اگر نه بگوید، جامع بینالمللی و منطقهای علیه ایران، کم هزینهتر میشود. لذا در این زمینه اوباما با تفکر وارد میدان شده است و این تیم او، هماهنگتر با اوباما خواهد. لذا آمریکا در پی ایجاد فضای مناسب برای تسلط بر ایران و اطراف آن است. ایران، همه چیز آمریکا نیست ولی اولویت استراتژیک آمریکا ایجاد یک حفاظ آهنی اطراف چین آینده است.