به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وبلاگ
مرداب رجوی در جدیدترین نوشته خود آورده است:
تاملی برخاطرات خانم مرضیه قرصی (عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق)
تقاضای خروج از قرارگاه اشرف و ورود به کمپ امریکا موسوم به تیف
در یکی از روزهای اقامتم درکمپ امریکا با شنیدن اخبار و مواجه شدن با مسائلی که در دنیای بیرون از قرارگاه اشرف وجود داشت، نفرت عجیبی سراسر وجودم را نسبت به رهبران سازمان فرا گرفت. اینکه انسانها چگونه دردرون قرارگاه اشرف و مناسبات مجاهدین همچون برده ها و موجوداتی قلمداد می شدند که حق انتخاب ندارند و حتی امکان کسب اخبار و شنیدن تحولات دنیا نیز از نیروهای سازمان سلب شده است. برخوردهای تحقیرآمیز و محدود کننده مسئولین سازمان از جمله فهیمه اروانی مدام درذهنم رژه میرفت غوغایی دردرونم برپا کرده بود که چرا و به چه علتی رهبران سازمان با من و زنانی چون من که در تشکیلات مجاهدین تحت اسارت فیزیکی و ذهنی بودند سالهای طولانی چون حیوانات رفتارکردند درعین حال به ما تلقین می کردند زنان مجاهد از یوغ ستم تاریخی رها شده اند و آزادترین افراد هستند؟!! از به یاد آوردن خاطره برخورد فهمیه اروانی یکی از رهبران پرنفوذ سازمان با من درروزهایی که در خروجی بسر میبردم و با اضطراب و استرسی که همه وجودم را فرا گرفته بود تا هرچه زودتر ازچنگ نیروی اهریمنی مجاهدین رها شوم و به میهن ام بازگردم تا فرزندم سعید را پس از ده سال در آغوش بگیرم، مرا ناخودآگاه دچار تشویش می کرد. گاهی نفرت عجیبی به فهمیه پیدا می کردم که نشئت گرفته از برخورد غیرانسانی و غیراخلاقی فهمیه بود.
در آن لحظه به خصوص فهمیه درآخرین روزهای اسارتم درقرارگاه اشرف درمقرخروجی مرا به اتاقش احضار کرد تا به شکلی فریبکارانه و موذیانه از تصمیم درستی که برای خروج از اشرف گرفته بودم، منصرف کند ولی موفق نشد. زیرا ملاقات با مادرم وقتی به همراه کاروان انجمن نجات برای دیدارم به اشرف آمد موجب شد امید و انگیزه فراوانی برای رهایی پیدا کنم. من و مادر تحت کنترل شدید فرماندهان مجاهدین دراشرف و زیرفشار روانی و ذهنی با همدیگر دیدار کردیم. از نوع سخن گفتن مادرفهمیدم همه زندگی و سرمایه وجودی ام، خانواده و فرزندم قربانی امیال قدرت طلبانه رهبری سازمان شدند به خوبی مادر به من فهماند زندگی ام درقرارگاه اشرف چون کابوسی بیش نیست. بعدها فهمیدم چرا فهمیه اروانی و سایر مسئولان زن سازمان وقت و انرژی فراوانی گذاشتند تا مرا از خروج از اشرف منصرف کنند؟ زیرا خروج یک زن از قرارگاه اشرف بعد ازسالها شستشوی مغزی و محو و نابود شدن همه آرزوها و رویاهایش یعنی آشکارشدن ایدئولوژی فاشیستی سازمان و مناسباتی که جز فریب و فشار و ستم بر زنان معنایی در برندارد. آخرین گفتگوی فهیمه با من برایم سنگین و دردناک بود. لحظات سیاه و تاریکی را گذراندم. فهیمه ساعتها با من صحبت کرد از صبح تا ساعت چهار بعد از ظهر ذهن و روح مرا آزار داد… لحظه ها سخت و طاقت فرسا بود …
ساعت چهارعصرشده بود صبحانه نخورده بودم از نهارهم خبری نبود فهمیه همچنان بیمارگونه حرف میزد و سعی داشت مرا تحت تاثیر قراردهد. به فهمیه اروانی گفتم: "من که نمی خواهم در اشرف بمانم چرا اینقدر زمان می گذارید و حرف می زنید می خواهم بروم.”ولی فهمیه اصرارعجیبی داشت تا من دراشرف بمانم او ولم نمی کرد. فهمیه گفت: ”خواهر مریم موقع رفتن از اشرف (فرار به پاریس) خواهران را به من سپرده و رفته است اگر تو بروی من به خواهر مریم چه جوابی بدهم؟” به فهمیه گفتم:”چرا از من می پرسید به مریم بگو، من درباره زندگی خودم حق انتخاب دارم به این خاطر فرزندم سعید را انتخاب کرده ام.” فهمیه از پاسخ ام خیلی برآشفت و گفت: ” آرزو (اسم مستعارم در اشرف) خجالت بکش، شرم کن همسرت آرام که شهید شده، تو وقتی از اشرف بروی اسم او خراب می شود و چرندیاتی که پشت سر هم می بافت …"
به فهمیه گفتم: ” من با آرام کاری ندارم هرکس خودش راه و مسیر زندگی اش را انتخاب می کند.” بعد از اتاق فهمیه فرار کردم و رفتم به سمت مقر خروجی. خیلی گرسنه بودم درحین گرم کردن غذا مرضیه غفاری به سراغم آمد و گفت: ” تو به من گفتی کارفهیمه با تو تمام شد هنوز که تمام نشده است.” به مرضیه گفتم: "تحت هیچ شرایطی پیش فهمیه نمی روم، آره تو درست گفتی من ازاتاق فهمیه فرارکردم و تو میخواهی دوباره به پیش او بروم، مگر دیوانه هستم؟” هنوز ساعت چهارعصر است و صبحانه و نهار نخورده ام. مرضیه غفاری نگاه عجیبی به من کرد و گفت: ” اینجا می ایستم تا غذایت را بخوری تا پیش فهمیه برویم.” به او گفتم: "غذا می خورم ولی با تو نمی آیم زیرا با فهیمه کاری ندارم.” مرضیه بناچارکمی نرم شد و گفت : ” این که خیلی بد است، فهیمه منتظراست تا با شما خداحافظی کند.” گفتم: "نیازی نمی بینم با فهمیه خداحافظی کنم.”
کمپ آمریکا خیلی بهتر از اشرف بود. چرا که از فشارهای ده ساله رها شدم. فاضله سراج نیز با من به کمپ امریکا آمد اما به علت ترس و واهمه شدیدی که از امریکائیها داشت دوباره به اشرف بازگشت. مسئولان سازمان به طرز موذیانه ای سعی داشتند زنان قرارگاه اشرف را ازامریکائیها بترسانند تا آنها قصد خروج از قرارگاه اشرف به سرشان نزند. فاضله سراج دراروپا اقامت داشت و از طریق رابطین سازمان از آنجا به اشرف منتقل شد. زبان انگلیسی اش فول و حدود ۴۰ سال داشت. درستاد مجاهدین کار می کرد و به صورت آزمایشی عضو شورای رهبری بود. با نفرات در مقرها رفتارتندی داشت سازگاری زیادی از خود نشان نمی داد او حتی با فرماندهان سازمان نیز بسیار تند و عصبی برخورد می کرد. او را آخرین بار درمرکز۱۴ دیدم. فارس زبان بود و از کادرهای با سابقه سازمان بشمار می آمد.
فاضله سراج به محض ورود به کمپ امریکا از مشاهده سربازان امریکایی وحشت کرد به من گفت: مرضیه، به اشرف برمی گردم. از رفتار او خنده ام گرفت زیرا بشدت ترسیده بود. به فاظله گفتم: انتخاب حق اوست اما ترس تو منطقی نیست اگر به اشرف برگردی دیگر فرصت و امکان رهایی از آنجا را نخواهی داشت. اما ترس فاضله باعث شد اسارت را برآزادی ترجیح دهد. مسئولین سازمان مدام به زنهای مجاهد دراشرف تلقین کرده بودند که در صورت خروج از اشرف و پناهندگی به امریکائیها مورد تجاوز وحشیانه قرارخواهند گرفت.