شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،
لاستيک خودروي مردي هنگام رانندگي، درست جلوي حياط يک تيمارستان پنچر شد و مرد مجبورشد همانجا به تعويض لاستيک بپردازد. هنگامي که سرگرم اين کار بود، ماشين ديگري به سرعت از روي پيچ هاي چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و آن ها را به درون جوي آب انداخت و آب پيچ ها را برد. مرد حيران مانده بود که چه‌کار کند؟ تصميم گرفت که ماشينش را همان جا رها کند و براي خريد پيچ چرخ برود. در اين حين، يکي از ديوانه ها که از پشت نرده هاي حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: «از 3 چرخ ديگر ماشين، از هر کدام يک پيچ بازکن و اين لاستيک را با 3 پيچ ببند و برو تا به تعميرگاه برسي.»
آن مرد اول توجهي به اين حرف نکرد ولي بعد که با خودش فکر کرد ديد راست مي گويد و بهتر است همين کار را بکند. پس به راهنمايي او عمل کرد و لاستيک زاپاس را بست. هنگامي که خواست حرکت کند رو به آن ديوانه کرد و گفت: «خيلي فکر جالب و هوشمندانه اي داشتي، پس چرا توي تيمارستاني؟» ديوانه لبخندي زد و گفت: «من اينجام چون ديوانه ام، ولي احمق که نيستم.»
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار