دستي به سر و رويش کشيد، کلاه رو روي سرش جابه جا کرد و راه افتاد سمتشون. نزديکشون که رسيد کمي مکث کرد، نگاهي به پاهاش کرد تا از برق پوتيناش مطمئن بشه. با پشت ساق پا گرد و خاک پوتين رو گرفت و رفت سمتشون. مثل هر روز رديف و پشت سر هم ايستاده بودن، سان ديد. با تحسين به موهاي مرتب و آنکادرشون نگاه مي کرد که يکي از پشت سر صداش کرد: «سرهنگ بيا تو هوا سرده!» راه افتاد سمت پرستار. سروها هنوز تو حياط آسايشگاه به احترام فرمانده به خط ايستاده بودند.
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید