نشناختن مقام امام و عدم ولایتمداری خواص؛واقعه عاشورا را پدید آورد
بعد از آن صلح سخت امام حسن (ع) که معاویه لعنتالله علیه بر عالم اسلام مستولی شد، عبدالله بن جعفر دچار تردید است و مشکل دارد و به ملاقات معاویه میرود و از او پول دریافت میکند و به خواست او اسم نحس معاویه را بر یکی از بچههایش که از همسر دیگرش غیر از حضرت زینب بود میگذارد!
دکتر محمد حسین رجبی دوانی استاد دانشگاه و محقق تاریخ اسلام در جلسه هفتگی انصارحزبالله که چندی قبل برگزار شد، به تبیین آموزههای عاشورا و قیام اباعبداللهالحسین علیهالسلام پرداخت که خلاصهای از سخنان وی در ادامه میآید.
آثار بیبصیرتی و فقدان تحلیل درست
انسان اگر از بصیرت تهی و فاقد قدرت تحلیل باشد و چنان غبار جهل بر فکرش سایه افکنده باشد، چه بسا از حادثه عاشورا نتیجه عکس بگیرد. در جریان فتنهای که به لطف خداوند و عبرت مردم از سر مملکت عبور کرد و ناکام ماند، چه بسا برخی که دارای سوابق خوب و ارزشی و حتی جبههای هم بودند، دچار عدم بصیرتی شدند که نظام و ولایت را در جایگاه باطل قرار داده بودند و سران فتنه را نعوذ بالله همچون امام حسین و امیرالمومنین علیهماالسلام مظلوم دریافته بودند. یعنی فقدان بصیرت در آدمی منجر به چنین انحطاطی نیز میشود؛ اما برای انسان هوشمند و هوشیار و بصیر به خوبی روشن است که وضعیت چگونه است و از واقعه کربلا درس ها و آموزههایی را میتواند بگیرد.
در فاجعه کربلا مسئله مهمی که امروز هم برای ما بسیار مطرح است، بحث عدم معرفت به ولایت و عدم ولایتمداری مردم زمانه بود. البته نمیخواهم به اکثریت مردم آن موقع بپردازم که شیعه نبودند. چنانکه بخش اعظم کسانی که امام حسین (ع) را به کوفه دعوت کردند، غیرشیعه بودند، منتها بین انتخاب فرزند پیامبر(ص) با آن فضایل و کمالات به عنوان رهبر یا پذیرفتن فرزند احزاب و طلقا باآن مفاسد و رذایل عقل سلیم حکم میکرد که فرزند پیامبر اصلح است. چرا باید به حاکمیت فاسق و نابکاری مثل یزید تن بدهند؟
اکثریت قاطع غیرشیعه بودند که نامه نوشتند و امام (ع) را به کوفه دعوت کردند. آن موقع در کوفه اقلیت کوچکی شیعه بودند. این جفای بزرگی به شیعیان است که دشمنان میگویند این شیعههای کوفه بودند که به علی (ع) خیانت کردند و او را یاری نکردند. خوارج هم از شیعه پدید آمدند و همانان علی (ع) اول مومن به پیامبر (ص) را کافر قلمداد کرده و کشتند. همینها امام حسن (ع) را رها کردند که مجبور به صلح شد. همین شیعیان امام حسین (ع) را به کوفه دعوت کردند و به یاری او برنخاستند؛ بلکه او را کشتند، حالا هم برای ایشان عزاداری میکنند!
اکثریت اهل کوفه غیرشیعه بودند
این مطلبی است که توسط دشمنان در طول تاریخ به ما منتسب میکردند. این جفای بزرگی است چرا که اکثریت قاطع کوفه در آن زمان غیرشیعه بودند. اقلیتی محدود شیعه بودند که البته همین اقلیت در جاهای دیگر وجود نداشتند. نه در مدینه ، نه در مکه و نه در بصره. باز چشم امید اهلبیت (ع) به همین اقلیت در کوفه بود و هرگز شیعه به جنگ امام نیامد. ممکن است کوتاهی کرده باشد و به یاری امام حسین نیامده باشد؛ اما هرگز به روی امام سلاح نکشید. به طوری که یک نفر از جانیان کربلا سابقه تشیع ندارد. اگر شیعیان کوفه به وظیفه خویش عمل کرده بودند و به موقع وارد عمل شده بودند با همه محدود بودن آنها در کوفه، اوضاع و احوال به گونهای دیگر رقم میخورد.
مشکل این بود که چه شیعیان کوفه و چه شیعیانی که از بیت ولایت هم بودند، معرفت کافی به جایگاه ولایت نداشتند و مشکل اساسی این بود. امام حسین (ع) نه تنها با اکثریت که فهم مسئله ولایت را نداشتند، مشکل داشت؛ بلکه با شیعیانی که جایگاه ولایت را به درستی درک نکرده بودند هم مشکل داشت.
به عنوان نمونه عبدالله بن جعفر پسر عموی حسین (ع) و فرزند شهید و برادرزاده امیرالمومنین (ع) است و از طرفی همسر حضرت زینب (س) بود و علاقه شدیدی به امام حسین (ع) داشت؛ ولی درک درستی از ولایت ندارد. وی در زمان امیرالمومنین (ع) چند بار حرف های خودش را به آن حضرت تحمیل میکند! اگر فهم درستی از ولایت داشت، چنین نمیکرد. ولایتمداری که خود را تابع محض مولایش میداند به خود جرئت نمیدهد که در برابر مقام ولایت، به خصوص کسی که در جایگاه عصمت است عرض اندام کند.
بعد از آن صلح سخت امام حسن (ع) که معاویه لعنتالله علیه بر عالم اسلام مستولی شد، عبدالله بن جعفر دچار تردید است و مشکل دارد و به ملاقات معاویه میرود و از او پول دریافت میکند و به خواست او اسم نحس معاویه را بر یکی از بچههایش که از همسر دیگرش غیر از حضرت زینب بود میگذارد!
کسی که اینجاها میلغزد، وقتی که امام حسین (ع) به کربلا میرود، همراه او نیست و بر خودش جرئت میدهد که برای امام تعیین تکلیف کند که آقا به سمت کوفه نرو، من برای شما اماننامه آوردهام که این کار را کرد و از حاکم مکه آقای عمر بن سعید این اماننامه را خدمت امام آورد (!) مگر تکلیف امام حفظ جانش است؟ تکلیف او ایثار جان در برابر وضعی است که اسلام را نابود میکند.
منتها او نمیفهمید و فکر میکرد اگر امام جانش را نجات داد، همه چیز درست میشود و لذا همراه امام نیست. این توجیه است که بعضی میگویند عبدالله از چشم نابینا بوده و ناتوان بود که در کربلا نبوده است. متاسفانه برخی بزرگان هم میگویند که عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه نمیدانستند که کار امام حسین(ع) به کجا میانجامد؛ وگرنه حتما به کربلا میرفتند که این به نظر من توجیهی بیش نیست. اگر اعتقاد به امامت و ولایت به آن بزرگوار دارند، امامی که در معرض خطر است را نباید یک لحظه هم رهایش کرد. مگر بقیه شهدای کربلا آخر خط را میدانستند؟ آنها در درجهای از ولایتمداری بودند که میدانستند امام زمان را نباید رها کرد ولی اینها کم آورده بودند.
نتیجه نداشتن درک صحیح از ولایت
محمد حنفیه فرزند امیرالمومنین (ع) و بزرگ شده در بیت ولایت بود؛ اما درک درستی از ولایت نداشت، لذا در صفین به امیرالمومنین (ع) اعتراض میکند که چرا مرا چند بار به کام دشمن فرستادی؛ ولی حسن و حسین علیهماالسلام که برادران من هستند را به میدان جنگ نفرستادی که امیرالمومنین (ع) فرمود: تو فرزند من هستی؛ ولی اینها فرزندان پیامبر هستند. آیا خوش داری که با رفتن به میدان، خطری متوجه آنها شود و نسل پیامبر از بین برود؟
اینجا بود که شرمنده شد و قبول کرد. محمد حنفیه هم به امام حسین (ع) میگوید به طرف مرزها و سمت یمن برو، یعنی اینکه من از شما بهتر میفهمم! و این یعنی عدم ولایتمداری.
در جریان فتنه هم برخی کسانی که با مقام ولایت از نزدیک حشر و نشر داشتند و سال ها با ایشان رفاقت داشتند - کسی که ما آروز داشتیم حتی یک روز در محضر ایشان باشیم تا از او بهرهمند شویم - معرفت به ولایت ندارند و نامه به رهبری میدهند و او را تهدید هم میکنند و تهدید را عملی هم میکنند یا فرد دیگری که پای امضایش میآورد سرباز کوچک ولایت. او اصلا نفهمیده که ولایت یعنی چه؟ چرا که اگر سرباز ولایت بود، باید مطیع محض مقام معظم ولایت باشد که وقتی ایشان به نتیجه انتخابات صحه گذاشت، حق نداری برگردی بگویی من فلان میلیون رای داشتم و اینها را برای من نخواندهاند. این به معنی رد ولایت است؛ هر چقدر هم از ولایت دم زده شود.
اگر خداوند به ما بصیرت کافی عنایت نفرماید و به دنبال آن هم نباشیم، خیلی در معرض لغزش خواهیم بود.
سلیمان بن صرد خزاعی یک شیعه برجستهای است که از نظر پایگاه اجتماعی خیلی بالاتر از حبیب ابن مظاهر است و حبیب از نظر پایگاه و جایگاه اجتماعی از او در مقام پایینتری بود. سلیمان این قدر روشنبینی دارد که وقتی خبر مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید را میشنود و متوجه میشود امام حسین (ع) به عنوان اعتراض رفته و در مکه مقیم شده و بیعت نمیکند، اول بار اوست که جلسهای در خانهاش تشکیل میدهد و به عنوان بزرگ شیعه کوفه دعوت کند که جمع شوند از جمله حبیب ابن مظاهر، مسلم ابن عوسجه و کسان دیگر هم هستند.
سلیمان آنجا میگوید که آیا شما شنیدهاید طاغوت بنیامیه از بین رفته و فرزند نابکارش قدرت را به دست گرفته و نواده رسول خدا (ص) برابر او ایستاده و حاضر به بیعت نشده است؟ اگر مرد میدان هستید و از جانتان مایه میگذارید، نامهای بنویسیم و او را دعوت کنیم بیاید تا ما با یاری او باطل را از بین ببریم و حق را حاکم کرده و از این ذلّت در حکومت بنیامیه نجات پیدا کنیم. وی به قدری محکم صحبت نمود و وظیفه شرعی را تبیین کرد که همه سخنان او را تایید کردند و نامه نوشتند.
این نخستین نامه بود که به امام حسین (ع) نوشته میشد و اول امضا هم مربوط به سلیمان بن صرد است و پایین نامه را حبیب ابن مظاهر امضا کرده و این نامه برای امام حسین (ع) ارسال شد. کار سلیمان به سرعت مورد استقبال و تقلید دیگران قرار گرفت و موج نامهنگاری خدمت امام شروع شد و از شیعه شروع و به اکثریت سنی هم کشیده شد. حتی آن اواخر به قدری موج قویتر شد که کسانی هم که معروف به هواداری بنیامیه بودند، دیدند اگر نامه ننویسند فردا بیحیثیت خواهند شد، لذا آنان هم امثال شبث ابن ربعی و قیس ابن اشعث و عمرو ابن حجاج نامه نوشتند که اینها بعدا در فاجعه کربلا نقش ایفا کردند.
ولایتمداری؛ عقب ماندن یا تبعیت محض از امام
منتها همین سلیمان در ولایتمداری مشکل داشت. او در زمان امیرالمومنین (ع) یک جا از امامت و ولایت عقب مانده و دچار تردید میشود، لذا وقتی جنگی را ناکثین راه میاندازند و فتنه جمل به پا میشود او به تردید میافتد که آیا میشود به جنگ همسر پیامبر رفت؟ لذا به یاری امیرالمومنین(ع) نیامد!
البته خیلیها نیامدند ولی او که شیعه بود، انتظار بیشتری از او میرفت.
علی (ع) پس از خاتمه جنگ جمل وقتی به کوفه آمد و سلیمان به استقبال او رفت، به سلیمان پرخاش کرد و فرمود: چه چیزی تو را از یاری اهلبیت پیامبر (ص) بازداشت؟ البته سلیمان توجیه کرد و
حضرت توجیه او را قابل قبول ندانست و رد کرد. لذا او به نزد امام حسن (ع) رفت و گله کرد که چرا امیرالمومنین (ع) با او اینگونه برخورد کرده است.
امام حسن (ع) فرمود: چون شیعه بودی به تو اعتراض کرد، خیلیهای دیگر هم نیامدند؛ تو چرا امامت را یاری نکردی؟ سلیمان قول داد که جبران کند و الحق در جنگ صفین جبران کرد؛ ولی بعد که همین امام مجتبی (ع) صلح کرد، آنجا باز از امام عقب افتاد و به امام زمان خودش توهین کرد و نعوذ بالله او را مذّل المومنین خواند (!)
لذا اگر ولایتمدار محض بود آنجا یعنی در جنگ جمل هم باید مطیع میبود و اینجا که امام حسن (ع) صلح میکند؛ گرچه تلخ و دردناک است، باید میپذیرفت. لذا همین سلیمان با عده دیگر که ولایت را درست نفهمیده بودند همان زمان خدمت امام حسین (ع) میروند و فکر میکردند منطق ایشان با امام حسن (ع) متفاوت است و به ایشان عرض میکنند که اگر شما در مقابل معاویه بایستی ما با شما همراه هستیم (یعنی صلح امام حسن را قبول نمیکنیم).
امام حسین علیهالسلام فرمود: این چه حرفی است؟ آن بزرگوار هم امام من و هم امام شماست. باید از او اطاعت کنید و حق هم همان است. اینها باز هم نمیفهمیدند. بعد از شهادت امام حسن (ع) فکر کردند مواضع امام حسین (ع) متفاوت خواهد بود، دوباره به امام نامه نوشتند و شهادت امام مجتبی (ع) را تسلیت گفتند و گفتند حالا اگر قصد قیام دارید ما با شما هستیم.
حضرت فرمودند: خیر، شرایط همان است که برای امام مجتبی (ع) بود. در بخش اعظم دوره امامت اباعبدالله که با معاویه معاصر بود ایشان همچون برادر عمل کرد ولی بعد از هلاکت معاویه و روی کار آمدن یزید اوضاع عوض میشود که تکلیف ایشان هم تغییر مییابد. اگر امام حسن (ع) هم بود و معاویه از بین میرفت و یزید روی کار میآمد همان کاری که امام حسین (ع) کرد، امام حسن نیز میکرد و در این شکی نیست.
ولایتمدار باید این طوری بفهمد، در حالی که سلیمان اینگونه نبود. همین آقایی که در زمان امام حسن (ع) تند میشود و به امام زمانش توهین میکند که چرا صلح را پذیرفتی، وقتی که امام حسین (ع) حرکت میکند و پیش از آن که به کوفه برسد و عبیدالله کوفه را گرفته است، کم میآورد و جا میزند و لذا میبینیم که حکومت نظامی اعلام شده در کوفه را بهانه میکند و به طرف کربلا نمیرود. چطور حبیب ابن مظاهر و عبدالله ابن وهب با مادر پیر و همسرش رفت، تو نمیتوانستی بروی؟!
اهمیت فوقالعاده شکار لحظهها
لذا خودش هم فهمید که این توجیه در پیشگاهالهی قابل قبول نیست و حرکت توابین را پدید آورد؛ ولی چه فایده؟ کشته شد؛ ولی به فرموده مقام معظم رهبری، شکار لحظهها نکرد و آن لحظه لازم و به موقع نیامد به وظیفهاش عمل کند و موقعی آمد که دیگر چندان فایدهای نداشت. اگر سلیمان بن صرد با آن تعدادی که همراهش قیام کردند به موقع وارد عمل شده بودند، قضایا به گونهای دیگر رقم میخورد و یزید از بین رفته بود.
72 نفر از صبح تا عصر روز عاشورا چند هزار نفر را معطل خودشان کرده بودند، حالا اگر اینها بیشتر بودند و خودشان را به کربلا رسانده بودند، قطعاً از پس دشمن بر میآمدند چون آنها دین و شرف نداشتند و با اعتقاد نبودند، منتها بموقع عمل نشد و قضایا آنگونه رقم خورد.
اصل در سعادت تمسک به ولایت است و ولایتمدار واقعی هم خودش را در برابر مقام ولایت هیچ نمیبیند و به خود جرئت نمیدهد چون میداند هر آنچه که ولایت میکند، حق همان است. لذا غیر از آنچه که ولی امر میکند، او چیز دیگری نمیبیند. ولایتمداران راستین کم بودهاند. ولایتمدار واقعی در خانهاش نمینشیند تا امام زمانش بر او وارد شود.
اینها میدانند که امام حسین میخواهد به طرف کوفه بیاید. سلیمان و خیلیهای دیگر در خانههایشان نشستند تا امام وارد کوفه شود و بعد او را یاری کنند. راهها که بسته شد، امام نتوانست وارد کوفه شود و اینها هم در جای خویش نشستند. حال آنکه اگر ولایتمدار واقعی بودند، نباید در خانه منتظر امام میشدند و باید به استقبال ایشان میرفتند؛ کاری که بعضی از یاران ولایتمدار امام کردند و بعضاً پیرمرد هم بودند و چند کیلومتر فاصله مکه تا کوفه را با وسایل نقلیه آن موقع طی کردند تا از مکه او را یاری کنند.
نمونههایی از ولایتمداران حقیقی
به عنوان مثال عابس ابن ابی شبیب از همان آغاز ولایتمداری خود را نشان داد. موقعی که مسلم بن عقیل به خانه مختار آمده بود و زمانی هم که مسلم نامه امام حسین (ع) را میخواند و مردم گریه میکردند، میفهمد که بسیاری از اینها از روی هیجان و احساسات آمدهاند و لذا اگر پای عمل پیش بیاید، پای کار نیستند. لذا میبینیم وقتی مردم گریه میکنند از روی بصیرت جملات کوتاه و بسیار عمیقی را بیان میکند و به مسلم میگوید که از دل اینها که دارند اینگونه ابراز احساسات میکنند خبر ندارم و تو را راجع به اینها فریب نمیدهم که احساس شود استقبال شده و پشتوانه محکمی داریم؛ من از خودم حرف میزنم. اگر اهل بیت بگویند برخیز و جانت را بده آماده فداکاری هستم. به قدری در راه آنها شمشیر میزنم تا جانم را فدا کنم؛ چرا که از این کار فقط رضای خدا را مسئلت میکنم. و نشست.
حبیب ابن مظاهر برخاست و او را دعا کرد و گفت: خدا تو را رحمت کند. کوتاه سخن گفتی ولی حق را گفتی. از دل من سخن گفتی من هم مثل تو هستم. و لذا عابس تا مکه میرود و از آنجا با امام همراه میشود.
یزید بن ثبیط العبدی در بصره است که میفهمد امام حسین (ع) در برابر یزید ایستاده و این ایستادگی برای امام زمانش خطر دارد، لذا نتوانست تحمل کند. او چند پسر داشت به آنان گفت من به یاری امام حسین میروم و مرگ هم در پیش است. چه کسی میآید تا مرا همراهی کند؟
متاسفانه با انحطاطی که جامعه پیدا کرده بود، چند پسر همراه او شدند و به یاری امام شتافت. قبل از اینکه حضرت بخواهد از مکه بیرون بیاید و لذا در بیرون مکه در سرزمینی به نام ابطح چادر زد تا به استقبال امام برود. جالب اینکه به امام حسین (ع) خبر رسید که یزید بن ثبیط آمده و در ابطح چادر زده است. مقامش به جایی میرسد که امام منتظر نمیشود تا به سراغ ایشان بیاید. لذا امام حرکت کرد و رفت تا از او استقبال کند.
جالب اینکه یزید بن ثبیط از یک راه دیگر به سمت مکه میرفت و امام حسین (ع) از یک راه دیگری. امام به ابطح که رسیدند، متوجه شدند او نیست. فرمود: کجاست؟ گفتند: او به دیدار شما شتافته است. فرمود: من همین جا صبر میکنم تا او برگردد. امام آنجا منتظر شدند تا اینکه دو دلدار به همدیگر رسیدند. او و فرزندانش در کربلا به شرف شهادت نایل آمدند.
لذا ولایتمدار واقعی خود را در برابر مقام ولایت هیچ حساب میکند و مطیع محض و بصیر است و لازم هم نیست که امام حسین (ع) برای او پیکی بفرستد، خودش میآید. علیرغم اینکه امام به چند نفر از بزرگان بصره نامه مینویسد ولی آنها نیامدند.
انسان ولایتمدار هرگز امام را تنها نمیگذارد و در نبود او بیتاب میشود. در عصر ما جانبازانی که به محضر رهبر معظم انقلاب وارد شده بودند به گونهای بیتاب بودند که با آن مشکلات و ناراحتی جسمی اشک میریزند و از این که به دیدار ولایت نایل شدهاند بیتاب میشوند! عاشق ولایت اینگونه است با اینکه روی ویلچر نشستهاند میگویند اگر دیگر بار خطری متوجه نظام و ولایت باشد ما با همین وضع میآییم و از ولایت دفاع میکنیم. اینها خوبند و آقا هم چه خوب آنان را میشناسد. معلوم میشود که دلهایشان به هم راه دارد.
حارث همدانی یکی از یاران امیر المؤمنین علیهالسلام است که مرتب در خدمت حضرت بود و حضرت هم به او علاقه داشت. یک شب امیرالمؤمنین در خانه بود متوجه شد کسی در میزند و حارث است که آمده به در خانه حضرت. فرمود: نصف شب چه چیز تو را به این جا کشانده است؟ تو که شب مرا در مسجد دیدی. چه شده که این وقت به سراغ من آمدهای؟
او گفت: نتوانستم بخوابم، بیتاب شما شده بودم، گفتم یک بار دیگر بیایم و شما را ببینم که امام آن جمله معروف را فرمود: ای حارث همدانی هر کس موقع مرگ مرا خواهد دید چه مؤمن باشد و چه منافق. مؤمن با دیدن من به رحمت حق و نجات خودش امیدوار میشود و منافق با دیدن من از رحمت خداوند مأیوس میشود.
لذا عابس ابن ابی شبیب وقتی در روز عاشورا میآید از امام زمان خودش دفاع کند با این که پیرمردی بود آنچنان قدرتی پیدا میکند که دشمن در جنگ تن به تن حریف او نبود. وقتی چنین شد او را سنگباران کردند و برهنه به آغوش مرگ رفت و به شهادت رسید.
خیانت خواص و نخبگان
تاریخ قابل تکرار است. در عصر ما داشت یک عاشورایی دیگر رقم میخورد و در این قضیه ما نیز مثل سلیمان صردها داشتیم. کسانی را داشتیم که دارای سوابق طولانی با مقام ولایت بودند؛ اما به او پشت کردند، آب به آسیاب فتنهگران ریختند و باعث تضعیف جبهه حق در برابر جبهه باطل شدند. من یقین دارم این افراد اگر در صحنه عاشورا بودند، در صفوف عمر سعد و زیر فرمان عبیدالله قرار میگرفتند و در برابر امام حسین قرار گرفته و میجنگیدند.
البته سران فتنه که اشقیای دوران هستند و تکلیفشان مشخص است. چرا که کسی که در برابر حکومت ولایت بایستد کارش زار است و اگر بخواهند هم قابل اصلاح نیستند و به قدری به قهقرا رفتهاند که نمیخواهند بفهمند حق چیست و لذا در همین بدبختی غوطه خواهند خورد تا اینکه با ذلت بمیرند و در این شکی نیست. اما از افراد دیگر مقاماتی را داشتیم، حتی از میان علما کسانی را داشتیم که درک درستی از ولایت نداشتند و آن روز که ولایت در معرض خطر بود، باید او را یاری میکردند.
اگر امام حسین (ع) در واقعه عاشورا تنها ماند به خاطر خیانت خواص و نخبگان زمان بود که اینها خودشان را به دستگاه جبّار بنیامیه فروختند و عوام هم که از اینها خط میگرفتند تحت تاثیر آنها امام حسین (ع) را یاری نکردند. ولی بنازم به بصیرت مردم زمان ما که در تاریخ، بینظیرند. علیرغم اینکه در طول تاریخ، فتنهها موفق بودهاند و به ضرر جبهه حق تمام شدهاند، در قضیه فتنه 88 مردم بصیر ما موفق بودند.
مردم ما برای روحانیت، خانواده شهدا و عالم چه دانشگاهی و چه حوزوی و برای بیت امام احترام قائل هستند چرا که جزو ارزشهای آنان است؛ اما خوب و دقیق فهمیدهاند این ارزشها تا موقعی استوار است که در جهت ولایت باشد و اگر با ولایت زاویه پیدا کردند هیچ اعتباری ندارند. لذا روحانیونی که با ولایت زاویه داشتند و از اصحاب و سران فتنه حمایت کردند توسط مردم طرد شدند. خانواده شهدا و فرزند شهیدانی که در فتنه منحرف شده و از فتنهگران حمایت کردند و خواستند شهدای بزرگوارشان را خرج این جانیان فتنه کنند، مردم حساب شهدا را از اینها جدا کردند. در مورد بیت حضرت امام هم شاهد بودیم که مردم برای بیت امام حرمت قائلند ولی تا زمانی که بیت امام با ولایت باشد و باعث تقویت جبهه باطل نشوند؛ چرا که در غیر این صورت، مردم اینها را کنار خواهند گذاشت.
دشمن، ولایتمداری مردم را نشانه گرفته است
این بیسابقه بود یعنی اگر بصیرت مردم ما نبود فاجعه کربلا در سال 88 تکرار شده بود چرا که خواص ما خراب کردند ولی مردم ما به جای این که از خواص خط بگیرند؛ اصل را بر ولایت گذاشته بودند و هرکس با ولایت بود او را تایید کردند و نگذاشتند فاجعه کربلا تکرار شود و حسین زمان تنها نماند. مسلم کشته نشد و عمرسعدها بیآبرو شدند و عبیدالله بن زیادها که سران فتنه بودند بیحیثیت و بیاعتبار شدند و به ذلت افتادند.
مفهوم مخالفش این است که اگر این مردم در عصر امام حسین (ع) بودند، فاجعه کربلا اتفاق نمیافتاد. به جرئت میتوان گفت اگر این مردم بصیر ما آن زمان بودند، امام حسین (ع) یاری میشد و آن حوادث اتفاق نمیافتاد، قطعا مردم بصیر ما چیزی از شهدای کربلا کم ندارند، منتها شرایط فراهم نشد که به شهادت برسند؛ چرا که به موقع وارد عرصه شدند و ولایت را یاری کردند.
بگذریم از این که بعضی شهدای کربلا تا قبل از رسیدن به امام حسین (ع) در اعماق جهنم بودند و دشمن اهلبیت (ع) بودند و لیکن تحولی در آنها ایجاد شد و راه را پیدا کردند، در حالی که مردم ما از ابتدا ولایتمدار بودند و لذا چیزی از شهدای کربلا کم ندارند. دشمن نیز همین را هدف قرار داده و میخواهد از امت ما بگیرد که انشاءالله با بصیرت والای مردم توطئه دشمن خنثی خواهد شد و این حکومت حق پایدار خواهد ماند تا این که حضرت حجت (عج) ظهور نمایند.
دکتر رجبی دوانی