سال گذشته که براي پيگيري سوژه ديگري به يکي از آسايشگاه‌هاي سالمندان رفته بودم فرصت نشد از ثمانه خانم بپرسم واقعا امکان دارد که يک زن و شوهر بعد از گذشت حدود 60 سال از زندگي مشترک هنوز هم عاشق هم باشند؟!

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، گوشه‌اي از حياط نشسته و به برگ‌هاي زردي که کنارحوض افتاده خيره شده است، افسرده به نظر مي‌رسد، نه از آن شادابي و هياهو خبري هست و نه از آن خاطره‌هاي شنيدني. حتي به نظرم از سال گذشته کلي لاغرتر شده است، مرا که مي‌بيند اعتنايي نمي‌کند، معلوم است که مرا نشناخته، خيلي وقت است که به اين جا نيامده‌ام.

دفعه قبل که آمده بودم پيرزن کلي از زندگي‌اش برايم تعريف کرد، از اين که چطور با شوهرش آشنا شده و زندگي مشترک‌شان را شروع کرده بودند، وقتي حرف مي‌زد مدام حواسش به شال‌گردن شوهرش بود و مي‌گفت: «نچايي حاجي، هوا خيلي سرد شده»58 سال، اين عددي بود که ثمانه خانم آن روز بدون حساب و کتاب زياد عنوانش کرد و گفت: «58 سال از زندگي مشترک من و حاجي مي‌گذرد، الان ديگر حاجي هيچي يادش نيست، ولي من همه‌چي خيلي خوب يادمه، اولين بار خودش پيغام فرستاد که خاطرمو مي‌خواد، بعد مادرش رو فرستاد خونه‌مون براي خواستگاري و...»

او خاطرات شيرين آن روزهايش را مو به مو تعريف مي‌کرد و همسرش که به نظرم به دليل کهولت سن متوجه چيزي نمي‌شد فقط جانانه به صحبت‌هايش گوش مي‌کرد، گويي به آواز کلام او عادت کرده بود.

سال گذشته که براي پيگيري سوژه ديگري به يکي از آسايشگاه‌هاي سالمندان رفته بودم فرصت نشد از ثمانه خانم بپرسم واقعا امکان دارد که يک زن و شوهر بعد از گذشت حدود 60 سال از زندگي مشترک هنوز هم عاشق هم باشند؟!

اما فرصت‌ها گذشت تا اين که چند روز پيش به دنبال زوجي براي مصاحبه سوژه اين دفعه بودم، وقتي ثمانه خانم پرانرژي يادم آمد، به همان آسايشگاه رفتم، اما او را افسرده يافتم. خودش که پاسخم را نداد ولي از پرستار شنيدم که گفت: حاجي 5 ماه پيش فوت کرد، از آن روز ثمانه ديگر آن ثمانه سابق نيست، گريه و سکوت کار اصلي او شده است...


آدم‌هايي از جنس عشق

مي‌گويند يکي از دلايل افزايش آمار طلاق، کاهش آستانه صبر و تحمل زوجين است، تا مي‌شنوند که فلاني گفته کيش از کشمش است فورا به چاک محترم قباي‌شان برمي‌خورد و يک راست حرف از جدايي مي‌زنند و راه دادگاه خانواده را در پيش مي‌گيرند، مقابل قانون که مي‌نشينند در يک کلام مي‌گويند: «تفاهم نداريم، همديگر را دوست نداريم، آقاي قاضي، هر چه زودتر خلاص‌مان کنيد!»

اما در مقابل اين عشق‌هاي نافرجام که عمرشان حتي به 25 روز هم نمي‌رسد و با کوچکترين ناملايمات زندگي يا با يک اخم و حرف تلخ به جدايي ختم مي‌شود، عشق‌هاي استخوان‌دار و قرص و محکمي هم وجود دارند که مانند قالي کرمان هر چقدر از آن‌ها مي‌گذرد گويي رنگ و لعاب بهتري به خود مي‌گيرند و هيچ‌گاه کهنه نمي‌شوند. اين هفته به سراغ آدم‌هايي از اين جنس رفتيم...

بيکاري که عددي نيست!

«مرگ هم نمي‌تواند بين ما فاصله بيندازد، بيکاري که عددي نيست!» اين جمله مبينا در وصف عشق او و همسرش است. دختر يکي يک دانه خانواده‌اي پول‌دار که سرمايه پدرش از هر نوع پارويي که فکرش را بکنيد بالا مي‌رود. مبينا مي‌گويد: باور کنيد عشق فقط در فيلم‌هاي هندي نيست، من و حسام ثابت کرديم که اگر زن و شوهر واقعا عاشق همديگر باشند هيچ مشکلي نمي‌تواند آن‌ها را از هم جدا کند.

«حسام» که از يک خانواده متوسط است، به خاطر مسئله‌اي که خودش آن را بچه‌بازي عنوان مي‌کند از کار اخراج مي‌شود. هر چقدر تلاش مي‌کند شغل خوب ديگري پيدا نمي‌کند، از آن سو خانواده مبينا که معتقد بودند حسام در حد و اندازه‌ آنان نيست دخترشان را مجبور مي‌کنند که يا از او جدا شود يا قيد خانواده‌اش را بزند. مبينا نيز در اقدامي عاشقانه ماندن با حسام را انتخاب مي‌کند؛ او پاي عشقش مي‌ماند. اين چند خط تمام ماجراي زندگي اوست. ماجراي زندگي دختري که در گذشته تنها لوازم اتاق شخصي‌اش يک کاميون مي‌شده، اما اکنون تمام زندگي‌اش خلاصه شده است به يک آپارتمان 50 متري!

مبينا ادامه مي‌دهد: کارمان به جايي رسيد که تمام دارايي حسام فقط يک «من کارت» 700 توماني بود، اما به لطف خدا و با کمک نيروي عشق پاي هم سوختيم و ساختيم، به طوري که اکنون احساس نمي‌کنم کم و کسري در زندگي دارم، با اين که به قول برخي از دوستانم بعد از ازدواج از عرش به موکت(!) افتادم ولي لحظه‌اي به طلاق فکر نکردم.

بدون همسرم هرگز

هر جا سخن از ماندن پاي عشق مي‌شود، ذهن آدمي خانمي را متصور مي‌شود که سال‌ها پاي عشقش نشسته و حتي چندين فرزند قد و نيم قد را هم تربيت کرده و تحويل جامعه داده است، به عبارت ديگر کمتر مردي پيدا مي‌شود که با وجود عيب و نقصي که در همسرش ديده باز هم پاي او بنشيند. اما محمدمهدي 32 ساله سربلند از عهده اين آزمون بيرون آمده است.

با وجود اين که مدت کمي بعد از ازدواج متوجه بيماري همسرش مي‌شود اما او را رها نمي‌کند و در کنارش مي‌ماند. بيماري همسر او «اعتياد» است، اعتيادي که ريشه بسياري از خانواده‌ها را سوزانده است.

«هنوز يک سال از ازدواج‌مان نمي‌گذشت که کم‌کم متوجه برخي رفتارهاي غير طبيعي همسرم شدم اما از آن‌جا که هيچ‌گاه تصور نمي‌کردم همسرم حتي اهل سيگار و قليان باشد نمي‌توانستم قبول کنم که او معتاد است. البته او هم براي اين که مبادا مرا از دست دهد هيچ‌گاه به اين مسئله اعتراف نمي‌کرد».

آن طور که محمد مي‌گويد همسرش بعد از فوت مادرش از نظر روحي آسيب سختي مي‌بيند، او که در آن زمان مجرد بوده و با ناپدري‌اش نيز مشکلاتي داشته است به اشتباه به مواد مخدر پناه مي‌آورد تا اين که در دانشگاه با محمد آشنا مي‌شود و با او ازدواج مي‌کند.

محمد مي‌گويد: خوشبختانه ميزان مصرف همسرم زياد نيست و اکنون که چندين ماه از درمان او مي‌گذرد به راحتي توانسته است از پس اين مشکل برآيد، من از اين بابت خوشحالم که عشق و علاقه من و همسرم به حدي بود که حتي غول بي‌شاخ و دم اعتياد که جان قوي‌ترين انسان‌ها را گرفته در مقابل او به زانو نشست. در واقع عشق ما عاملي شد براي بهبود وضعيت جسماني همسرم.

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید

برچسب ها: عشق ، همسر ، زندگی ، باشگاه ، شبانه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار