اینجا نقطه پروانه‌شدن است، ما این همه وقت پیله تنیدیم و تنیدیم و جوری شده بود که از لابه‌لای لایه‌ها نمی‌شد رد شد؛ حصار در حصار، حالا اینجاییم. ما با چرخیدن آشناییم‌، همه عمر چرخیده‌ایم دور آدم‌ها، دور اشیاء، دور خودمان؛ این بار می‌خواهیم دور تو بگردیم که این فصل فصل خوبی هاست!

ب گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران مشهد همان فصلی که ماه آرامش است؛ روزهایش بهترین و شبهایش هم بهتریناست. فصلی که گفتهاند نفسهایمان هم تسبیح دارد؛ گفتهاند دعاهایمان مستجاب است؛ گفتهاند میهمانی است و سفره آسمان پهن است؛ هرکس هر قدر دوست دارد لقمه بردارد.

حرم را همیشه هر وقت خلوت بوده است، دوست داشتهام. نمیدانم چه حالی است؛ یکراست میآیم جلوی ایوان و مثل آدمهای حقبهجانب نگاهت میکنم؛ همانجا کفشها را‌‌ رها میکنم و میآیم و صورتم را میگذارم روی ضریح؛ چشمانم را میبندم و میگذارم از‌‌ همان چشمهای بسته هم قطرههای اشک بیاید روی شبکههایی که پر از دستهای قفل شده است‌.

احساس میکنم تکتک سلولهایم دردناک و خسته است؛ دلم برایت تنگ شده است. این دلتنگی شاید همیشگی باشد. اما بعضی وقتها آن قدر آدم دوروبرش شلوغ میشود که فرصتی برای روبهروشدن با خودش ندارد. الان که آمدهام حرم این احساس را دارم؛ خیلی وقت است خودم را گم کردهام؛ خوب شد رمضانت آمد تا آدم برای چند ساعتی هم که شده، فرصت وقتگذاشتن برای خودش را پیدا کند.

هنوز تا اذان یک ساعتی مانده، اما زنها، بچهها و پیرمردها و پیرزنهایی که خوبی این ماه معصومیت صورتهایشان را دو چندان کرده است، همه اینجایند. از انحنای طاقهای شبستان نرمه بادی میآید و انبوه زنها و مردها که چشمهایشان از عطش خیره و سرخ است. شاید اگر قرار باشد جایی به آرامش برسند؛ اینجا، این نقطه و این لحظههای مبارک است.

چه خوب است آدم احساس کند ماهی کوچکی است که دچار دریای بیکران شده است. اینها را‌‌ همان مردی میگوید که یکراست از محل کارش آمده حرم و از ظهر همینطور نشسته و یکریز با تو حرف میزند. میگوید: هر وقت میآیم حرم حسم این است که به دریا رسیدهام؛ جرئتش را ندارم پایم را از آن بیرون بگذارم و همیشه فکر میکنم آنچه حس میکنم و میبینم از گنجايش و ذهن و روحم بیشتر است. مرد را امشب به خانه تو میهمانش کردهاند و او خوشحال از این است که باردیگر بر سر سفره کرم و مهربانی تو دعوت است. تعریف میکند سومین سال پيدر پی است که کارت دعوت این خانه بزرگ به دستش میرسد‌.

هنوز هم تا لحظههای ربنا زمان مانده است؛ لابهلای آدمها پرسه میزنم. آنهایی که انتخاب شدهاند برای میهمانی بزرگ. عشق میکنم همراه آنها در خنکای حرم قدم برمیدارم. صورتها نگاهها، بغضها و سکوتها توی نگاهم و قلبم میماند. دلم نمیخواهد با آدمها حرف بزنم. با هر کدامشان همکلام شوم؛ گوشهایم از نجوا و سکوت آدمها پر است.

احساس میکنم ساعتها و ساعتها میتوانم بنشینم و تو را تماشا کنم ، حتی وقتی او لبخندی از مهر میزند و فیش میهمانسرا را نشانم میدهد و میخواهد اگر نشانی را میدانم راهنمایش باشم. محل را نشان میدهم و میخواهم اگر دوست دارد حس و حالش را با آدمهایي که پای حرفهایش نشستهاند و آنها را میخوانند، تقسیم کند. مثل همه میهمانان دیگر فیشکارت دعوت را سر نماز تحویلش دادهاند و او زودتر آمده است حرم تا هم فرصت زیارت داشته باشد و هم میهمانی‌.

گاه آنهایی که در اطراف خوابشان برده و خادم با چوپپر بیدارشان میکند، حواسم را پرت میکنند و بعضی وقت‌‌ها‌‌ آدمهایی که سر به دیوار تکیه دادهاند و بیدارند. من با شور و شوق همه را میپایم و نگاه میکنم؛ زمان اینجا مثل برق و باد میگذرد.

خیلی از خادمها افتخار حضور در این ضیافت بزرگ را داشتهاند و از چند ساعت مانده به غروب پاسخگوی زائران هستند. اما بیشتر از خادمها آدمها به چشم میآیند که در میان حجم هندسی رواقها نشستهاند به دعاخواندن. به لوستر سبز رنگی که میان رواق آویزان است، نگاه میکنم و به مردی که لهجه عربی محزونی دارد گوش ميدهم؛ سالهاست که ایران است و از همسایگان ماست. با وقار و تحکمی خاص جریان دعوت اتفاقیاش به حرم را تعریف میکند و حالا که تا اذان کمی مانده، ترجیحداده برای درامانماندن از گرمای هوا به اینجا بیاید. میگوید: سالهاست که آرزوی آمدن به ميهمانسرا را داشته و امروز یکی از دوستان خانوادگیاش زنگ زده و گفته است فیش دارد و او آنقدر ذوق زده شده که نمیتواند آن را به زبان بیاورد. ميگويد هیچ چیز زیباتر از این نيست که روزهاش را کنار زائران آقا افطار کند.

صدای آمدوشد هزاران مرد و زن به غروب و لحظههای رسیدن افطار لطف میدهد. درون آن مستطیل دیوارکشی که کلی خادم در حال بروبیا و آمادهکردن سفرهها برای یک شب دیگرند، اتفاقهای بزرگی میافتد؛ زن به نمایندگی از ۱۰ نفر از اعضاي خانوادهاش آمده است و میخواهد چند تکه نان و سبزی را همراه ببرد. آهنگ اسم علیبنموسیالرضا(ع) طوری است که وقتی روی زبان زن مینشیند، بغض هم همراهش میشود.

عشق میکنم كه همراه آن به حرم تو گام میگذارم. همراه آنهایی که تا نام تو میآید، بغضشان عین انار میترکد و دانههایش روی صورتشان قد میکشد.

حالا چیزی به اذان نمانده؛ آدمها دستهدسته فیشبهدست وارد میشوند. میدانم تو سفره هیچکدامشان را از بركت خالی نمیگذاری./س

گزارشگر: بنیامین یوسف زاده

برچسب ها: لحظه ، افطاری ، حرم رضوی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.