چندي پيش به اتفاق تعدادي از مديران سازمان زندانها و اساتيد محترم دانشگاه از زندان "بابل" در مازندران بازديد كردم. اين زندان كه نمونهاي از يك مركز اصلاحي و تربيتي مدرن بود، شديدآ بازديد كنندگان را تحت تاثير قرار داد.
شايد باور اين مطالب براي كساني كه عمومآ با جنبههاي منفي زندان آشنايي دارند كمي سخت است.لكن زندان "بابل" را بايد ديد و بعد قضاوت نمود به هرحال نكتهاي كه به اين بهانه ميخواهم به آن بپردازم فضا و فيزيك زندان نيست، بلكه تصوير آدمهايي است كه پشت اين ديوارهاي بلند بدون توجه به پيشينه و پلهاي خراب شده پشت سر، اميدهاي تازهاي را زنده كرده و در تلاشي خستگي ناپذير واژه هاي مثبت را جايگزين انديشههاي منفي كردهاند.
در اين زندان همه جور آدم در حال گذران زندگي جديدي هستند و اين همان "تولد دوباره" است. تولدي كه از تاريخ مندرج در حكم "محكوميت" يا "بازداشت" آنها شروع شده است و دوران طفوليت فكري و بلوغ و رشد را خيلي سريع طي نمودهاند و امروز انساني با افكاري جديد هستند.
در زندان " بابل" با فردي برخورد كرديم كه سخنانش، سرگذشتش و تحول
روحي و جسمياش، افكار سنتي و قالبي ما را دگرگون كرد. او قاتلي بود كه در دوره
جاهليت خود انسان بي گناهي را طعمه هوس راني خود كرده بود و پس از دستگيري و
بازداشت حكم قانون مبني بر " قصاص" مانند وزنه سنگيني بر پيكر تيغ كشيده
و خالكوبي شده اش سايه افكنده بود و هر لحظه در انتظار طناب و چوبه دار بود. اما
او در زندان به جاي قطع اميد، با واژه هاي "زندگي نو" آشنا شد و به سرعت از فرصتهاي فراهم شده براي
توبه و انابه بهره جست جسمش را با ورزش از پليديها و رخوتهاي ناشي از اعتياد و
تزريق پاك كرد و روحش را با نواي قرآن و اقامه نماز در خلوت زندان شستشو داد و با
اعتماد به نفس كامل در انتظار اجراي حكم قصاص بود كه اولياء دم درخواستش را كرده
بودند. اما اين نمايش عبرت آموز، پرده ديگري هم داشت كه در آن سوي ديوار بود.
خانوادهاي داغدار و ماتم زده از فقدان فرزند، مردد در اعمال حقوق قانوني براي خاموش كردن صداي قاتل براي هميشه جنگ و گريزي پايان ناپذير در ذهن و فكر اولياء دم ايجاد كرده بود، هرگاه جسم خون آلود فرزند تصور ميشد عزمشان براي قصاص قاتل جزم ميشد و هرگاه كمي از اين تفكرات فارغ ميشدند به فكر فرورفته و دنبال انديشهاي ديگر براي "ماندگاري" بيشتر "ياد و خاطره" فرزند مقتولشان، اما به يك باره به فكري جديد رسيدند. آنان دريافتند كه با "معدوم" كردن قاتل، گرچه پرونده قضايي او بسته خواهد شد لكن التيامي بر دردهاي ريشه دار نخواهد بود. قاتل و مقتول هريك با پروندهاي معنوي و جداگانه دستشان از دنيا كوتاه و به تدريج از خاطره ها محو ميشوند.
اما ميتوان كاري كرد كه ياد "مقتول" ماندگار و قاتل نيز پشيمان از كرده خود به جبران مافات بپردازد لذا خانواده محترم مقتول دست به ابتكاري ستودني زدند. نيازهاي منطقه و محل سكونت را بررسي كردند و دريافتند كه با پول ديه فرزندشان مي توانند يك دستگاه دياليز براي بيماران نيازمند كليوي تهيه و در تنها بيمارستان شهرشان حومه تنكابن نصب و تابلوي "يادمان" فرزند بي گناهشان را بر آن درج و به مردم نيازمند خدمات دياليز بدهند، با اين كار هم نام فرزندشان را ماندگار مي كنند و هم فرصت دوباره اي به قاتل ميدهند و همچنين خدماتي ارزشمند به مردم، اين كار يعني "ماندگاري خاطرات" و انتخابي آگاهانه كه حق اوست.
به نظر ميرسد انديشمندان، خطبا، سخنرانان و هر كسي كه تريبوني براي سخن گفتن در اختيار دارد مي توانند اين كار"زيبا"را ترويج كنند. قصاص گرچه حق مسلم اولياءدم است اما مي توان براي خشكاندن "كينه و دشمني" از اين فرصت استفاده و بذر محبت و ماندگاري را افشاند و نامي نيك را براي هميشه در افكار عمومي بر جاي گذاشت.
البته نياز به توضيح است كه اينگونه اقدامات در جرايم غيرعمد و جرايم غير جنايي و غير باندي موثرتر است و اتفاقآ در جرايم غير عمد نيز كه ديه تعيين ميشود در صورت متمكن بودن اولياء دم ميتوان، مبالغ ديه را در اينگونه امور هزينه كرد.
ما در سال صدها مورد تصادف منجر به فوت، ضرب و جرح هاي غير عمد و ...داريم كه بابت ديه آنها دهها ميليارد تومان صرف ميشود، قربانيان اين گونه جرايم و خانوادههاي آنان كه واقعا نياز مالي نداشته باشند ميتوانند جهت اين وجوه را به سمت كارهاي عام المنفعه سوق داده و آباداني و زندگي را جاري سازند همان كاري كه "مرگ مغزي ها"در اهداي "اعضاء سالم بدن"به نيازمندان و درماندگان انجام داده و با مرگ خود چندين نفر را حيات دوباره ميبخشند. بياييد همه با هم زيبايي ها، مهرها، محبتها را جايگزين كينهها و دشمنيها كنيم و از زندگي سراسر اميد لذت ببريم.
انتهاي پيام/