به گزارش گروه
ويژهنامه محرم باشگاه خبرنگاران؛ از ذوالجناح به زیر افتاد آسمانی که به اندازه آیات قرآن ستاره در تن داشت، سنگی پیشانیاش را شکسته بود و تیری قلبش را نشانه گرفته بود و قلبش از جهل امت شکسته بود.خون از پیشانيش و از بالای ابروانش بر محاسنش می رسید و قطره قطره بر زمین میریخت و این خون خدا بود که آرام آرام در دل خاک مینشست. روبهان کوفی اندک اندک به سوی شیری زخمی از خاندان بنی هاشم میآمدند و او در اوج غربت و تنهایی لبخندی از رضایت بر لب داشت و به آسمان نظر میکرد.
آه ملکوت خدا چقدر نزدیک است .آه شکوه لبخندت را به من ببخش ای پدر در آن لحظهای که فرشتگان به پیشواز تو میآمدند.
چشمانش را آرام بر روی هم گذاشت و در لحظهای به دوران پیامبر (ص) رفت در آن لحظه ای که بر دوش آن نبی خدا در کوچه های مدینه میگذشتند و آرام بر شمشیرش تکیه داده بود که صدای شیهه اسبان کوفیان او را به خود آورد.
آسمان تاریک شده بود و ملائک به نظاره نشسته بود آن صحنه ی زیبای بندگی خدا را، ستارگان بر هم میخوردند، خورشید اشک میریخت و ماه کمرش شکسته بود صدای وا ویلای نخلهای کربلا بلند شده بود. ناگهان غلغله ای بر پا شد آسمان بر سر میکوبید انبیاء دستار از سر بر زمین میکوفتند، منارههای مسجد پیامبر به لرزه در آمده بود و تنها مردی که با افتخار این صحنه را مینگریست امام حسن مجتبی (ع) بود که برخود میبالید و از آسمان بر فرزندش عبدالله درود میفرستاد و او را در ولایت ثابت قدم میدید.
در این هنگام بود که بحر بن کعب شمشیرش را به قصد امام حسین (ع) بالا گرفته بود و دستی کوچک اما سپری عظیم برای حفاظت دین و ولایت نیز بلند شد تا آنرا سپر بلای عمویش قرار دهد. آری عبدالله كه برای دفاع از امامش و عمویش چیزی نداشت و دستش را سپر جان عمویش و امامش کرده بود و ملائک چشم خود را بستند و شمشیر پسر زن خبیث فرود آمد و دست کوچکش به پوست آویزان شد و در آغوش مرادش امام حسین (ع) افتاد و به چشمان عمویش خیره بود و لبخند میزد که تیر و کمان حرمله اورا به ملکوت پرواز داد.
دامان امام حسین (ع) قتلگاه عبدالله طفل کوچک امام حسن(ع) شده بود و عبدالله از دامان امام و مرادش به معراج پر کشید ...
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
او کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
این سر کشی که در سر سو بلند توست
کی با تو دست کوته ما در کمر شود
حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست توست
دم در کش ،ارنه باد صبا را خبر شود
يادداشت از عماد اصلاني
انتهاي پيام/پ3