به گزارش
دانشگاه باشگاه خبرنگاران، علي علوي سيستاني استاد علوم سياسي در يادداشت خود شيوههاي مقابل با غرب را بررسي کرده و مينويسد: انقلاب اسلامي ايران در شرايطي محقق شد كه دو قطب سياسي-فرهنگي استعمار، يعني آمريكا و شوروي سابق، سايه چتر خود را بر اكثريت قريب به اتفاق افراد، جريانها، دولتها و حتي سازمانهاي فرامليتي گسترانده بودند و آنها را نسبت به اين مسئله كه گريزي از حركت، تنها در يكي از اين دو مدار ندارند، قانع كرده بودند.
پيروزي و تثبيت انقلاب اسلامي ايران بهترين دليل براي امكان فرا روي از وضعيت موجودي بود كه حداقل، عموم ملتهاي جهان اسلام و نيز معدودي از دولتهاي اسلامي خواهان گذار از آن بودند. از اينرو، بسيار طبيعي بود كه انقلاب اسلامي، هم از جانب كساني كه اميد به تكرار آن داشتند و هم از جانب كساني كه بيمناک تكرار آن بودند، به سرعت مورد مطالعه قرار گيرد.
اين مطالعات، بهويژه آنگاه كه با استراتژي صدور انقلاب اسلامي گره ميخوردند -طرحي كه بهمنظور فراروي از جغرافياي ايران، فعالانه از جانب رهبران و تئوريپردازان انقلاب اسلامي دنبال ميشد- تشديد ميشدند.
ديري نپاييد كه مقالات، كتابها، فيلمها، كنگرهها و ديدارهايي دربارهي انقلاب اسلامي ايران به وجود آمد كه هرچند همه آنها به لحاظ محتوايي در همسويي با آن شكل نگرفته بودند، اما نشان از آن داشتند كه انقلاب اسلامي پرسشي جدي پيشِ رويِ دنياي معاصرش ايجاد كرده است.
توانمندي انقلاب اسلامي در تثبيت هرچه بيشتر خود، باعث شد تا بسياري از مشكلات پيشين جهان اسلام از جمله مسئله اختلافات شيعه و سني -كه چندان به استعمار هم مربوط نميشد و بلكه سابقهاش به قبل از پيدايش استعمار نوين برميگشت- تا حدودي رنگ ببازند.
بهويژه اينكه حمايت قاطعانه انقلاب اسلامي از مردم فلسطين، تأكيد بر استراتژي وحدت و تقريب مذاهب اسلامي كه قبلا توسط آيتالله بروجردي و شيخ محمود شلتوت رئيس وقت دانشگاه الازهر طرح شده بود، ارتباطگيري علمي نسبتا موفق نخبگان دانشگاهي و حوزوي ايران با نخبگان علمي سني جهان اسلام و برخي دلايل خردتر ديگر نيز به فرا روي از نگاههاي تنگ، بسته و متعصبانهي مذهبي (مثل تعصبات شيعي-سني)، نژادي (مثل تعصبات عربي-عجمي)، قومي (مثل تعصبات معطوف به پانقوميسم) و ... كمك ميكرد.
بهرغم همه مشكلاتِ از قبل بوده و يا جديد بهوجودآمده، هرچه زمان بيشتر ميگذشت، وضعيت ايران تثبيتتر ميشد و به همين ميزان، هم براي همفكران و همكيشانش قابليت الگو بودن بيشتري پيدا ميكرد و هم براي دشمنان اسلام خطرناكتر ميشد.
از اينرو، جهان استكبار احساس نياز به يك مواجهه حداكثري با ايران كرد و براي اين منظور اقداماتي را در سه سطح كوتاهمدت (از قبيل ايجاد ناامني در درون ايران از طريق ترور يا گران كردن كالاهاي اساسي زندگي مردم يا ...، ايجاد كودتا به اميد بازگرداندن رژيم سابق، جذب و منحرف كردن برخي از انقلابيون و ...)، ميانمدت (از قبيل تحريمهاي اقتصادي-سياسي، تحميل جنگ و ...) و درازمدت (از قبيل انزواي سياسي ايران در دنيا، تحريف تئوريهاي اساسي انقلاب اسلامي، جلوگيري از تكرار انقلاب اسلامي و ...) انجام داد كه ضمن اينكه در برخي از اين اقدامات موفقيت نسبي هم داشته، اما در مجموع، موج انقلاب اسلامي فراتر از همهي اين اقدامات عمل كرده و هر روز فشار بيشتري را بر استكبار جهاني وارد ميكند.
يكي از مهمترين اقدامات درازمدت استكبار جهاني عليه انقلاب اسلامي، تحريف مهمترين دستاوردها و نتايج آن از طريق بازخواني و تفسير مجدد آنهاست براي اين منظور، لازم بود طيف وسيعي از تئوريپردازن غربي و نيز وابستگان فكري آنها در شرق فعال ميشدند. نكتهي مهم اينجاست كه براي تأثيرگذاري عميقتر و مداومتر، اين طيف نبايد با تابلوي جاسوس، استعمار، وابسته به غرب و ... ظهور مييافتند، بلكه تمام تلاشها صورت گرفت تا آنها در قامت دوست ظاهر شده، اما اقدامات خصمانه داشته باشند. برخي از مهمترين اقدامات اين طيف عبارتند از:
بازخواني مجدد رابطه دين و سياستدر اين پروژه، برخلاف تحقيقات پيشين جريان شرقشناسي -كه در آنها دين و سياست دو حوزهي مستقل از يكديگر معرفي ميشدند بهگونهاي كه اگر بخواهند در يكديگر تداخل داشته باشند، هم به دين و هم به سياست آسيب وارد ميشود- تفسيري جديد از تعامل دين و سياست ارائه ميشد كه بر اساس آن، سياست، تنها بخشي از دين شمرده ميشد و اين تفسير اساسا در مقابل درك امام خميني (ره) از اين نسبت بود كه ميفرمود: «والله اسلام همهاش سياست است».
در سالهاي اخير، غرب براي اين نوع درك خود از اسلام، واژه «اسلام سياسي» را جعل كرده و ادبيات آن را با مفاهيم كليديِ خودساخته و منفياي از جمله «بنيادگرايي اسلامي»، «محافظهكاري اسلامي»، «تروريسم اسلامي» و ... پررنگ كرده است؛ بهگونهاي كه گذار از آن (يعني نقد اسلام سياسي تعريف شده توسط غرب) مستلزم نقد همهي اين مفاهيم حاشيهاي اما كليدي مذكور ميباشد. از همينرو، بسياري از مسلمانان مخالف غرب نيز به دليل اينكه گذار منطقي از اين حيلهي علمي غرب، مستلزم تلاشي وافر، مستمر و حتي خستهكننده است، ترجيح ميدهند در درون همان تعاريف غربي ارائهشده از اسلام به نقد و نقض آن بپردازند.
بازخواني مجدد تئوري ولايت فقيهدر اين پروژه، برخلاف تفسيرهاي راديكال پيشين غرب كه تئوري ولايت فقيه يك تئوري استبدادي، سنتي (ضد مدرن) و غيرپويا (متحجرانه) معرفي ميشد، مسبوق بر جامعهشناسي ويژهاي از وضعيت ايران معاصر، بهيكباره تبديل به تئورياي غير استبدادي (و البته همچنان غير دموكراتيكال) ميشود كه رسالت آن گذار جامعهي سنتي ايران به سوي مدرنيته است به عبارت ديگر؛ تئوري ولايت فقيه در اين تفسير جديد، نه فقط سنتي نيست، بلكه تئوري گذار از سنت به سوي مدرنيته است! و در اين ميان، جلوههاي به ظاهر استبدادي آن نيز از طريق تبيين ملزومات يك گذار جهشي از عالم سنت به مدرن، توجيه ميشود؛ همچنانكه جوامع غربي نيز در مرحلهي گذار به عالم مدرن، ناگزير از جادهي استبداد گذشتهاند!
مهمتر اينكه، امام خميني (ره) نيز كه در قرائت كلاسيك و پيشين غرب، «فقيه سنتي ديكتاتور» تفسير ميشد، به «فقيه دوران گذار» تغيير نام مييابد و تئوري ولايت فقيه وي، ديگر نه يك تئوري شرعي، بلكه يك «تئوري عرفي» است كه در آن «مصلحت» بر «شرع» مقدم شده و از همين روي، «شوراي تشخيص مصلحت نظام» كه شورايي عرفي است، در جايگاه بالاتري نسبت به «شوراي نگهبان» كه شورايي شرعي است قرار دارد.
بازخواني مجدد مسئله صدور انقلاب اسلاميدر اين پروژه، برخلاف تفسيرهاي پيشين غرب از موقعيت ايران پساانقلابي در ميان جوامع اسلامي كه آن را در هر حال، مؤثر و البته خطرناك و الهامبخش ميديد -و از همينرو، لازم بود كه موانع و دغدغههايي از قبيل تحريمهاي بينالمللي، جنگ تحميلي و ... براي آن به وجود آيد كه پروژهي صدورش به تعويق افتد- در تفسير جديد از مكانيابي آن، مسبوق به يك جامعهشناسي ويژه از جوامع اسلامي، اساسا در «امكان» صدور، ترديد و تشكيك ميشود.
در اين برداشت جديد، موانع مذهبي مثل اختلافات ريشهاي تسنن و تشيع، موانع نژادي مثل اختلافات تاريخي عرب و عجم، موانع قومي مثل مسائل جديد پانقومي و ... بهگونهاي اصالت داده شده و مهم تلقي ميشوند كه به خودي خود مانع صدور انقلاب اسلامي ميشوند. بهويژه اينكه بسياري از كشورهاي اسلامي برخلاف ايران كه نسبتا يك كشور يكدست مسلمان ميباشد، يا داراي اقليتهاي ذينفوذ و نزديك به اكثريت مسلمان بوده3 و يا اساسا خود مسلمانان در آنها در اقليت هستند.4 از اينرو، الگوي ايران اسلامي در صورت صدور به اين كشورها مستلزم چنان تغييراتي است كه در صورت تحقق، با نمونهي اصل خود، تفاوتهاي فاحشي خواهد داشت.
بازخواني جايگاه اسلام در جوامع اسلامي در اين پروژه، برخلاف اظهار نگراني به حقي كه در دهههاي گذشته از رشد روزافزون اسلام و خودآگاهي مذهبي-تاريخي مسلمانان ميشد (مسألهاي كه به نوبهي خود باعث به وجود آمدن نوعي اسلامهراسي گسترده در غرب شد)، مسبوق به جهانشناسي ويژهي ناشي از تفسير غيرواقعي جهانيشدن، مسلمانان امروزي فاقد يك هويت منسجم و وحدتبخش و نهايتا در حال حل شدن درون نظام جهاني تفسير ميشوند. در اين تفسير جديد، «اسلام» -كه هرچند به لحاظ نظري حاوي آموزههايي با عقلانيت بالا نيز ميباشد- بهدليل اينكه نتوانسته است فاصلهي «آموزه»ها تا «عمل» را براي پيروانش پر كند، ناگزير از حيات اجتماعي مسلمانان، به نفع «غرب» كنار ميرود؛ چراكه غرب، اگرچه ممكن است از آن درجهي غناي آموزهاي كه اسلام دارد، برخوردار نباشد، اما به دليل اينكه به ضرورتهاي عملي (پراگماتيك) زندگي انساني پاسخهاي شدنيتر داده، از اقبال بيشتري برخوردار است.
به عنوان مثال؛ در تفسير جديد از مكانيابي اسلام در بين مسلمين و نيز مكانيابي مسلمانان در جهان امروز، از مفهوم «بحران» يا «خلأ» هويتيِ ناشي از ناهمخواني احكام اسلامي با مقتضيات عصر استفاده ميشود كه بر اساس آن، يا مسلمانان بايد از هويت اسلاميشان به نفع زندگيشان دست كشند و يا بايد از زندگي مدرني كه بههرحال درون آن قرار دارند به نفع اسلام دست كشند.
تجربه تاريخي مسلمانان نشان داده كه با گزينه اول راحتتر كنار آمدهاند تا گزينه دوم؛ آنها در بهترين شرايط با توجيههاي تقليلي مكرر احكام اسلام تلاش كردهاند تا راهي ميانه دو گزينه فوق انتخاب كنند.
بازخواني مفاهيم اجتماعي هويتبخش در اسلام در اين پروژه، بر خلاف انكار و برخوردهاي سلبي شديد غرب نسبت به برخي مفاهيم اجتماعي هويتبخش در اسلام از جمله مفهوم «جهاد»، «ولايت» و ... اين دست مفاهيم به گونهاي باز تفسير ميشوند كه ضمن اسلامي خوانده شدن، از بيشترين هماهنگي با اهداف كلي غرب برخوردار باشند. بهعنوان مثال؛ در تفسير جديد از مفهوم «جهاد» تلاش ميشود تا آن به يكي از دو قسمش -يعني نوع اكبر، دروني و فردياش- تقليل داده شود. انحصار مفهوم جهاد اسلامي به «جهاد اكبر» يا همان «جهاد با نفس»، ضمن فردي و دروني كردن آن، جريان مقاومت اسلامي را كه مصداق «جهاد اصغر» و به مثابهي مهمترين مانع تحقق برنامههاي استعماري-استكباري ميباشد، به محاق ميبرد.
همچنان كه در تفسير جديد از مفهوم «ولايت»، غرب تلاش كرده تا اين مفهوم را از ساحت «فقه» به ساحت «عرفان» انتقال دهد. تفاوت مهم فقه و عرفان اسلامي در اين است كه فقه، رسالت مديريت جوارح و عرفان، رسالت سامان جوانح را بر عهده دارد. به عبارت ديگر؛ فقه، رفتارها و اعمال را تصحيح ميكند و عرفان، ميلها و انگيزهها را. ولايت فقهي، جهاد و حماسه و جنبش و انقلاب اسلامي خلق ميكند و ولايت عرفاني، صرف خانقاه و محفل ذكر و رقص سماع؛ البته روشن است كه ولايت عرفاني براي غرب بهمراتب بهتر از ولايت فقهي است.
غرب براي نيل به اهداف خود، جريان جهاد و مقاومت اسلامي را از طريق جريانهاي خودساخته، غيرانساني و ناكارايي مثل «القاعده» و «طالبان» كه وجودشان مايهي ايجاد نفرت و دشمني با اسلام ميشود، به ورطهي تحريف و انحراف ميكشاند و جريان ولايت فقهي را از طريق همعرضسازي ولايت عرفاني -با تفسيري كاملا اباحيگرايانه و متساهلانه از عرفان و حمايت گسترده از اقطاب سياسي و وابستهي تصوف، تضعيف ميكند.
بازخواني جايگاه الگويي ايران در جهان اسلام در اين پروژه، بر خلاف اذعان پيشين غرب مبني بر قابليت الگوبخشي ايران براي ساير كشورهاي اسلامي -كه البته عكسالعملهاي خصمانهاي را از جانب غرب در پي داشت- تلاش ميشود تا در شرايط پسيني، چنين القا شود كه ايران ديگر نميتواند الگوبخش كشورهاي اسلامي شود؛ چراكه برخي از ديگر كشورهاي اسلامي در مقولات پيشرفت و آباداني، رضايت مردمي، گسترش تعاملات بينالمللي، التزام عملي به اسلام و ... گوي سبقت را از ايران ربودهاند.
غربيها در سالهاي گذشته، كشور مالزي و در سالهاي اخير، كشور تركيه را به عنوان نمونهي الگوبخش اسلامي معرفي كردهاند. تحليل چرايي اين بازتفسير از مكانيابي كشورهاي اسلامي توسط غرب، بسيار ضروري است. به نظر ميرسد؛ توجه به نكات ذيل در اين خصوص حائز اهميت باشد:
الف) از نظر نگارنده، هيچيك از كشورهاي اسلامي به اندازه ايران، رويارويي خود را با غرب حداكثري نكرده است. ايران، هم به لحاظ كمي و هم به لحاظ كيفي، بيشترين موضعگيريها را عليه غرب و اهداف آن دارد. سطوح درگيري ايران با غرب از بيرونيترين و سطحيترين مسائل خرد تا عميقترين و پنهانيترين مسائل كلان را شامل ميشود. به عبارت ديگر؛ ضديت ايران با غرب از چنان درجهاي برخوردار است كه بهدرستي ميتوان غرب را «غيريت» هويت ايراني معاصر دانست اين در حالي است كه در ساير كشورهاي اسلامي، معمولا غرب به صورت موردي (در موارد خاص اختلاف يك كشور اسلامي با غرب) نفي ميشود. از اينرو، الگوبخشي ايران براي كشورهاي اسلامي ميتواند به معني حداكثري شدن رويارويي كشورهاي اسلامي با غرب باشد. در حاليكه مثلا الگوبخشي مالزي يا تركيه -كه از نوعي تعامل و بلكه دوستي با غرب برخوردار هستندهرگز نميتواند چنين پيامدي داشته باشد و اين بسيار طبيعي است كه غرب، از الگوي مالزي و تركيه خرسندتر از الگوي ايران باشد.
ب) مخالفت سياسي و اوليهي انقلاب اسلامي با غرب، در ادامه به مخالفتهاي فرهنگي و نهايتا مخالفتهاي فكري و زيربنايي رسيده است. به عبارت ديگر؛ سطح درگيري انقلاب اسلامي با غرب از سطح قضاوت دربارهي سياستهاي استعماري غرب بهمراتب فراتر رفته و به حوزههاي فلسفه سياسي و فلسفهي تاريخ رسيده است.
درگيري در سطح تمدني، با قطع نظر از مصاديق رفتاري صورت ميگيرد؛ بدين معني كه امروزه حتي اگر غرب هيچ كاري هم با انقلاب اسلامي ايران نداشته باشد و بلكه به عنوان حقالسكوت، امتيازاتي هم بدان بپردازد، باز هم بنيادها و بنيانهاي دو تفكر اسلامي و غربي به نفي يكديگر خواهند رسيد.
درگيري تمدني وقتي آغاز شد، رويكردهاي سلبي چندان كارامد نخواهند بود و تنها رويكردهاي اثباتي ميتوانند جا را براي تمدن رقيب تنگ كنند. در ميان كشورهاي اسلامي، تنها ايران وارد نوعي درگيري تمدني با غرب شده و از اينرو، بهمراتب براي غرب خطرناكتر از كشورهايي مانند مالزي و تركيه است.
ج) واقعيت اين است كه تمايز اساسي ايران با كشورهاي اسلامي در پيشرفت صنعتي و آباداني آن نيست؛ چه، برخي از كشورهاي اسلامي از ايران آبادتر و بنا به دلايلي از پشتوانه اقتصادي بالاتري برخوردار هستند.
آنچه ايران را از ساير كشورهاي اسلامي متمايز ميكند، اراده استقلال آن به معني واقعي كلمه است كه مستلزم به هيچ انگاشتن و دور زدن غرب ميباشد. الگوبخشي ايران نيز براي ساير كشورهاي اسلامي به اين ميباشد كه به آنها ميفهماند كه ميتوان بدون اتكا به غرب حتي با وجود همهي اقدامات خصمانه آن با تكيه بر آموزههاي اسلامي و خدمت صادقانه به مردم، راهي مستقل از غرب پيمود.
ايران اسلامي به دنبال شكستن الگوي زيستي انحصاري غرب است و اين چيزي است كه غرب نميخواهد آن را برتابد. غرب به دنبال سروري است و كشورهاي اسلامي مادام كه در انديشهي تقليد از آن بهسر ميبرند، حتي اگر به اندازهي كافي هم رشد كنند، هيچ خطري براي غرب نخواهند داشت؛ چراكه در بدترين شرايط، آنها با روشها و ابزار غرب چنان رشد ميكنند كه از خود آنها هم جلوتر ميزنند و در اينصورت، آنها خود تبديل به غرب شدهاند و غرب را توسعه دادهاند نه اينكه متمايز و متفاوت از آن بوده باشند.
آيا به راستي كشورهاي مالزي و تركيه چيزي بيش از روشها، ابزار، ساختارها و حتي غايات غربي توليد كردهاند؟!
منبع :سوره
"انتهاي پيام"/پ3