به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران دیروز در آزمایشگاه یک شیشه حاوی حدودا 200 میلی لیتر محلول قلیای قوی (سودیم هیدروکسید چهار مولار) شکست. من و چند نفر دیگر به صحنه رفتیم تا کمک کنیم مایع از روی زمین و میز جمع و جور شود. پژمان یک سطل برداشت و به یک دانشجوی چینی داد که تازه به آزمایشگاه ما آمده است و تازه در حال یادگیری مبانی آزمایشگاهی است. به پسر چینی گفت: برو و سریع مقداری آب بیاور.
این دانشجو هم دوید به سمت سینک آب در وسط آزمایشگاه و توسط شلنگی که آنجا بود شروع به پر کردن سطل کرد. به دلیل عجله ی زیاد، وقتی سطل پر از آب شد، قبل از این که شیر آب را ببندد سطل را به سرعت برداشت تا چند متر آن طرفتر به سمت محل حادثه بیاورد. تکان دادن سطل همانا و در رفتن شلنگ و پاشیدن آب بر روی لپتاپ پژمان که بر روی میز کناری بود همانا! لپتاپ کاملا خیس شد. انگار دوش گرفته بود. خیس خیس.
حالا دیگر کسی توجهی به محلول قلیایی ریخته شده روی زمین نداشت و همه به سمت لپتاپ هجوم بردیم تا آن را نجات دهیم. خیلی اوضاع قاطی پاتی شده بود. همه ی اطلاعات آزمایشگاهی پژمان هم روی آن لپتاپ بود و اگر از بین می رفت، چندین و چند ماه کارش عقب می افتاد. لپتاپ ناگهان خاموش شد. پژمان سرش را گذاشت روی دیوار و سکوت کرد. هیچ چیز نمی گفت. هاج و واج مانده بود. دانشجوی چینی هم از ناراحتی و اضطراب بنفش شده بود. دائم می گفت: "وای. ببخشید. وای" پژمان سرش را انداخت پایین و برای این که آرامش خودش را به دست بیاورد و کار دست کسی ندهد از آزمایشگاه رفت بیرون. این دانشجوی چینی هم دائم به خودش می پیچید. نمی دانست چه کار کند.
آمد سمت من و گفت:
"من می بینیم که تو هر روز گوشه ی آزمایشگاه می ایستی و عبادت می کنی. می شود امروز به خدایت بگویی به من کمک کند؟ لطفا."
خیلی از حرفش تحت تاثیر قرار گرفتم. در آن لحظه چه قدر عجیب است که نماز خواندنِ روزانه ی من در آزمایشگاه به یادش بیاید. بعد از نماز دعایش کردم و از خدا خواستم گناهان همه ی ما را ببخشد.
پ.ن.1: لپتاپ پژمان بعد از بیست و چهار ساعت درست شد