بعدا از طواف عشق، دو رکعت نماز افتخار خواندم.
جانماز را که آب کشید شیطان، به به و چه چه راه انداخت.
جانماز را که پهن کردم شیطان گفت: این سوسول بازی ها به تو نیامده.
نماز که می خواند لاک ناخنهایش برق می زد.
از شیطان معذرت خواست و جانماز را باز کرد.