به گزارش
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، اين روزها مرتب ياد حضرت مولانا اين مرغشناس و مرغ آگاه و مرغ پژوه بزرگ جهان مىافتم.دليلش هم بسامد بالاى واژه مرغ در دفاتر مثنوى و ديوان كبيراست. وقتى دولت عرضه مرغ ارزان را وعده كرد ياد مصرعى از مولانا افتادم و با خودم زمزمه كردم:
اگرچه رفت نرخ مرغ بالا
«وليكن مرغ دولت مژده آورد»
در ويترين مرغ فروشى چشمم كه به نرخ هفت هزار تومانى مرغ افتاد،گفتم اين نبايد قيمت همين مرغ معمولى باشد بدون ترديد صحبت از چيز ديگرى است و باز ياد مصرعى از مولانا افتادم كه: «مرغ باغ ملكوتم نىام از عالم خاك» و باز يادم افتاد كه اين مصرع از حافظ است، اما بازهم زمزمه كردم:
«مرغ باغ ملكوتم نىام از عالم خاك»
مرغ معمولى و اين نرخ؟!!چه ربطى دارد؟!
با اين قيمتها در حقيقت مرغ دارد حكمرانى مىكند وگرنه مرا ياد اين مصرع از مولانا نمىانداخت كه با خودم زمزمه كنم:
«مرغ تا اندر قفس باشد به حكم ديگرى است»
ليك در بازارِقيمت حكمرانى مى كند!
يكى از همين روزها در يكى از خيابانها كه قبلاً مرغ داخل جوبهايش ريخته بود، با زحمت زياد توانستم مرغى بخرم تا در حاليكه پيروزمندانه به طرف خانه مى روم به ياد مولانا با خودم زمزمه كنم:
از آن همه مرغانِ به هر رنگ و قشنگى
«امروز نبينى كه چه مرغى و چه رنگى»
با اين اوصاف تصميم گرفتم ديگر مرغ نخرم،مگر ماشين نخريدم آسمان به زمين آمد؟! الان هر روز در نهايت آرامش به ياد مصرعى از مولانا مى افتم و با خودم زمزمه مى كنم:
مثل ماشين گذشتم از سرِ مرغ
«فارغم همچو مرغ از مركب»
فقط يك روز در همين روزها ياد مولانا نيفتاده بودم كه آن هم آخر شب داشتم مى خوابيدم، يادم افتاد. فردايش 10 نفر مهمان داشتم نمى دانستم با اين گرانى مرغ بايد چه كار كنم كه مولانا نه گذاشت و نه برداشت و مرا ياد مصرعى انداخت كه نفهميدم چه گفت و چه شد:
«مرغ تويى چوژه منم چوژه به هر خاد مده!
احتمالاً اين مصرع به زبان مرغان است كه فهميدنش كار حضرت سليمان است نه من.
آن شب تا صبح نخوابيدم و همينطور مصرع از مولانا يادم مى افتاد و يكى در ميا ن با خودم زمزمه مىكردم. بعضىها كه در خاطرم هست اينهاست:
- حق است سليمان را بر گردن هر مرغى
- آخر تو چه مرغى و تو را با چه خرند!؟
با چنين شأنى كه پيدا كرده اى
«مرغ خانه!با هما پرواز كن!»
- مرغ مرده پيش بنهاده كه اين
- اى مرغ به طاق عرش مى پرى؟!
همين دولت كه خوبش مى شناسم
«ز هر انديشه مرغى آفريند!»
- مى رسد هر جنس،مرغى در بهار از گرمسير
- مرغ دلم بر مى پرد چون ذكر مرغان مى رود!
اى خوش آن روزى كه فرمان مى دهم!
سر ببُراين چار مرغ زنده را
راديو هم براى خودش مى خواند:
مرغ سحر ناله سر كن
داغ مرا تازهتر كن