سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

باشگاه خبرنگاران جوان خراسان رضوی گزارش می‌دهد؛

از مدینه تا مرو همسفر غریب الغربا می‌شویم/قَدمتان را سر چشم‌مان نه، بر روی دل‌مان نهادید

گزارش‌های مستندی از حرکت امام رضا (علیه السلام) از مدینه تا مرو در اختیار است که به قلم راویان موثقی چون اباصلت هروی ثبت شده‌است.

به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان ازمشهد، من عبدالسلام بن صالح بن سلیمان مشهور به خواجه اباصلت هروی هستم و این روز‌ها اواخر شوال ۲۳۶ هجری قمری است.

درست ۳۳ سال از درگذشت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) در خراسان می‌گذرد و من امروز پس از ۳۳ سال می‌خواهم آنچه را دیدم و شنیدم شرح دهم. 

سال ۲۰۰ هجری قمری بود که به درخواست مأمون و در حقیقت به اجبار او، مولایم رضا (علیه السلام) به قصد عزیمت به مرو از مدینه به راه‌افتادند؛ حتم دارم آن هنگام اگر مأمون می‌دانست سفر مولای زکی‌ام (علیه السلام) با چنین استقبالی رو به رو و محل عزیمت ایشان به قطب معنوی تبدیل می‌شود؛ اهداف شومش را با حربه دیگری به کرسی ظلماتش می‌نشاند.

ابوالحسن ثانی (علیه السلام) در این سفر سخت پنج منزل را پشت سر نهادند: از مدینه تا بصره، از بصره تا فارس، از فارس تا یزد، از یزد تا خراسان و در نهایت امام در خراسان آرام گرفتند، اما این پایان مسیر خواسته‌ها و اهداف شوم مأمون نبود.

 

عالم آل محمد (علیه السلام) می‌گریستند، این سفر اجباری بود

وقتی که مولایم ( علیه السلام) خود را از این سفر ناگزیر یافتند چندین نوبت به مرقد مشرف جد بزرگوارشان پیامبر اعظم (صلوات الله علیه) رفتند، هر بار با صدای بلندی می‌گریستند و با این اقدام نگرانی خویش را از این سفر اعلام می‌داشتند.


بیشتر بخوانید


محول سیستانی یکی از دوستانم که خود از نزدیک شاهد این ماجرا بوده‌است، چنین نگاشته‌است: هنگامی که فرستاده مأمون، وارد مدینه شد، من نیز در مدینه بودم. امام برای وداع با پیامبر وارد حرم شریف نبوی شدند. حضرت در حالی که با صدای بلند گریه می‌کردند، چند نوبت با پیامبر و مرقد پاک او خداحافظی کردند؛ جلو رفتم و به امام سلام کردم، پس از اینکه امام پاسخ مرا دادند ایشان را به خاطر سفری که در پیش داشتند تهنیت گفتم؛ ولی ایشان فرمودند: مرا به حال خود واگذار، که من از جوار جدم خارج شده و در غربت از دنیا خواهم رفت.

دقیق یادم نیست، اما انگار مولایم (علیه السلام) در این سفر تنها نبود و جمعی از علویان نیز از مدینه به مرو احضار شده‌بودند و ایشان را همراهی می‌کردند.

به اسم ولایتعهدی غریب الغربا را تبعید کردند!

رجاء ابن ضحاک و یاسر خادم همراه با نامه‌هایی از سمت مأمون به سراغ مولایم (علیه السلام) آمدند، آن نامه‌ها حاوی دستور مأمون به این دو تن برای همراهی حضرت ( علیه السلام) در این سفر بود.

امام (علیه السلام) نامه‌ها را خواندند و با اکراه بدون کوچکترین سخن با آن دو تن، بنا به مصالح آن زمان آماده سفر شد.

ایشان قبل از سفر اقداماتی انجام دادند که ماهیت حقیقی پذیرش این ولایتعهدی را آشکار می‌ساخت؛ مولایم با وداع خود با خانواده و مرقد رسول خدا و همچنین اعلام جانشین برای خود که پسرشان جواد (علیه السلام) بود به همگان نشان دادند که پشت پرده ولایتعهدی مأمون جز تبعید و نفی بلد آن حضرت نبود.

مولایم امام رضا (علیه السلام) بیمار شدند

امام رضا (علیه السلام) از بصره به سمت اهواز حرکت کردند، اما از جزئیات مسیر و منزلگاه‌هایی که امام در آن توقف فرمودند چیزی به یاد نمی‌آورم.

با ورود مولایم (علیه السلام) به اهواز، ایشان درگیر بیماری شدند؛ این بیماری ناشی از گرما و رطوبت هوای آن شهر بود که اگر اشتباه نکنم به‌ این دلیل بود که در تابستان به اهواز رسیدیم.

در آن سفر سه بقعه به نام مولایم رضا (علیه السلام) در شوشتر، دو بقعه به نام شاخراسون (شاه خراسان) در دزفول و شوشتر و دو بقعه دیگر به نام‌های امام ضامن وجود دارد.

جای پای مولایم (علیه السلام) معبد عشاق شد!

امام رضا (علیه السلام) هنگام خروج از اهواز از روی پل اربق یا اربک عبور کردند که در ادامه مسیر این پل، در شهر ارجان (بهبهان) قدمگاهی موسم به مولایم (علیه السلام) وجود دارد.

قدمگاه بعدی امام رضا (علیه السلام) در شهر ابرقو یا ابرکو در منتهی الیه جاده شمالی شیراز به شهر یزد است.

 

مولایم علی ابن موسی الرضا ( علیه السلام) از اهواز و از طریق فارس به سمت خراسان رفتند.

ورود غریب الغربا ( علیه السلام) به محل تجمع شیعیان ممنوع شد

پس از آن حضرت (علیه السلام) از کویری خشک و بیابانی که از آن با نام یزد یاد می‌شود عبور کردند.

با آن‌که مأمون حضور مولایم ( علیه السلام) را در اماکنی که شیعیان حضور داشتند و تجمع می‌کردند ممنوع کرده‌بود؛ با این حال گمان می‌کنم امام رضا (علیه السلام) در مسیر راه وارد شهر قم شدند و در منزل یکی از اهالی این شهر منزل کردند که اکنون به این منزل مدرسه رضویه یا ماموریه گفته‌ می‌شود.


بیشتر بخوانید


از یزد تا خراسان آن‌قدر بیابان بود و کویر که دیگر توان به خاطر آوردن مسیر دقیق سفرمان را ندارم و به‌طور حتم نمی‌توانم بگویم ادامه سفر در چه مسیری گذشت. اما این مطلب را مطمئن هستم که ابوالحسن ثانی (علیه السلام) از نیشابور وارد خراسان شدند.

زنجیره زرّین را از مولایم امام رضا (علیه السلام)  شنیدم!

 وقتی همراه مولایم امام رضا (علیه السلام) به نیشابور در خراسان رسیدیم، پس از آنکه قرار بود با مأمون دیدار کنند، محدثان جمع شدند و گفتند:‌ ای پسر پیغمبر (صلوات الله علیه) از شهر ما تشریف می‌برید و برای استفاده ما حدیثی بیان نمی‌فرمایید؟ پس از این تقاضا، عالم آل محمد (علیه السلام)  سرشان را از کجاوه بیرون آوردند و فرمودند:

«شنیدم از پدرم موسی بن جعفر(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم جعفر بن محمّد(علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم محمّد بن علی (علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم علی بن الحسین (علیه السلام) که فرمود شنیدم از پدرم حسین بن علی (علیه السلام) فرمود شنیدم از پدرم امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) که فرمود شنیدم از رسول خدا (صلوات الله علیه) که فرمود شنیدم از جبرئیل که گفت شنیدم از پروردگار عزّ و جلّ فرمود: «کلمه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» دژ و حصار من است. پس هر کس داخل دژ و حصار من شود، از عذاب من ایمن خواهد بود.» پس هنگامی که مَرکب حضرت (علیه السلام) حرکت کرد با صدای بلند فرمودند: «با شروط آن و من خود یکی از آن شروط می‌باشم»

نام این حدیث را سلسله الذهب گذاشتند.

 

 به برکت دست های مولایمان (علیه السلام)  آب از زمین می‌جوشید

خوب یادم است؛ مولایم امام رئوف ( علیه السلام) در چشمه کهلان غسل نمودند، وضو گرفتن و در کنار حوض آن به نماز ایستادند. همچنین قدمگاهی در ۲۴ کیلومتری نیشابور یادگار حضور مولایم (علیه السلام) در این شهر است. قدمگاه ساختمانی قدیمی دارد که در اتاقکی از آن بنا سنگی سیاهی با جای پای امام رضا (علیه السلام) است که  زائران به این بقعه قدم می‌نهند، آن جای پا را بوسیده و خاک آن را بر دیده می‌کشند.

 

امام رضا (علیه السلام) پس از نیشابور به طوس، ده‌سرخ و کوه‌سنگی سفر کردند. در ده‌سرخ مولایم (علیه السلام) به منظور دستیابی به آب جهت وضو زمین را به دست خویش اندکی حفر کرده، چشمه‌ای جوشد که تا کنون موجود است.

در کوه سنگی، امام تکه‌ای از سنگ‌های این ناحیه را درخواست کردند و دست پربرکت‌شان را به این سنگ کشیدند که از برکت آن تاکنون از سنگ‌های این منطقه، دیگ‌ها و ظروف سنگی می‌تراشند و شغل سنگ‌تراشی همچنان در این ناحیه پابرجاست.


من به آن ماهی‌های کوچک نان می‌دادم!

من در محضر مولایم (علیه السلام) نشسته بودم که از من خواستند تا از بقعه‌ای که هارون را درون آن دفن کرده‌بودند مقداری خاک برایشان بیاورم.

من رفتم و خاک‌ها را آوردم. امام رضا (علیه السلام) خاک‌ها را بوییده و فرمودند: می‌خواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می‌شود که اگر همه کلنگ‌های خراسان را بیاورند، نمی‌توانند آن را بکَنند.این خاک، جایگاه قبر من است.‌ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می‌شود.

من دعایی به تو تعلیم می‌کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب می‌شود. در آن آب ماهی‌های کوچکی ظاهر می‌شوند. این نان را که به تو می‌دهم برای آن‌ها خرد کن. آن‌ها نان را می‌خورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر می‌شود و تمام آن ماهی‌های کوچک را می‌بلعد و بعد غایب می‌شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو می‌آموزم بخوان. همه‌  آب‌ها فرو می‌روند. 

مولایم (علیه السلام) افزودند: ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می‌روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.

امام رئوف (علیه السلام) در محراب خود به انتظار نشستند. پس از مدت زمانی مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. مولایم (علیه السلام) به مجلس مأمون رفتند و من هم همراهشان بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود مأمون خوشه‌ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود. با دیدن امام غریبم (علیه السلام)، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانی‌شان را بوسید و کنار خود نشاندشان؛ مأمون به مولایمان (علیه السلام) اصرار کرد تا از انگور ها بخورند، اما عالم آل محمد (علیه السلام) به مأمون فرموند: مرا معذور بدارید. مأمون گفت: نکند می‌خواهید ما را متهم کنید؟ نه. باید بخورید.

سپس خودش خوشه‌ای را در دست گرفت و چند حبه از انگورها را خورد، بعد خوشه را به مولای غریبمان (علیه السلام) داد. ایشان نیز سه حبه از انگورها را خوردند و فورا از جا برخاستند تا محفل را ترک کنند.

مأمون پرسید: کجا می‌روید. مولایم (علیه السلام) در پاسخ فرمودند: همان جا که قصد داشتی مرا بفرستی.

مولایمان (علیه السلام) محزون شدند، عبا بر سر کشیدند و به سمت خانه حرکت کردند. هنگامی که رسیدیم به من فرمودند در را ببندم و بلافاصله در بستر افتادند. همان هنگام بود که منمرد جوانی را مقابل خود دیدم که شبیه ترین شخص به امام رضا (علیه السلام) بودند. به ایشان فرمودم: چگونه وارد خانه شدید در حالی که همه درها بسته بودند. ایشان در پاسخم گفتند: همان کسی که مرا از مدینه به مرو آورد درها را به رویم گشود.

از ایشان خواستم تا خودشان را معرفی کنند؛ که فرمودند: من حجت خدا بر تو هستم. ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد( علیه السلام) هستم.

امام جواد (علیه السلام) به اتاق مولایم (علیه السلام) رفتند و مرا نیز با خود همراه کردند. 

تا چشم مبارک حضرت رضا (علیه السلام ) به فرزندشان افتاد، ایشان را در آغوش گرفتند و پیشانی‌شان را بوسیدند. حضرت جواد (علیه السلام) خود را روی بدن امام رضا (علیه السلام) انداختند و او را بوسیدند.

سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چیزی نشنیدم. اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا (علیه السلام) به عالم قدس پر کشیدند.

امام جواد (علیه السلام) فرمودند:‌ ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور.

گفتم: آنجا چنین وسایلی نیست.

فرمودند: هر چه می‌گویم، بکن!

من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آن‌ها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم.

حضرت جواد (علیه السلام) فرمودند: ای اباصلت! کنار برو. کسی که به من کمک می‌کند غیر از توست.

سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمودند: داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آن‌ها را بیاور.

من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن، حنوط و کافور را آوردم.

حضرت جواد (علیه السلام) پدرشان را کفن کردند و نماز خواندند و باز فرمودند: تابوت را بیاور.

عرض کردم: از نجاری؟

فرمودند: در خزانه تابوت هست.

داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم. امام جواد (علیه السلام) پدرشان را داخل تابوت گذاشتند و سپس به نماز ایستادند.

  هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت.

گفتم: یا ابن رسول الله (علیه السلام) ! الان مأمون می‌آید و می‌گوید بدن مبارک حضرت رضا (علیه السلام) چه شد؟

فرمودند: آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد.‌ای اباصلت! هیچ پیامبری در شرق عالم نمی‌میرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصی‌اش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصیّ اش در غرب عالم بمیرد.

در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست. سپس حضرت جواد (علیه السلام) ، بدن مبارک پدرشان را از تابوت خارج کردند و به وضعیت اولیّه خود در بستر قرار دادند. گویی نه غسل داده و نه کفن شده بودند.

بعد فرمودند: ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن.

مأمون در کنار پیکر مطهر امام ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک کرده داخل شد. همان طور که بر سر خود می‌زد، کنار سر مطهّر امام رضا (علیه السلام ) نشست و دستور تجهیز و دفن را صادر کرد. تمام آنچه را که امام رضا (علیه السلام) به من فرموده بودند، به وقوع پیوست.

مأمون می‌گفت: ما همیشه از حضرت رضا (علیه السلام) در زنده بودنشان کرامات زیادی می‌دیدیم. حالا بعد از وفاتشان هم از آن کرامات به ما نشان می‌دهد.

وزیر مأمون به او گفت: فهمیدید حضرت رضا (علیه السلام) به شما چه نشان دادند؟

مأمون گفت: نه.

گفت: او با نشان دادن این ماهی‌های کوچک و آن ماهی بزرگ می‌خواهد بگوید سلطنت شما بنی عباس با تمام کثرت و درازیِ مدت، مانند این ماهی‌های کوچک است که وقتی اجل شما رسید، خداوند مردی از ما اهل بیت را به شما مسلّط خواهد کرد و همه شما را از بین خواهد برد.»

مأمون گفت: راست گفتی.

بعد مأمون به من گفت: آن چه دعایی بود که خواندی؟

گفتم: به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم.

واقعاً هم فراموش کرده بودم. آزادی من از زندان به دست مبارک امام رضا علیه السلام، ولی مأمون مرا حبس کرد و تا یک سال در زندان بودم. دیگر دلم به تنگ آمده بود. یک شب تا صبح دعا کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد (صلوات الله علیه) خواندم که ناگاه حضرت جواد (علیه السلام) داخل زندان شدند و فرمودند: ای اباصلت، دلتنگ شده ای؟

گفتم: به خدا قسم، آری.

فرمودند: بلند شو! زنجیر را باز کردند و مرا از زندان خارج فرمودند. محافظین مرا می‌دیدند، ولی نمی‌توانستند چیزی بگویند.

فرمودند: برو در امان خدا که دیگر دست مأمون به تو نخواهد رسید. و تا کنون من دیگر مأمون را ندیده ام.

 

 

سفرهای امام رضا (علیه السلام) برای تبلیغ دین بود

حجت الاسلام و المسلمین ابوالحسن ایزدخواه عضو نخبگان تبلیغ دفتر تبلیغات حوزه علمیه در خصوص امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: صاحب این عالم خداست و این صاحب به انسان‌ها قدرت مدیریت و اداره عالم را داده‌است. هدایت الهی برای رسیدن به اهداف خلقت بشریت در وهله اول عقل انسان که پیامبر درونی اوست و سپس وجود انبیاء و ائمه اطهار (علیهم السلام) است.

او می‌افزاید: کار و رسالت مهم اهل بیت عصمت و طهارت معرفی خداوند به عالم است که این امر انسان‌ها را به کمال می‌رساند و یکی از راه‌های رسیدن به کمال شناخت حق تعالی است. ائمه هر یک با اقداماتی این رسالت مهم را به انجام رسانده‌اند، گاهی با نشر کتاب و برگزاری جلسات درس و معرفت و گاهی نیاز با سفر که همه این اقدامات در کنار خلق نیکو آن‌ها بوده‌است.

عضو نخبگان تبلیغ دفتر تبلیغات حوزه علمیه ادامه می‌دهد: امام رضا (علیه السلام) نیز برای تحقق رسالت خود، دیار به دیار، شهر به شهر و وادی به وادی سفر می‌کردند و با رفتار، گفتار و حرکاتشان همواره خداوند را به مردم می‌شناساندند.

 

حجت الاسلام و المسلمین ایزدخواه بیان می‌کند: همانطور که در روایتی آمده که حضرت موسی به خداوند عرض کردند که برای شکر و سپاس از تو چه‌کنم و ندا آمد حببنی الی خلقی، و حبب خلقی الی (مرا به مخلوقم و آنان را نسبت به من مهربان کن)؛ امام رضا (علیه السلام) نیز با خوش‌رویی و خوش‌خلقی خویش خداوند را به مردم عالم معرفی کردند و حمد خدا را به جای آوردند.

او تصریح می‌کند: وظیفه ما نیز همین است که با اخلاق نیکو خداوند را در بین مردم عزیز کنیم به‌طوری که هر کسی که ما را می‌بیند از خداوند بابت بودنمان تشکر کند.

عضو نخبگان تبلیغ دفتر تبلیغات حوزه علمیه تأکید می‌کند: امام رضا (علیه السلام) خالصانه، صادقانه و دلسوزانه با اخلاص، توکل، صداقت و امانتداری خداوند را به مردم معرفی می‌کردند و اکثرا هم برای انجام این اقدام در سفر بودند.

حجت الاسلام و المسلمین ایزدخواه در پایان با بیان وظایف ما در قبال امام رضا (علیه السلام) اظهار می‌کند: ما ۵ وظیفه در قبال الطاف مولایمان امام رضا (علیه السلام) داریم؛ اول اینکه نباید بی تفاوت باشیم چرا که سرطان جامعه بی تفاوتی است. دومین وظیفه این است که سواد و معرفتمان را بالا ببریم زیرا دردی بدتر از نادانی نیست. یک مسلمان حقیقی همواره باید منشأ خیر، امین مردم و شریف باشد یعنی جوری رفتار کند که دیگران در کنار او احساس آرامش کنند. ما باید همچون ائمه با رفتارمان مبلغ دین خدا باشیم و در آخر مسلمان باید حافظ آبروی امت اسلام  باشد، حیا و انصاف و صداقت و پاکی و ... از جمله راه‌های حفظ آبروی اسلام است.

دلم را گم کردم تا راه را نشانم دهید!

 خادمی که چندین سال از دوران خادمی‌اش می‌گذرد و حافظ کفش‌های زائران امام رضا (علیه السلام) است می‌گوید: من همیشه حسرت خادمی حرم مولایمان امام غریب (علیه السلام) را در سر داشتم، چند تا از دوستان هیئتی‌ام بدون اینکه مرا مطلع کنند برای خادمی ثبت نام کرده‌بودند. دلم شکست وقتی شنیدم به من اطلاع ندادند با آن که می‌دانستند چقدر حسرت می‌خورم.

او می‌افزاید: پس از دو هفته که به سختی با شرایط ثبت نام و فرصت کم رو به‌رو شدم فرم ثبت نام را برای خادمی در بخش کفشداری پر کردم. شماره پرونده‌ام ۶۵۰ بود و این یعنی باید زمان زیادی را برای تحقق آرزوی دیرینه‌ام صبر می‌کردم؛ تقریبا کمتر از یک هفته از ثبت نام من گذشته بود که از آستان قدس با من تماس گرفتند تا برای خدمت حاضر شوم. با کمال ناباوری به محل ثبت نام رفتم و پس از مشاهده پرونده دیدم با عنایت امام رضا (علیه السلام) شماره پرونده‌ام از ۶۵۰ به ۶۵ تغییر کرده‌است و معتقدم امام رضا (علیه السلام) صفر شماره پرونده‌ام را پاک کردند.

 

اما این تنها بخشی از عنایات حضرت رضا (علیه السلام) است

این کفشدار قدیمی ادامه می‌دهد: من معاون کشیک حرم بودم که یکی از خدام زنگ زد و گفت به‌خاطر یک اشتباه جزئی یکی از کفشدار‌ها کفش یکی از خانم‌های زائر که به ظاهر فرد مهمی هم بودند به خانم دیگری تحویل داده‌شده‌است؛ من هم برای بررسی به آن قسمت رفتم و پس از صحبت با کفشدار متوجه شدم برای اینکه نمی‌خواسته زائر امام رضا (علیه السلام) رنجشی از او پیدا کند بدون گرفتن فیش کفش‌هایی که گفته مال اوست به این خانم داده‌است.

این خادم بیان می‌کند: من از خانمی که کفش‌هایشان گم شده بود شماره تماس محل اقامتشان را گرفتم و به ایشان قول پیگیری دادم؛ دقایقی پس از اینکه آن خانم رفتند کفش‌ها به کفشداری تحویل داده‌شد. من نیز برای جبران اشتباه یک پرس غذای متبرک حضرت گرفتم تا به همراه کفش‌ها تحویل این خانم دهم. 

او تصریح می‌کند: پس از آن با محل اقامت آن زائر تماس گرفتم و از ایشان آدرس خواستم تا کفش‌ها و غذا را تحویل دهم. پس از شنیدن صحبت‌هایم این خانم زد زیر گریه و به شدت گریه می‌کرد، علت این امر را پرسیدم که این خانم در جواب گفت سال‌هاست از آمریکا به حرم امام رضا (علیه السلام) سفر می‌کند اما هر بار برای تهیه غذای تبرک حضرت رفته دست خالی برگشته‌است و این بار آخر از امام رضا (علیه السلام) خواسته تا خود حضرت (علیه السلام) عنایتی بفرمایند.

 

این خادم همزمان با پاک کردن اشک‌هایش اظهار می‌کند: من یقین دارم بهترین بهانه برای گرفتن غذای تبرک گم شدن کفش‌ها بود، هر که در این مسیر دلش را گم کند مولا امام رضا (علیه السلام) به او کمک می‌کند تا راه را راحت‌تر پیدا کند.

صراط المستقیم یعنی راه ائمه (علیهم السلام)

تمام مسیر خدمت به مولایمان علی ابن موسی الرضا المرتضی (علیه السلام) سرار معجزه‌ایست که از هر کجای آن بگویم قطره‌ای از این دریا نخواهد شد؛ از معجزاتی همچون پیدا کردن صراط المستقیم تا موهبت‌های به ظاهر کوچک اما عظیم این امام رئوف (علیه السلام) به زائرانشان.

گزارشگر: رزا اروند

انتهای پیام//ر.ا

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
محمدی
۱۱:۳۰ ۱۴ مهر ۱۴۰۰
خانم اروند گزارش بسیار خوب و کاملی بود .انشاا... همیشه بدرخشی
ناشناس
۲۰:۵۹ ۱۳ مهر ۱۴۰۰
سلام خیلی عالی کامل ممنون از خبرگزاری وگزارش گر کاش اسم گزارشگر کامل بود میدونستم کی زحمت این گزارش و کشیده
ناشناس
۰۹:۳۲ ۱۳ مهر ۱۴۰۰
عالی بود