به نظرتون این داستانا چرته؟ من به قدری تجربه ی روح و جن داشتم که یه مدت تیمارستان بستری بودم....
به نظرتون مسخره ست ولی من هنوزم که هنوزه میتونم هاله ی ضعیفی از روح رو حس کنم....
سلام من هرچی که می خوام بهش می رسم مثلا داشتم تلوزیون نگاه میکردم که داشت تو تبلیغاش خمیر بازی نشون می داد منم اون مقه دلم میخواسم یکی از همون خمیر بازی ها داشته باشم که رفتم در کوچه که دیدم اقاجونم داره از سر کار میاد وقتی که پیاده شد بهش سلام کردم و بغلش کردم که دیدم یک خمیر بازی شبی همونی که تو تلوزیون بود برای من خریده .
سلام من موقع خواب صداهای عجیبی میشنوم انگار یکی صدام میکنه تا میخوام بخوابم ترس وحشتناکی میاد سراغم، حضور چیزی رو در اتاق حس میکنم بعضی وقت ها صدای خر و پف میاد از اتاقم و از اتاق کناری من نیمه شب ها صدای قدم زدن و ضربه زدن به دیوار میاد چیکار کنم لطفا کمک کنید
سلام یه بار زنگ قرآن داشتیم یکی از بچهها به معلم قرآنمون گفت که میشه درباره جن حرف بزنید بعد همینجوری داشت معلممون دربارش حرف می زد که گفت یکبار رفته بودن خونه یکی از فامیلاشون و شب یه صدای دویدن رو از بالا پشت بام شنیده و میگه که چند نفر اونو بردن بالا پشت بام و پایین دیده که جن ها دارن عروسی میگیرن و میگه که همون فامیلشون یه بچه داره که توی گهواره میخوابه اونم توی بیرون و یکبار یه دختر اومده بوده داشته گهواره رو تکون میداده و بعد از یه مدت رفته و گفت که دهه هشتادیا و دهه نودیا تا حالا جن ندیدن و هرکاری بکنن نمیتونن ببینن ولی یکی از همکلاسی هام میگه که هم خودش و هم مامان و بابا و خواهرش تو خونشون جن و دیو دیدن
سلام دوستان من یه قدرت خاصی دارم
هر کی بچه دار میشه من هر حدسی میزنم
که بچه دختره یا پسر درست در میاد
۸ با تا حالا حدس زدم همش درست بوده
حتی دیگه اینجور تو فامیل معروفم که داخل فامیل
هر کی بچه دار میشه به من زنگ میزنه
و اینم بگم کل بازیهای فوتبال هم درست پیشبینی میکنم
سلام رفقا اومدم امروز بتون یه چیزی بگم قبلا تو خونه ی پدر بزرگ و مامان بزرگم زندگی میکردیم
وقتی اونا فوت کردن ما موندیم تو خونه هه ۲تا صالنداشت از یکی استفاده میکردیم ولی اون یکی نه من همیشه میترسیدمبرم دستشویی چون یه چیزای عجیب و غریبی میدیدم
اون خونه هم خیلی قدیمی بود الان ۱۴۰۱و حدودا۱۰۰ سالی هست که ساخته شده
وقتی میرفتم دستشویی در دستشویی را باز میزاشتم بعد میدیدم یه چیز با سرعت رد میشه و من خیلی میرسیدم نمیدونم توهم بود یا واقعیت ولی فکر کنم واقعی بوده
حتی یه بار خواهرم رفت دستشویی بعد از پنجره دستشویی یه چیز دایره ای و پشمالو و چشایقرمز
حتی عکس هم گرفت و بم نشون داد
به نظر من اون خونه مسکون بود و الان خوشبختانه از اون خونه بار کردیم
یکی از خوانواده ما برای اب یاری باغ تا شب در باغ بود وقتی داشت به سمت خانه می امد صدای پا کسی میاد که داره به سمت او میاد وقتی پشت سرش رو نگاه میکنه تا یک ادم که لباس سفیدی مثل چادر پوشیده
ترسید و بهتر بگم فرار کرد وقتی پشت سرش رو دید تا دارد به سمت اش میاد قبرستون نزدیک بود رفت سمت قبرستون وقتی پشت سرش رو نگاه کرد تا دور از قبرستون وایستاده و نگاهش می کند تا هوا روشن نشد نرفت
یه روز سر یک موضوع کم اهمیت با برادرم دعوام شد مادرم جدامون کرد بعد برای اینکه ناراحتیمو فراموش کنم منو با خودش به جایی ک می خواست بره برد توی راه ماشین سوار شدیم من پشت ماشین نشستم و منتظر بودیم مسافر جلو سوار شه ک یه آقای جوونی اومد جلو سوار شد من موقع بیرون رفتن آدم آرومی هستم ساکت نشسته بودم که اون آقا روشو برگرداند و گفت تو داری ب من فحش میدی منم گفتم نه من فحشی ندادم مادر من هم از من دفاع میکرد ک راننده اومد مادرم جریانو بهش گفت راننده هم چوب یا چاقو (یادم نیست ) نشون داد و اون مردو بیرون کرد می گفت از این دیوونه ها گاهی سوار میشن من ترسیده بودم این خاطره مال بیست سال پیشه ولی مادرم گاهی جلو بقیه اون رو به من یادآوری میکنه ک اون دیوونه رو یادت هست بهت گیر داده بود خلاصه ب این نتیجه رسیدم ک ممکنه دیوونه ها آدمهای خاصی باشند ک ی چیزایی از مردم عادی بیشتر میفهمن اون شب خیلی ناراحت بودم و اون دیوونه بدون اینکه حرفی بزنم ناراحتی من رو فهمید ظاهرم چیزی نشون نمیداد
به نظر من به همه انسانها الهام می شه مثلاً من روزی در ترافیک بودم با خودم به ماشین نارنجی رنگ فکر کردم چند دقیقه بعد ی ماشین نارنجی رنگ کنار ماشین ما توقف کرد. یا روزی به یک بازیگر قدیمی ک سالها بازی نمیکرد فکر میکردم ک همان روز شنیدم در بیمارستان در گذشته
یا برای گرفتن مدرک به دانشکده در شهری دیگر رفتم آن مسئول گفت باید قبلش ب من زنگ میزدی سرخود نمیومدی منم غمگین شدم ک این همه راه اومدم بی خودی ک زنگ زد ی جایی و گفت عجیبه مدرک شما دیروز رسیده به فلان دانشکده منم خوشحال شدم ک درست به موقع اومدم اون شخص هم تعجب میکرد ک من درست به موقع اتفاقی اومدم و خیلی چیزهای دیگه ک من اسمشو الهامات ضعیف گذاشتم
یکی از آشناهامون می رفت خارج از کشور ما هم گاهی وقتا ب خونش سرمی زدیم درختای حیاطو آب می دادیم مادرم از اون خونه می ترسید میگفت جن داره توزیر زمینش منم می گفتم خیالاتی شدی ی بار از من خواست باهاش برم ک نترسه وقتی از پله های زیر زمین پایین میرفتیم تا به حیاط برسیم مادرم گفت نه تو برگرد نیا من تنهایی میرم از حیاط در اتاقی ک قفل شده رو برات باز میکنم منم قبول کردم وقتی از پله ها بالا می رفتم دیدم ی نفر با مشت محکم به شیشه میزنه فکر کردم مادرمه که خودشو رسونده پشت شیشه پنجره
تعجب کردم ک چقدر زود رسید اونجا وقتی خودمو رسوندم پشت شیشه دیدم هیچکس پشت شیشه نیست مامانم تو حیاطه داره خودشو میرسونه اونم فکر میکرد منم که دارم به شیشه میزنم هر دوترسیدیم و اونجا رو سریع ترک کردیم صدا از خونه بود نه همسایه بغلی برای همین فکر میکنم شاید روح مادر اون شخص بوده ک تو زیر زمین زندگی میکرده و احتمالا همونجا هم مرده دیگ پامو تو اون خونه نذاشتم ولی مادرم ک میرفت می گفت دیگ صدایی نمیاد خبری نیست چ مادر نترسی دارم من! ده سال پیش بود اون شخص هم فوت شده خونش هم آپارتمان شد
یه مکانی هست که هر موقع توش رفتم بعدش یه اتفاق بدی برام افتاده .نمیدونم واقعا دلیلش چیه .میترسم که اگه مجبور بشم دوباره برم اتفاق بد دیگه ای برام بیوفته !
من یه بار خواب دیدم یه بچه کوچیک دستم رو گاز گرفته خب ابن مسخره هست ولی وقتی بیدار شدم دیدم رد دوتا دندون کوچولو رو دستمه!
اتفاق بعدی اینه که من یک بار حدود ساعتای سه یا چهار صبح توی خواب دستشوییم گرفت بعد خواستم برم دستشویی در رو باز کردم اما خواهرم گفت نیا تو...بعد منم گیج بودم به خاطر همین رفتم طبقه بالا خونه عموم در رو با کلید باز کردم و زن عموم بیدار شد و گفت اینجا چیکار میکنی ترسیدم...منم گفتم آبجیم دستشویی بود اومدم اینجا بعد زن عموم گف خواب دیدی و اینا رفتم پایین خونه خودمون دستشویی،صبح از خواهرم پرسیدم تو دیشب رفتی دستشویی گف نه!!!
و من مطمئنم کسی گفت نیا تو...!
وقتی بچه بودم من و مامانم و بابام و خواهرام و برادرم رفتیم مشهد من پنج یا شش ساله بودم و برادرم ده یا یازده ساله بود و خواهران هم بزرگ بودن ما یک هفته رفتیم مشهد خونه ای که توش زندگی می کردیم خیلی خیلی قدیمی بود و سه بار هم باز سازی شده بود تا خونه ریزش نکنه. وقتی که از سفر برگشتیم، در خونه رو باز کردیم و یه خانم و آقای پیر وسط خونه ایستاده بودند و بی حرکت بودند انگار مجسمه بود، پلک هم نمی زدند، همه مون او دوتا زوج پیر رو دیدیم بابام خیلی سریع گفت برید بیرون و در رو قفل کرد بابام و مامانم اینقدر ترسیده بودند نمی توانستند حرف بزنند، و همچنین دَر رو نمی توانستند قفل کنند و از آن محل دور شدیم و بابام اون خونه رو خیلی ارزون آگهی گذاشت تا سریع فروخته بشه، و خونه رو فروختیم..
بابام گفت اون بابا پذرگِ بابا پذرگِ بابا پذرگم هست
ما توی خونه قدیمی زندگی میکنیم که یه زمانی برای مادر بزرگ و پدر بزرگ پدری من است یه زمانی در کودکی خواب یک دختر بچه رو دیدم که داشت توی خونمون و حیاطمون بازی میکرد چیز عادی بود ولی من از اونجا ترسیدم که برادر من هم همون خواب رو بعد ها دید من اون جا دست و پامو روگم کردم که بابام برای من تعریف کرد که خیلی خیلی وقت پیش قبل از بابام مادر و پدر بابام و عمه هام یه دختر داشتند که تو همون حیاط بخاطر خوردن نفت میمیره
من دوران دبیرستان از هر شب ساعت سه چهار صبح با صدای یک نفر از خواب بیدار میدم آنقدر اسمم و تکرار میکرد تا بیدار بشم وقتی هم میشدم کسی نبود ...یک بار که بیدار شدم حس کردم یکی از اتاق رفت بیرون سریع پاشدم رفتم دیدم کسی نیست از ترس رفتم زیر پتو تا صبح تکون نخوردم...این ماجرا ادامه داشت حتی وقتی اسباب کشی کردیم تا اینکه یک شب که از خواب بیدار شدم دیدم تلویزیون تو حال روشن و نورش از پنجره بالای در اتاقم میاد داخل چون اون شب داییم خونمون بود گفتم حتما داره فوتبال میبینه محل نذاشتم و خوابیدم فرداش که بیدار شدم و پرسیدم گفتن که ساعت دوازده تلویزیون و بستن و خوابیدن و اون ساعت کسی بیدار نبوده...هنوزم نمیدونم اون نور مال چی بود..بعد از اون شب هم کسی دیگه با صدا از خواب بیدارم نکرد...
در اون حد که باید ترسناک. نبود ولی خوب باحال بود
من. خواهرم یک بار که به. سمت اصفهان میرفته
برام تعریف کرد، از یک جاده باریک و ترسناک جنگلی تصمیم میگیرین برن که خیلی تاریک بوده میگفت همونجوری که میرفتیم خانواده ای رو دیدیم که وسط جنگل به اون ترسناکی نشسته بودن و غذا میخوردن ماشین هم نداشتن میگفت هیچکس به غیر ما به اونجا نرفت
شاید باورتون نشه شاید بشه ولی من دروغ نمیگم دلیلم نداره که دروغ بگم من 2 بار خواب دیدم که برام تعبیر شده
یه بار من خواب دیدم که توی شهرستانمون سر قبر یه نفر وایستادیم که فردای همون روز یه نفر فوت گرد
دومیش من یه خواب دیدم که زلزله میاد فردای همون روز زلزله اومد تهران
من توی دوران 11 سالگی قک کنم 8 سال پیش توی خونه تنها بودم مامانم و بابام بیمارستان بودن منم توی خونه بودم شب وقتی خوابیده بودم توی اتاقم مامان بابامم پیشم بود من همیشه عادت داشتم ی حوله میزاشتم روی یالشتم نصفه شب حدود ساعت 3 یا 4 بود که ی موجود سیاه با چشايه قرمز و بدنی اسکلت شکل بود و بالای سرم بود وقتی من دیدمش خیلی جیغ میزدم و اون حوله رو زیر سرم میکشید و هی میخواست من و با ی چاقو بزنه از بس جیغ زدم که مامان بابام اومد و میگفت خودتو مسخره کردی ? چرا جیغ میزنی و من فقط اونو می دیدم خیلی ترسیده بودم و وقتی مامانم از بیمارستان اومد گفتم مامان این حوله رو ببر من نمی خوام چون خیلی ترسیده بودم مامانم گفت چرا این مال پدر بزرگت هست ک فوت شده ، راستش پدر بزرگ من توی حادثه آتش سوزی مرده ولی نمیدونم چرا این بلا رو سر من آورده):
سلام منم برام اتفاقات عجیب افتاده مثلا یکیش یه خواب وحشتناک و تا دوهفته هی میبینم حالا بدیش که فکر نکنم هیچ کدومتون باور نکنید خب من خواب بودم بعد 1 دونه بالشت شبیه استیکر چشمک و خنده من اون را 10 روز قبل گذاشتم توی کمدم بد یه هویی ساعت 6 صبح پاشدم دیدم دقیق ساعت 6 هست دیدم ساف بقل بالشت خودمه
من یادمه بچه بودم تو خوابم یه جایی بودم که یکم پول بود من پول رو گرفتم تو دستم و محکم گرفتمش بعد یهو از خواب بیدار شدم وقتی بیدار شدم پول توی دستم بود میخواین باور کنید میخواین نکنین ولی واقعا واقعی بود
سلام
ببینید موجـود جن وجود داره ، ولـی هر کسی که از راه می رسه نمی تونه ببیندشون که!
ضمنا اگر هم کسی ببیـنه ، خـودش رو نگه میداره و به کسی نمیگـه تا یا ریا نشه یا قضاوتش نکنن!
بزرگواران اولا اون موجـود بیکار نیست الکی بیاد ما رو آزار بـده،
دوم اینکه خـدا بهترین محافظ انسان هاست و اجازه ی چنین کاری رو نمیده!
تنها راه نفوذ شیطان به انسان هم فقط وسوسه هستش ، دیگه هیچی!!!!
تمااااام.
تاحالا درباره بک رومز یا اتاق های پشتی شنیدید؟ خب یه پسر نوجوون داشته با دوستاش حرف میزد و خواست برگرده خونه بی هوش میشه و تو بک رومز بیدار میشه و اون به زور از اخرین لول بک رومز فرار کرد
من یک روز در خانه تنها بودم و داشتم برای آزمون درس می خواندم همون موقع صدای تیک تیک لامپ را شنیدم از روی میز، بلند شدم همون موقع برق ها رفت من در آپارتمان زندگی می کنم برای همین اگه برق یک خانه بره برق های خانه های دیگر هم میره ولی این بار فقط برق خانه ای رفت که من در آن زندگی می کنم بعد چراغ اتاق تند تند تکان خورد همه پنجره ها هم بسته بود بعد صدای قژژژی را شنیدم همون موقع زنگ بابام زدم و بهش گفتم بیاد خانه بعد خوشبختانه بابا در آسانسور بود و اومد خانه همین که بابام در خانه را باز کرد برق خانه آمد
من بارها شده جن دیدم اما نمیدونستم جن هست فکر میکردم انسانه که بعدها متوجه شدم جن بوده .. اخرین بار تو محل کارم اتفاق افتاد یکی از همکارام رو من میدیم ولی بقیه نمیدیدن کنارمون بود اما بقیه نمیدین بعد که تحقیق کردیم فهمیدم واقعا همکارم کنارمون نبوده اما من میدیمش
کل نظراتی که خوندم دیدم همشون تو فیلمای ترسناک هستن اخه واجبه هرچی تو فیلم ببینین بیان اینجا بنویسین اخه اونم یه کلمه واقعی در کنارش بزارین که ملت باورشون بشه
سلام ببخشید ولی گاهی واقعا برای انسان پیش میاد
من گاهی که تنها هستم صدا های عجیب میشنوم
حتی بعضی موقع بدونه این که فکری درباره موجودات عجیب کنم .. در ذهنم شکل های انجا میاد و کابوس هایی میاد گاهی ها احساس میکنم لمسم میکنن من بار ها با جیغ از خواب بیدار شدم حتی تو بیداری هم لمس شون رو احساس کردم
ناشناس
۲۰:۵۹ ۲۲ فروردين ۱۴۰۱
سلام وعرض ادب این که من میگویم کاملاواقعی است من دردوران هجده سالگی برانمازصبح بیدارشدم برای اولین بارودرپست بام خانه ی همسایه شیطان راددیدم قیافه ی بسیارترسناک توراخدابرانمازوقت بذارید
من سعی کردم چشم سومم رو باز کنم و هر کاری که تونستم انجام دادم و انگار که پنج درصددش باز شده چون سایه های عجیب میبینم
حالا از اینا بگذریم یک ماه پیشوقتی که خواب بودم تشنم شد و وقتی که بیدار شدم دیدم یه سایه ی بزرگ روی در وایساده وارچژ هم کا پایین رو نگاه کردم پاش معلوم نبود و یکی همش توی گوشم جیغ میزد از اون به بعد سایه های عجیب میبینم
این داستانا همش تخیل نویسنده بود ولی به هر حال میخوام یه داستانی رو براتو تعریف کنم که تو این یه سال خیلی روم تاثیر گذاشت:
ما پارسال عید دست جمعی خانوادگی همه اومده بودن یه ۴۰ نفری بودیم
منو خواهر زادم با پسر خالم رفتیم جنگل پشت خونمون تقریبا یه ۳۰۰ متر راهه رسیدیم و گفتیم که همه خوابن بریم بالا ولی اونا قبول نکردن من تنهایی رفتم ولی یه چیز خیلی عجیب دیدم یه پله اونجا دیدم که دقیقا ۸ تا پله داشت و هیچی نبود یعنی به هیچ جایی نرسیده بود رو هوا بود انگار مثلا یه کلبه وجود داشته قبلا اونجا که خرابش کردن پله هاش مونده ولی هر جور حساب کردم نشد اولش اصن متوجه نشدم خیلی هم حال کردم گفتم چه باحال ولی تا وقتی که یه پا گذاشتم رو پله اول یه حس خیلی منفی بهم وارد شد یعنی احساس کردم یه لحظه سینم سنگین تر شد تریج دادم ادامه ندم پلش هم خیلی تمیز بود انگار همین دو دقیقه پیش ساخته باشن جنسشم چوب خالص بود خیلی ترو تمیز توی این سالا خیلی بهش فکر کردم ولی نفهمیدم موضوع چیه کسی این اتفاق براش افتاده میتونه بگه
شما درست دیدی این توهم نبوده خیلی ها دیدند این پله ها معمولا راهی هستند به دنیای موازی اکثر کسایی که توی جنگل دنبال افراد گمشده میگردن میگن که همچین پله هایی مببینن خوش به حالت! راستی میدونستی این پله ها از بین میره و اگه دوباره برگردی نمبینیشون
ناشناس
۲۱:۳۳ ۰۱ فروردين ۱۴۰۱
این داستان ها سه حالت داره
1. ایسگا و دروغ بوده
2. نویسنده داستان توهم زده
3. دلیل علمی داشته نه مزخرفات ماورایی
سلام من یبار تو خونه مامان بزرگم که همه مون اثراتی از جن دیده بودیم فیلم آنابل رو نگاه میکردم خالم هم پیشم خوابیده بود یه هو نگاه به خالم کردم دیدم با چشای قرمز منو نگاه میکنه همون لحظه یه نفر از پاهام منو کشید جلو آشپز خونه نگاه بهش کردم دیدم خالمه داد زدم ؛ یا صاحب الزمان یا خدا بسم الله ؛ که یهو ناپدید شد با صدام همه بیدار شدن درست در جلوی آشپز خونه دراز کشیده بودم و گوشیم جلوی بالشی بود که اونور حال آنابل پخش میشد و درست وقتی به خاله نگاه کردم همون قیافه رو دیدم سعی میکنم زیاد با خالم نیفتم
لااقل یه جوری بنویسید که به فهمید چی به چیه این اراجیف از نوشتن هم داری اشکال است خودت بخون ببین میفهمی چی نوشتی وای به حال مخاطب همه کلمات در هم برهم ما که هیچی نفهمیدین خودتم الان حیرونی که نوشتی!
سلام من وقتی که ۱۰ سال داشتم و شب بود و ساعت ۱۲ بود من خوابیدم و ساعت ۳ یا ۴ از خواب بیدار شدم تشنه بودم و اینکه من خیلی فیلم ترسناک می دیدم برای حس می کردم یه چیزی وقتی که دراز کشیدم بالای سرم هست
بالای سرم رو نگاه کردم دیدم که یک آدم یا موهایی که صورتش را پوشانده و یک لباس سفید خونی و دست هایش ترک بر داشته بالای سرم قرار دارم
من نمی دونن الان توهم زدم یا واقعی بوده
راستی من اسمم هلن مهرآبادی هست ولی من مطمئنم که این یه توهم بوده
سلام من وقتی بچه بودم یه خونه ای داشتیم که آشپز خونش یه انباری خیلی بزرگ داشت همیشه بابامو به جن می دیدم ولی برای اینکه جن متوجه نشه که فهمیدم پدرم نیست میرفتم بغلش میکردم و تا۱۳.۱۴سالگیم تو خواب گریه میکردم هر شب الانم که۱۶سالمه گاهی اوقات می بینم وقتی خونه غریبه میخابم حس بدی بهم دست میده حتی یه بار یکی تو خاب افتاد روم وقتی بلند شدم احساس میکردم واقعا اون اتفاق افتاده
من تو بچگی بابام خیلی خوب رفتار میکرد باهام ولی همیشه به جن می دیدمش خوابشم می دیدم اما الان بابام خیلی عوض شده رفتارش باهام بد شده کتکم میزنه دنبال بهونس بزنه بهم توهین میکنه
چ خیلی چیزای دیگه دیدم و می بینم نمیدونم چرا این اتفاقا میفته
سلام و عرض ادب من واقعا فیلم های ترسناک رو دوست دارم و تا به حال خیلی دیدم ولی کامنت های که شما میزارید رو یک جورایی باور نمیکنم و خب با این داستان ها هم تا به حال نترسیدم این چیز های که شما میگید که توی خواب اتفاق افتاده یک دنیایی هست بهش میگن دنیای موازی اون جا تمامی موجودات ماورطبیعه وجود داره که ما میگیم جن اجنه روح یا هر چیز دیگه این ها فقط بخش کوچیکی از اون موجودات هستند روح ما وقتی ما میخوابیم میره توی اون دنیا و خواب های ما تصویری هست که روحمون از اون دنیا به ما نشون میده و اگر یکی میگه که پیش بینی میکنه در واقع توی اون دنیا این هارو دیده و خوب پیش بینی واقعی نیست و ما از طریق خواب ها اون هارو میبینیم دنیای خواب خیلی پیچیده تر از چیزی هست که ما میبینیم این ها اثبات شده هستند و با بزرگ شدن علم اعتقادات ما نسبت به این چیز ها کم شده و همین به نظرم باعث میشه که ما نمیتونیم اون هارو ببینیم حالا جالب این بود که برخی از یک موجود سیاه که شبیه بچه بوده گفتید که اون بهتون آزاری نرسونده یک نفر دروغ بگه دو نفر دروغ بگه نفر سوم که نمیگه پس نتیجه میگیریم که ما انسان ها با از دست دادن عقایدمون درباره ی روح و جن و دنیای های دیگه دیگه نمیتونیم اون هارو ببینیم و چشم سوم واقعیت ندارد که بعضی میگن چشم سوم دارن بعضی از داستان هایی که شما میگید فقط یک سری تفکرات هست من به شخصه به جن و اجنه و چیز های دیگه خیلی اعتقاد ندارم و فکر میکنم ترسیدن ازشون باعث دیوونه شدنمون میشه این همه سال ما چیزی در این باره نمیدونستم حالا که میدونیم چرا بترسیم؟ خوب من هم اعتقاد دارم هم ندارم یعنی یک جورایی تنها چیزی که باعث میشه به وجودشان مطمعن باشم گفته توی قران هستش
من یه بار تبلتم توی
شارژ بود داشتم استفاده میکردم از تبلتم یهو سرم رو برگردوندم دیدم جهت صندلی تغییر کرده یه لحظه ترس کل بدنم رو فرا گرفت
به مامانم گفتم مامان تو صدای رو تکون دادی گفت نه! سریع تبلتم رو از شارژ کشیدم رفتم بیرون
کاش در نظرات یکگزینه بود که در جواب دیگر نظرات میشد داد
به دسته از دوستانی که میگن با اسم صدا میشن چه صدای آشنا چه غریبه اصلا و ابداع به هیچ وجه جواب ندین خودتون رو نشنیدن بزنید حتما...
من چشم سوم دارم و بارها سایه هاییو دیدم که داشتن جلوم راه میرفتن حتی یبار یکیشون روم نشست و سعی کرد خفه ام کنه که اون موقع با باز و بسته شدن چشمام از بین رف
اوم شاید بیعقل ها باور نکنن، من یک ادم مذهبی ام، یکروز موقع نماز صبح ساعتای ۷ و.. وقتی توی تختم دراز کشیدح بودم و فک میکردم دیدم از راهرو مون ک فرش داره صدای راه رفتن یکنفر میاد، بابام نبود و مامان و اجیم خاب بودن، فک میکردم مامانمه ولی نبود... هی میخاست بیاد سمت ما ولی نمی یومد... توی راهرو و اتاق مامانم بود و من خیلی ترسیدم چون اعتقاد دارم... البتع بعد ابجیمو بلند کردم و همع چب تموم شد. به یکی گفتم گف جن بود ک داش اذیت میکرد، ولی چون نماز میخوندم نیومد
من نصفه شب بلند میشوم صدای دو نفر که باهم صحبت میکنند و میشنوم جرعت این را ندارم که پتو رو از سرم بکشم و ببینم کیست نمیدانم فرشته هستن یا جن کسی اگر اطلاعاتی دارد کمکم کند
سلام
اره منم چیزای ماورایی و شیاطین و عالم مثال و روح و جن و ابلیس و ... رو میتونم ببینم باید ویژگیهای خاصی داشته باشی وروح سبکی هم داشته باشی یه بارم فال قهوه گرفتم اصلا اعتقاد نداشتم ولی یه اتفاقی که خیلی نادر بود ده سال جلوتر واسم پیش بینی کرد و اتفاق افتاد...خیلی ماورایی و عجیب بود انگار خواست و تقدیر و اراده خدا بود فقط ...
سلام
بچه که بودم فک کنم ۵ سالم بود یه همسایه داشتیم پیرزن بود و خیلی نمازخون و اینا مادر شهید هم بود هردفعه مه برا شام و ناهار غذا درست میکردیم مامانم میگف که برم صداش بزنم بیاد خونمون جالب اینجاس بعضی موقع ها بدون اینکه چیزی بهش بگیم موقعی که سفره پهن میکردیم زنگ خونمون و میزد و میومد اینگار خبر داشت...
خب حالا یه روز من رفتم برا ناهار صداش کنم فک کنم موقع نماز بود رفتم در خونشون دیدم داره نماز میخونه یه چادر سفید هم رو سرش بود منتطر موندم نمازش تموم شه یکم این پا اون پا کردم و همین که دوباره میخاستم برم ببینم نمازش توم شده یا نه دیدم کسی نیست یعنی چادرش همونجا افتاده بودا ولی خو کسی نبود اونموقع من نمی ترسیدم و بیشتر با این چیزا هیجانی میشدم بجا اینکه بترسم رفتم گوشه و کنار خونه و سرک کشیدم و صداش زدم ولی هیچکس اونجا نبود منم دیگه برگشتم خونمون و دیدم نشسته داره با مامانم صحبت میکنه تعجب کردم رفتم قضیه و بهشون گفتم که خندید و گف که موقعی که من نیستم تو خونه موقع نماز یا...این فرد میاد و بجا من نماز میخونه یبارم گف که با جن ها رفت و امد داره و موقعی که جن ها و ...جشن و عروسی میگیرن میان رو پشت بوم خونش و جشن میگیرن اونم صدا میکنن و همسایمون هم میره و باهاشون جشن میگیره
من 19سالمه و به فیلم های ترسناک علاقه دارم... و یکی از آشنایانمون که 27سالشه بهش گفتم که به فیلم ترسناک علاقه داری گفت آره من عاشق فیلم ترسناکم گفتم باشه بیا با هم ببینیم و یه فیلم از دیده شدن موجودهای ماوراء طبیعی بهش نشون دادم در طول تماشا دیدم حالت صورتش یه جوری میشه فهمیدم که ترسیده.. وبا صدای بلند گفت بسه بسه منم ترسیدم گفتم چی شده که اون افتاد رو پشتش و داشت صورتش رو با دستاش چنگ میزد ... و ما تنها هم نبودی 3نفر دیگه هم با ما بود همه داشتن میگفتن چرا این کارو کردی منم از تعجب و ترس یه جا خشکم زده بود که یه دفعه از پشت خودشو انداخت رو دست پاش و به من خیره شد چهرش تغییر کرده خیلی ترسناک شده بود و افتاد دنبالم. وجالب اینجاست که بعد ماجرا هیچی یادش نمیاد. من به خودم قول دادم که دیگه هیچ وقت به کسی فیلم ترسناک نشون ندم...
بعضی از این داستانها شوخی و کاملاً واضح است که کار دست انسانهای شیطان و شوخ است مثل : صدای عجیب گربه و به البته خیلی هم به ندرت داستانهای واقعی از آنها وجود دارند که خود منهم تجربه آنرا داشته ام . حال کجا باید داستان واقعیی را که با چشمان خودم دیده ام بنظر شما برسانم ؟
منتظر جوابتان هستم باسپاس
مهرناز اسدی
من خواب عجیبی دیدم داشتم تو یه خونه قدیمی کاملا چوبی قدم میزدم یهو یه زنه با جارو برقی زد تو سرم همین لحظه جارو برقی از دست مامانم خلاص شد و خورد به مبل بعد قبل از اینکه بتونم چشمامو باز کنم مردیو دیدم که نفص صورتش پوسیده بود و نصف دیگش ذغال شده بود
بعضیا هست که هیچ اعتقادی به وجود جن و روح ندارن ولی اگه واقعا خدا پریدن و حرف از دین می زنن تو قرآن هم هست.شاید خیلیا باور نکنن ولی دیدن جن و روح توانایی می خواد و امروزه کمتر کسی میبینن..
من الان کلاس دهمم، سال قبل که نهم بودم با چشم سوم و چاکراها آشنا شدم و واقعا دوست داشتم چشم سومم رو فعال کنم. شروع کردم به انجام دادن کار هایی که میگفتن واسه باز کردنش خوبه. یه مدت سر درد شدید تو ناحیه ی بین دو ابروم داشتم. از تابستون متوجه حضور کسی تو خونمون شدم
ولی هیچکس جز من متوجه نمیشه
خیلی اوقات پیش میاد برام که داخل گوشم یه صدای مثل بوق میپیچه و تا وقتی بسم الله می گفتم می رفت. ولی بعد از یه مدت نباید بسم الله بگیم،چون اینجوری شاید ما دیگه متوجهشون نشیم ولی وحشی میشن.
دیگه عادی شده این صداها برام و فهمیدم که این ها جن هستن و وقتی حرف می زنن ما اینجوری می شنویم
گاهی اوقات که میشنوم و مطمئنم که خودشونن، گفتم:: لطفا برو به خدا حوصله ندارم، حالم خوش نیست.
و اون صدا قطع شد.
زندگی پیچیده تر از اون چیزیه که ذهن محدود انسان بخواد تصمیم بگیره چیزی واقعا وجود داره یا نه
اولا جن وجود داره.
دوما این روزا دیده نمیشه به خاطر اینکه الان ماشین آلات زیاد شده و اینکه جن بدون احضار هم دیده میشه.
ترانه
۲۰:۴۳ ۱۹ بهمن ۱۴۰۰
اگر میگی وجود نداره چرا نظر داری که بدون احضار دیده نمیشن و دنیای دیگه ای دارن؟
پویان باقری
۰۷:۵۲ ۲۹ بهمن ۱۴۰۰
جن وجود داره مگه تو قرآن نگفتن جن وجود داره فقط ما اونا رو نمی بینیم مگه نشنیدی جن ها تحت فرمان حضرت سلیمان بودن هم جن مهربان وجود داره هم بد اصلا جن نماز هم وجود که اگر برای وضوت بسم الله نگی میاد نمازت را بهم میزنه
محمد
۰۴:۴۸ ۰۱ بهمن ۱۴۰۰
سلام به همه خب اکثر چیزاایی که اینجا خوندم خیلی هاشون الکی بود ولی جالبه که یه داستانی که واسم ۱۱ سال پیش اتفاق افتاد بگم..ما همیشه عید قربان طبق عادت سال های قبل گوسفند قربانی میکردیم شب قبل از عید ما گوسفندو اب و غذا دادیم تا برای فردا محیا بشه و ما گوسفندو تو دست شویی که در حیاط بود بسته بودیم ساعتای ۲.۳۰ همون شب صدای گوسفند اومد و دیدیم در خونه باز شدو گوسفند تا رسیدیم گوسفند پا به فرار گزاشت ما خونمون جلوش فضای خاکی بود که منتهی میشد به کمربندی با سرعت منو بابام دنبالش دویدیم و هر چی میرفتیم بهش نمیرسیدیم و فقط صدای به به ش میامد هر چی رفتیم نرسیدیم بابام نفسش برید و همینجوری که نفس نفس میزدیم دیدیم گوسفند همونجا وایستاده و صدا میده منو بابام تعجب کردیم که چرا هر چی میریم بهش نمیرسیم و طبیعتا با اون سرعت باید میگرفتیمش ولی حالا که وایستادیم صداش با موقعی که میدویدیم یکی بود منو بابام وحشت زده برگشتیم بدو بدو به خانه از ترس و دیدیم که گوسفند دنبالمون میدوه وقتی رسیدیم در خونه با ترس دیدیم گوسفند تو دست شویی خونس و از جاش تکون نخورده بود
خوب بود بد نبود این چیزارو ولی نزارید بچه های مردم میترسند من ۲۱سالمه دانشجو هستم ولی یه خورده ترسیدم نزارید لطفا از این چیزها یه زره چیزها ی هوب و بدرد بخر بزارید خواهشا
من پرستارم و بیماران سایکوز زیادی دیده ام که توهم میزنند و در حالت عادی بین ما وجود دارند و ممکن است تعداد کمی از کامنت ها از این افراد باشند ، اما اکثر کامنت ها و متن های این نوشته واقعیت دارند و کافی است کمی نیکی و خوبی وجود انسان را فرا بگیرد تا چیزهایی ببیند که از چشم بقیه پنهان است ، یا حتی همانند انسان های پاک طی الارض کنند ، خودم نیز تجربه مشابه در چند مورد از این خاطرات دارم ، خداوند گناهان همه مارا ببخشاید
سلام من این دستان های مردم رو خوندم و خیلی جالب بود حالا من میخواهم که داستان واقعی خودم رو توضیح بدم
این اتفاق واقعی که خودم تجربش کردم
یه روزی که تو خونه خاهرم و من بودم خواهرم تو اتاق بود و من میخواست برم حموم که وقتی امدم تو یه صدای مرد که میگفت. هههه اوهوم اوهوم ترسیدم و نرفت بعد از دو روز وقتی که تو خونه تنها بودم رفتم اوتاق تو کمد من یه عروست دختر با موه های زرد بود که دیدم سرش رو انداخته پاین و یه صدا امد که گفت هیشششششششششش زود خودم انداخت بیرون و رفتم تبقه ی پایین که صدای گربه از حموم اومد و قتی رفتم که نگاه کنم دیدم یه گربه ی سیاه رنگ با چشم های زرد به من نکاه میکنه جیغ زدم بعد رفت پارکینگ بعد چون نه در و نه پنجره باز بود خود خودی قیب شد به نظر من اون گربه شیطانی بود
به قرآن مجید برادر من امیر همین گربه را خواب دیده بود
معصومه
۱۷:۴۴ ۱۷ تير ۱۴۰۱
سلام اون یه گربه ی شیطانی نبود اگه کلاس پنجم رو تموم کرده
باشید داخل علوم خوندید راجب چشم که در حیوانات اگر پشت قرنیه رشته ها ی عصبی کم باشه چشمشون زرد میشه و اگر زیاد باشه قرمز میشه
hhh
۰۶:۳۵ ۱۸ دی ۱۴۰۰
ببینید دوستان عزیز
ما انسانیم و خدا مراقبمون هست
به هیچ کس اعتماد نکنین جز خدای متعال
سلام من اتفاق ترسناکی نداشتم ولی یه اتفاق عجیب هست که میخوام بهتون بگم
من امروز بیرون بودم که عکس الله روی پرچم ایران هست روی کوه تر و تمیز دیدم که خیلی قشنگ و تمیز نوشته شده بود. مامانم میگفت طبیعت اینو نوشته چون هیچ آدمی حق نوشتن الله روی زمین رو نداره و بعد از اون اتفاق اشک هام ریخت در حالی که گریه کردنم دست خودم نبود
به نام خدا تو یه روزی تو یه کوچه بن بست رفتم دنبال مغازه میگشتم یهو آخر کوچه رسیدم یه جنی دیدم که با سرش بازی میکرم وقتی منو دید به من داد زد مثل زامبی ها دنبالم افتاد من هی فرار میکردم وداد میزنم تا رسیدم آخر کوچه منو ول کرد
تو فرض کن باور کردم که نکردم اگه تو کوچه مغازه بوده و داد میزدی چجوری کسی ندیده تو رو؟؟؟
مهتاب :)
۲۱:۵۵ ۱۵ دی ۱۴۰۰
سلام بچه ها داستان هاتون رو خوندم فوق العاده بودن حالا نوبت منه که راجب اتفاق ترسناکم صحبت کنم :)
خب این داستان مال همین امساله که اتفاق افتاده:
ماجرا از اونجایی شروع میشه که دختر خاله گرامی عزیزم که مثل خواهرمه.... حالا بی خیال میرم سراغ اصل مطلب
یه عکس عجیب داخل پروفایل واتساپش میزاره که من از اون عکس خیلی ترسیدم انگار حس ترس و یه حس عجیب نامفهوم رو جمع کرده بودن توی سینم حالا قسمتی از پیام رو میزارم براتون:
[۲۰۲۱/۱۲/۲۷، ۱۹:۴۸] خودم: ولی پروفایلت واقعا عجیبه
من یدفعه تو خونمون بودیم میخواستیم بریم خونه ی داییم بعد تو را داشتیم میرفتیم که یهو یه موجود با چشای قرمز بدن سیاه و کلی خال دیدم به مامانو بابام گفتم ولی اونا دیدن اون موجود بابا نگه داشت ببینه چیه یهو پربد رو بابام دستشو خنج زد بابام تا یکسال هرچی نگاه میکرد ببینه زخمه رفته یا نه نرفته بود
تو تا حالا جن ندیدی
این دلیل نمیشه کسایی که جن دیدن بیمار های روانی با وضع وخیم باشند
پ
۱۲:۵۲ ۰۴ بهمن ۱۴۰۰
سلام
تو تا حالا جن ندیدی
این دلیل نمیشه کسایی که جن دیدن بیمار های روانی با وضع وخیم باشند
این حرفت غیر منطقی هستش
ناشناس
۱۱:۴۰ ۱۳ دی ۱۴۰۰
یه روز داشتم با مامانم به پارک میرفتم که دیدم همون لحظه ای که در رو مامانم قفل کرد یه بچه سیاه اومد بدون اینکه در رو باز کنه رفت تو خونه مون وقتی از پارک برگشتم دیدم اتاقم کاملا مرتب از قبل شده بعدش مامانم گفت تو این خونه یه پسر هست که ازمون محافظت میکنه و حتی اومده اتاقتو برات مرتب کرده اگه اونو دیدی نترس و سلام بگو بهش.از اون به بعد من وقتی اونو میدیدم بهش میگفتم بیا باهم بازی کنیم اون شد بهترین دوست من
اون یک روح بوده که از اون دنیا میتواند به این دنیا بیاید و در ضمن دوستان باید بدانید اینها اصلا مشکلات روانی نیست بلکه علمی جالب و عجیب هست که بعضی ها نمیتوانند آن را درک کنند
به نظرتون مسخره ست ولی من هنوزم که هنوزه میتونم هاله ی ضعیفی از روح رو حس کنم....
هر کی بچه دار میشه من هر حدسی میزنم
که بچه دختره یا پسر درست در میاد
۸ با تا حالا حدس زدم همش درست بوده
حتی دیگه اینجور تو فامیل معروفم که داخل فامیل
هر کی بچه دار میشه به من زنگ میزنه
و اینم بگم کل بازیهای فوتبال هم درست پیشبینی میکنم
وقتی اونا فوت کردن ما موندیم تو خونه هه ۲تا صالنداشت از یکی استفاده میکردیم ولی اون یکی نه من همیشه میترسیدمبرم دستشویی چون یه چیزای عجیب و غریبی میدیدم
اون خونه هم خیلی قدیمی بود الان ۱۴۰۱و حدودا۱۰۰ سالی هست که ساخته شده
وقتی میرفتم دستشویی در دستشویی را باز میزاشتم بعد میدیدم یه چیز با سرعت رد میشه و من خیلی میرسیدم نمیدونم توهم بود یا واقعیت ولی فکر کنم واقعی بوده
حتی یه بار خواهرم رفت دستشویی بعد از پنجره دستشویی یه چیز دایره ای و پشمالو و چشایقرمز
حتی عکس هم گرفت و بم نشون داد
به نظر من اون خونه مسکون بود و الان خوشبختانه از اون خونه بار کردیم
ترسید و بهتر بگم فرار کرد وقتی پشت سرش رو دید تا دارد به سمت اش میاد قبرستون نزدیک بود رفت سمت قبرستون وقتی پشت سرش رو نگاه کرد تا دور از قبرستون وایستاده و نگاهش می کند تا هوا روشن نشد نرفت
یا برای گرفتن مدرک به دانشکده در شهری دیگر رفتم آن مسئول گفت باید قبلش ب من زنگ میزدی سرخود نمیومدی منم غمگین شدم ک این همه راه اومدم بی خودی ک زنگ زد ی جایی و گفت عجیبه مدرک شما دیروز رسیده به فلان دانشکده منم خوشحال شدم ک درست به موقع اومدم اون شخص هم تعجب میکرد ک من درست به موقع اتفاقی اومدم و خیلی چیزهای دیگه ک من اسمشو الهامات ضعیف گذاشتم
تعجب کردم ک چقدر زود رسید اونجا وقتی خودمو رسوندم پشت شیشه دیدم هیچکس پشت شیشه نیست مامانم تو حیاطه داره خودشو میرسونه اونم فکر میکرد منم که دارم به شیشه میزنم هر دوترسیدیم و اونجا رو سریع ترک کردیم صدا از خونه بود نه همسایه بغلی برای همین فکر میکنم شاید روح مادر اون شخص بوده ک تو زیر زمین زندگی میکرده و احتمالا همونجا هم مرده دیگ پامو تو اون خونه نذاشتم ولی مادرم ک میرفت می گفت دیگ صدایی نمیاد خبری نیست چ مادر نترسی دارم من! ده سال پیش بود اون شخص هم فوت شده خونش هم آپارتمان شد
اتفاق بعدی اینه که من یک بار حدود ساعتای سه یا چهار صبح توی خواب دستشوییم گرفت بعد خواستم برم دستشویی در رو باز کردم اما خواهرم گفت نیا تو...بعد منم گیج بودم به خاطر همین رفتم طبقه بالا خونه عموم در رو با کلید باز کردم و زن عموم بیدار شد و گفت اینجا چیکار میکنی ترسیدم...منم گفتم آبجیم دستشویی بود اومدم اینجا بعد زن عموم گف خواب دیدی و اینا رفتم پایین خونه خودمون دستشویی،صبح از خواهرم پرسیدم تو دیشب رفتی دستشویی گف نه!!!
و من مطمئنم کسی گفت نیا تو...!
بابام گفت اون بابا پذرگِ بابا پذرگِ بابا پذرگم هست
من. خواهرم یک بار که به. سمت اصفهان میرفته
برام تعریف کرد، از یک جاده باریک و ترسناک جنگلی تصمیم میگیرین برن که خیلی تاریک بوده میگفت همونجوری که میرفتیم خانواده ای رو دیدیم که وسط جنگل به اون ترسناکی نشسته بودن و غذا میخوردن ماشین هم نداشتن میگفت هیچکس به غیر ما به اونجا نرفت
یه بار من خواب دیدم که توی شهرستانمون سر قبر یه نفر وایستادیم که فردای همون روز یه نفر فوت گرد
دومیش من یه خواب دیدم که زلزله میاد فردای همون روز زلزله اومد تهران
ببینید موجـود جن وجود داره ، ولـی هر کسی که از راه می رسه نمی تونه ببیندشون که!
ضمنا اگر هم کسی ببیـنه ، خـودش رو نگه میداره و به کسی نمیگـه تا یا ریا نشه یا قضاوتش نکنن!
بزرگواران اولا اون موجـود بیکار نیست الکی بیاد ما رو آزار بـده،
دوم اینکه خـدا بهترین محافظ انسان هاست و اجازه ی چنین کاری رو نمیده!
تنها راه نفوذ شیطان به انسان هم فقط وسوسه هستش ، دیگه هیچی!!!!
تمااااام.
من گاهی که تنها هستم صدا های عجیب میشنوم
حتی بعضی موقع بدونه این که فکری درباره موجودات عجیب کنم .. در ذهنم شکل های انجا میاد و کابوس هایی میاد گاهی ها احساس میکنم لمسم میکنن من بار ها با جیغ از خواب بیدار شدم حتی تو بیداری هم لمس شون رو احساس کردم
طبق نظر پزشکان معمولا آدمهایی که به مشکلات روانی مبتلا هستن فکر میکنن سالم هستن و زیر بار بیماری نمیرن
یه روانپزشک مشهور میگه کسانی که به ما مراجعه میکنن بیمار روانی نیستن بیمارهای اصلی اونها هستن که نمیان
لطفا برید دکتر
حالا از اینا بگذریم یک ماه پیشوقتی که خواب بودم تشنم شد و وقتی که بیدار شدم دیدم یه سایه ی بزرگ روی در وایساده وارچژ هم کا پایین رو نگاه کردم پاش معلوم نبود و یکی همش توی گوشم جیغ میزد از اون به بعد سایه های عجیب میبینم
ما پارسال عید دست جمعی خانوادگی همه اومده بودن یه ۴۰ نفری بودیم
منو خواهر زادم با پسر خالم رفتیم جنگل پشت خونمون تقریبا یه ۳۰۰ متر راهه رسیدیم و گفتیم که همه خوابن بریم بالا ولی اونا قبول نکردن من تنهایی رفتم ولی یه چیز خیلی عجیب دیدم یه پله اونجا دیدم که دقیقا ۸ تا پله داشت و هیچی نبود یعنی به هیچ جایی نرسیده بود رو هوا بود انگار مثلا یه کلبه وجود داشته قبلا اونجا که خرابش کردن پله هاش مونده ولی هر جور حساب کردم نشد اولش اصن متوجه نشدم خیلی هم حال کردم گفتم چه باحال ولی تا وقتی که یه پا گذاشتم رو پله اول یه حس خیلی منفی بهم وارد شد یعنی احساس کردم یه لحظه سینم سنگین تر شد تریج دادم ادامه ندم پلش هم خیلی تمیز بود انگار همین دو دقیقه پیش ساخته باشن جنسشم چوب خالص بود خیلی ترو تمیز توی این سالا خیلی بهش فکر کردم ولی نفهمیدم موضوع چیه کسی این اتفاق براش افتاده میتونه بگه
1. ایسگا و دروغ بوده
2. نویسنده داستان توهم زده
3. دلیل علمی داشته نه مزخرفات ماورایی
بالای سرم رو نگاه کردم دیدم که یک آدم یا موهایی که صورتش را پوشانده و یک لباس سفید خونی و دست هایش ترک بر داشته بالای سرم قرار دارم
من نمی دونن الان توهم زدم یا واقعی بوده
راستی من اسمم هلن مهرآبادی هست ولی من مطمئنم که این یه توهم بوده
من تو بچگی بابام خیلی خوب رفتار میکرد باهام ولی همیشه به جن می دیدمش خوابشم می دیدم اما الان بابام خیلی عوض شده رفتارش باهام بد شده کتکم میزنه دنبال بهونس بزنه بهم توهین میکنه
چ خیلی چیزای دیگه دیدم و می بینم نمیدونم چرا این اتفاقا میفته
شارژ بود داشتم استفاده میکردم از تبلتم یهو سرم رو برگردوندم دیدم جهت صندلی تغییر کرده یه لحظه ترس کل بدنم رو فرا گرفت
به مامانم گفتم مامان تو صدای رو تکون دادی گفت نه! سریع تبلتم رو از شارژ کشیدم رفتم بیرون
به دسته از دوستانی که میگن با اسم صدا میشن چه صدای آشنا چه غریبه اصلا و ابداع به هیچ وجه جواب ندین خودتون رو نشنیدن بزنید حتما...
اره منم چیزای ماورایی و شیاطین و عالم مثال و روح و جن و ابلیس و ... رو میتونم ببینم باید ویژگیهای خاصی داشته باشی وروح سبکی هم داشته باشی یه بارم فال قهوه گرفتم اصلا اعتقاد نداشتم ولی یه اتفاقی که خیلی نادر بود ده سال جلوتر واسم پیش بینی کرد و اتفاق افتاد...خیلی ماورایی و عجیب بود انگار خواست و تقدیر و اراده خدا بود فقط ...
اون شب جیغی زدم رفتم خونه همسایه
۱۲سالمه
بچه که بودم فک کنم ۵ سالم بود یه همسایه داشتیم پیرزن بود و خیلی نمازخون و اینا مادر شهید هم بود هردفعه مه برا شام و ناهار غذا درست میکردیم مامانم میگف که برم صداش بزنم بیاد خونمون جالب اینجاس بعضی موقع ها بدون اینکه چیزی بهش بگیم موقعی که سفره پهن میکردیم زنگ خونمون و میزد و میومد اینگار خبر داشت...
خب حالا یه روز من رفتم برا ناهار صداش کنم فک کنم موقع نماز بود رفتم در خونشون دیدم داره نماز میخونه یه چادر سفید هم رو سرش بود منتطر موندم نمازش تموم شه یکم این پا اون پا کردم و همین که دوباره میخاستم برم ببینم نمازش توم شده یا نه دیدم کسی نیست یعنی چادرش همونجا افتاده بودا ولی خو کسی نبود اونموقع من نمی ترسیدم و بیشتر با این چیزا هیجانی میشدم بجا اینکه بترسم رفتم گوشه و کنار خونه و سرک کشیدم و صداش زدم ولی هیچکس اونجا نبود منم دیگه برگشتم خونمون و دیدم نشسته داره با مامانم صحبت میکنه تعجب کردم رفتم قضیه و بهشون گفتم که خندید و گف که موقعی که من نیستم تو خونه موقع نماز یا...این فرد میاد و بجا من نماز میخونه یبارم گف که با جن ها رفت و امد داره و موقعی که جن ها و ...جشن و عروسی میگیرن میان رو پشت بوم خونش و جشن میگیرن اونم صدا میکنن و همسایمون هم میره و باهاشون جشن میگیره
منتظر جوابتان هستم باسپاس
مهرناز اسدی
من الان کلاس دهمم، سال قبل که نهم بودم با چشم سوم و چاکراها آشنا شدم و واقعا دوست داشتم چشم سومم رو فعال کنم. شروع کردم به انجام دادن کار هایی که میگفتن واسه باز کردنش خوبه. یه مدت سر درد شدید تو ناحیه ی بین دو ابروم داشتم. از تابستون متوجه حضور کسی تو خونمون شدم
ولی هیچکس جز من متوجه نمیشه
خیلی اوقات پیش میاد برام که داخل گوشم یه صدای مثل بوق میپیچه و تا وقتی بسم الله می گفتم می رفت. ولی بعد از یه مدت نباید بسم الله بگیم،چون اینجوری شاید ما دیگه متوجهشون نشیم ولی وحشی میشن.
دیگه عادی شده این صداها برام و فهمیدم که این ها جن هستن و وقتی حرف می زنن ما اینجوری می شنویم
گاهی اوقات که میشنوم و مطمئنم که خودشونن، گفتم:: لطفا برو به خدا حوصله ندارم، حالم خوش نیست.
و اون صدا قطع شد.
زندگی پیچیده تر از اون چیزیه که ذهن محدود انسان بخواد تصمیم بگیره چیزی واقعا وجود داره یا نه
اولا باید بگم که جن وجود نداره
دوما جن ها بدون اینکه احضار بشن دیده نمیشن
سوما جن ها دنیای دیگه ای دارن
دوما این روزا دیده نمیشه به خاطر اینکه الان ماشین آلات زیاد شده و اینکه جن بدون احضار هم دیده میشه.
این اتفاق واقعی که خودم تجربش کردم
یه روزی که تو خونه خاهرم و من بودم خواهرم تو اتاق بود و من میخواست برم حموم که وقتی امدم تو یه صدای مرد که میگفت. هههه اوهوم اوهوم ترسیدم و نرفت بعد از دو روز وقتی که تو خونه تنها بودم رفتم اوتاق تو کمد من یه عروست دختر با موه های زرد بود که دیدم سرش رو انداخته پاین و یه صدا امد که گفت هیشششششششششش زود خودم انداخت بیرون و رفتم تبقه ی پایین که صدای گربه از حموم اومد و قتی رفتم که نگاه کنم دیدم یه گربه ی سیاه رنگ با چشم های زرد به من نکاه میکنه جیغ زدم بعد رفت پارکینگ بعد چون نه در و نه پنجره باز بود خود خودی قیب شد به نظر من اون گربه شیطانی بود
باشید داخل علوم خوندید راجب چشم که در حیوانات اگر پشت قرنیه رشته ها ی عصبی کم باشه چشمشون زرد میشه و اگر زیاد باشه قرمز میشه
ما انسانیم و خدا مراقبمون هست
به هیچ کس اعتماد نکنین جز خدای متعال
من امروز بیرون بودم که عکس الله روی پرچم ایران هست روی کوه تر و تمیز دیدم که خیلی قشنگ و تمیز نوشته شده بود. مامانم میگفت طبیعت اینو نوشته چون هیچ آدمی حق نوشتن الله روی زمین رو نداره و بعد از اون اتفاق اشک هام ریخت در حالی که گریه کردنم دست خودم نبود
خب این داستان مال همین امساله که اتفاق افتاده:
ماجرا از اونجایی شروع میشه که دختر خاله گرامی عزیزم که مثل خواهرمه.... حالا بی خیال میرم سراغ اصل مطلب
یه عکس عجیب داخل پروفایل واتساپش میزاره که من از اون عکس خیلی ترسیدم انگار حس ترس و یه حس عجیب نامفهوم رو جمع کرده بودن توی سینم حالا قسمتی از پیام رو میزارم براتون:
[۲۰۲۱/۱۲/۲۷، ۱۹:۴۸] خودم: ولی پروفایلت واقعا عجیبه
این دلیل نمیشه کسایی که جن دیدن بیمار های روانی با وضع وخیم باشند
تو تا حالا جن ندیدی
این دلیل نمیشه کسایی که جن دیدن بیمار های روانی با وضع وخیم باشند
این حرفت غیر منطقی هستش