يکي از بيمارهايم تشنه بود، حسابي! آب قطع شده بود. تمام ساختمان را زير و رو کردم، دريغ از يک چکه آب. خودش با خنده گفت: «خواهر عيبي ندارد! خودتون رو خسته نکنيد. انگار بخت يارم شده مثل امام حسين(ع) شهيد بشم.» لبخند روي لب هاي داغ بسته اش مانده بود.
مجموعه روزگاران- کتاب پرستاران-ص۴۴
برای مشاهده مجله شبانه اینجا
کلیک کنید