عارفي را ديدند که چاه مي کند و چون تمام شد در کنار آن چاه باز هم چاهي ديگر مي کند و خاک آن را در چاه ديگر مي ريزد و دوباره چاه مي کند. يکي گفت: آيا ديوانه شدي؟ گفت: ديوانه نيستم اما مي خواهم نفس خودم را مشغول کنم پيش از آن که او مرا مشغول کند.
«طبقات الصوفيه-خواجه عبدا... انصاري»
برای مشاهده مجله شبانه اینجا
کلیک کنید