وبلاگ واژگون نوشت:رولان بارت فرايند روايت را قابل تقليل به دو عنصر يا عملكرد مي دانست؛ يعني آنچه او هسته ها و كاتاليزورها مي ناميد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،  روايت شناسي به عنوان مطالعه نظري روايت يا به طور كاربردي، دستور زبان روايت نخستين بار از روسيه قرن بيست و توسط جريان فرماليسم به عنوان حوزه اي مستقل در ذيل مكتب ساختارگرايي اعلام موجوديت كرد. بعدها رولان بارت بود كه پرسيد چگونه مي توان روايت ها را طبقه بندي كرد و مدلي به دست آورد كه به درد ترسيم ويژگي هاي اصلي روايت بخورد؟

رولان بارت فرايند روايت را قابل تقليل به دو عنصر يا عملكرد مي دانست؛ يعني آنچه او هسته ها و كاتاليزورها مي ناميد. از نظر او هسته ها نقاط برجسته روايت ها هستند و كاتاليزور نقش نوعي پيش زمينه و دست دوم را بازي مي كند. كاتاليزورها تنها به اين كار مي آيند كه روند داستان را تسريع كنند يا مانعي بر سر راه آن ايجاد نمايند. به عنوان مثال كسي كه در قصه اي به كمك قهرمان مي شتابد و او را ياري مي كند تا بر ضد قهرمان پيروز شود صرفاً نقشي كاتاليزوري در پيرنگ روايت دارد.

اولين كوشش عمده براي كشف ساختار روايت ها توسط فرماليست روس، ولاديمير پراپ صورت گرفت و نتايج آن در كتاب "ريخت شناسي قصه هاي پريان" (1928) به چاپ رسيد. بسياري از پيشرفت هاي بعدي در اين حوزه به رهبري پراپ و متأثران از او بوده است. به طور خلاصه پراپ معتقد بود كه در همه روايت ها تنها هفت نوع كاراكتر وجود دارد و اين كاراكترها در مجموع فقط سي و يك عملكرد را در داستان ها ايفا مي كنند. و همه روايت ها از تكرار همين كاراكترها و تكرار همان عملكردها ناشي مي شود. بعدها اين دسته بندي ها تغيير كرد و شكل خلاصه تري يافت. گرچه روايت شناسان هريك به نحوي و از منظري دست به طبقه بندي و تفكيك عناصر روايت زده اند ولي در مجموع، مي توان چهار دسته قهرمان را در هر روايتي از يكديگر متمايز نمود. 1- قهرمان منجي، 2- ضد قهرمان، 3- قهرمان قرباني و 4- قهرمان ياري كننده.

منجي، قهرمان اول داستان است. در مقابل او ضد قهرمان است و هسته اصلي داستان از بر همكنش اين دو قهرمان ساخت مي يابد. در كنار آنها قهرمان قرباني قرار دارد كه بيشتر كنش پذير است تا كنشگر.

اما شهادت، گويي روايتي ديگر است كه اين ساختار را در هم مي ريزد و تن به اين قالب نمي دهد. از منظر يك تحليل گر روايت فرماليست، حسين (ع) علي الظاهر، قرباني روايت است. اما عاشورا روايت جديدي مي آفريند از منجي قرباني. منجي قرباني، شخصيتي است كه كمتر ردپايي از او در تاريخ مي بينيم. همواره قهرمان منجي با نجات قرباني در قامت قهرمان ظهور مي كند ولي در قصه شهادت قهرمان منجي و قرباني به وحدت مي رسند. قهرمان، قرباني مي شود و اين قربان سرمنشأ رسوايي باطل و تشعشع حقيقت مي گردد.

جايگاه ضد قهرمان نيز در روايتي كه ما از عاشورا داريم با جايگاهي كه روايت غالب غربي از ضدقهرمان دارد متفاوت است. در فرم غالب روايت پردازي، ضد قهرمان، همآورد قهرمان منجي است و از آن فراتر گاه در بطن برخي از روايت پردازي ها اين ضدقهرمان است كه ستايش مي شود و مخاطب را با خود همراه مي كند. ( براي نمونه مي توان به فيلم هفت اثر فينچر و يا قاتلين بالفطره اثر استنلي كوبريك اشاره كرد.) اين ساخت شكني و تمايززدايي ميان قهرمان و ضدقهرمان و در واقع ميان حق و باطل، موجب پيدايش فتنه هاست و به راستي كه شيطان به اين گونه ساخت شكني ها نياز دارد تا براي نبردهاي آخرالزماني خود طرفداراني دست و پا كند. اما حق همواره پيروز است چه بكشد و چه كشته شود و باطل همواره مغلوب است چه بكشد و چه كشته شود. توازن قوا ميان خير و شر در روايت عاشورا متناسب با روح كلي آموزه هاي اسلام است كه شيطان را تنها مخلوقي از مخلوقات خداوند معرفي مي كند كه هيچ شأن و قدرت و دست بالاتري نسبت به خداوند ندارد و دست خدا همواره بالاي همه دست هاست.

در روايت عاشورا اوضاع بر منوال ديگري است. در قصه عاشورا، تفكيك ميان متن و حاشيه يا به قول بارت، هسته و كاتاليزور صورت ديگري مي يابد. به عنوان مثال ياران حسين كه علي الظاهر مي بايست در بهترين وجه نقشي فرعي و كاتاليزوري در ياري قهرمان اصلي داشته باشند هر كدام واجد جايگاهي مركزي در روايت عاشورا هستند. حبيب و زهير و عباس ابن علي و علي اكبر و مسلم ابن عقيل و حربن يزيد رياحي و رقيه و علي اصغر و قاسم و زينب را نمي توان عنصري فرعي در روايت عاشورا تلقي كرد. هر كدام از اينها براي خود قهرماني است و روايتي دارد كه در مركز آن است. اگر تفاوت قهرمان منجي و قرباني در كنشگري و كنش پذيري است به راستي بايد از خود بپرسيم كه آيا مي توان از كنشي والاتر و تأثيرگذار تر از فداكاري و از جان گذشتگي نام برد؟

روايت ها اساساً در كار معناسازي اند. با روايت و توالي علي و معلولي است كه ما مي فهميم چه كساني به چه دلايلي چه رفتاري مي كنند و چه وقايعي ظهور و بروز مي يابند؟ آن گاه كه از روايت شهادت صحبت مي كنيم اين معناسازي صورتي مضاعف مي يابد. اگر روايت جهان را معنا دار مي كند شهادت ما را متوجه عمق معاني و به عبارتي معناي معاني مي كند. شهيد با خون خويش انگشت اشاره اي به عالم معنا مي گيرد و قبله نمايي مي كند. شهيد قلب تاريخ است. شهيد مشخص مي كند كه زندگي، چرا ، چگونه و با چه انگيزه اي ارزش زيستن دارد؟ چه چيزي در اين دنيا ارزش اين را دارد كه خون به پايش ريخته شود؟

جبهه باطل با همه كثرت ظاهري اش در برابر 72 نفر چنان فرومايه ديده مي شود كه قابل حذف از پيكره هسته روايت است. همه شهدا و اسراي كربلا در متن اند و آنچه در فرع است جبهه يزيديان است. ضدقهرمان اينجا تنها تسريع كننده جلوه گري حماسه كربلاست. شمر و يزيد و عمر سعد حتي ضدقهرمان نيز نيستند. آنها در بهترين حالت نقشي فرعي و كاتاليزوري دارند تا نقاشي زيباي خداوند در ظهر عاشورا ترسيم شود كه فرموده اند : ان الله شاء ان يراك قتيلا. گفتا شه شهيدان با شاهد يگانه / عشق تو كشت ما را شمر و سنان بهانه  

يكي ديگر از مفاهيمي كه فرماليست ها درباره شكل بيان ادبي طرح كردند، مفهوم آشنايي زدايي است. شكلوفسكي نخستين بار در رساله هنر همچون شگرد (يا هنر به مثابه تمهيد) اين مفهوم را عنوان نمود. اساساً هنر از دهليز آشنايي زدايي است كه جذاب جلوه مي كند. آشنايي زدايي است كه ادراك حسي ما را دوباره سازمان مي دهد و در اين مسير قاعده هاي آشنا و ساختارهاي به ظاهر ماندگار واقعيت را دگرگون مي كند. عادت هايمان را تغيير مي دهد و هر چيز آشنا را به چشم ما بيگانه مي كند. با اين تعريف اساساً مرگ امري آشنايي زدا از زندگي روزمره است. آن هنگام كه اين مرگ، مرگي اختياري و در راستاي هدفي والا باشد وجه آشنايي زدايانه آن فزوني مي يابد. حماسه، امري نيست كه هر روزي و هرجايي باشد. حماسه امري روزمره نيست. اينكه گفته اند هر روز عاشوراست و همه جا كربلاست نه امري واقعي بلكه امري تجويزي است. يعني اگر مي خواهيم از كسالت روزمرگي و غفلت دنيوي بر حذر باشيم و هنرمندانه زيست كنيم بايد طوري زندگي كنيم كه هر روزمان عاشورا باشد و هر موقف مان كربلا. عزاي حسين و ذكر حماسه اي كه او خلق كرد در محرم هرسال هنرمندانه ترين اتفاقي است كه در طول سال براي ما تكرار مي شود. اين هنرنمايي نه تنها به اين خاطر كه تصور ما را از ساخت روايت قهرمان و قرباني و ضدقهرمان ديگرگون مي كند بلكه از آن روست كه ما را مرگ آگاه مي كند. قصه شهادت و روايت عاشورا حتي فراتر از مرگ آگاهي عمل مي كند. لذت بردن از مرگ يا بازي با مرگ با ذكر عباراتي چون احلي من العسل و ما رايت الا جميلاً چيزي فراتر از مرگ آگاهي است. اگر هنر، امر آشنايي زداست چه چيزي هنرمندانه تر از مرگ و چه مرگي هنرمندانه تر از مرگ سرخ؟ فلذا اگر شنيده ايم كه گفته اند شهادت هنر مردان خداست از روي شعار نگفته اند كه شعوري عظيم در پس اين جمله نهفته است. اللهم ارزقنا

این یادداشت برای ماهنامه سوره اندیشه شماره ۶۴ و ۶۵ نگاشته شده است

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار