در سال ۱۳۸۴ حاج محمد از طریق دوستانش در آستان قدس حسینی مطلع گردید که تولیت، به دلیل فرسودگی ضریح مطهر و تعدی متجاوزان بعثی به آن، قصد دارد ضریح جدیدی بسازد و جایگزین ضریح فعلی کند.
«پنجرههای تشنه»، حاصل روایتگری «مهدی قزلی» از اتفاقی است که شاید هر صد سال یک بار رخ دهد. کتابی با «ادبیات ساده و بیغل و غش»، درست مانند تمام شخصیتها و کاراکترهایی که در صفحه صفحه کتاب میآیند و خود را به «ضریح حسین علیهالسلام» میرسانند و تبرک میجویند و میروند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
چند دقیقه قبل از حرکت، روحانی را دیدم که همراه دو سه نفر آمد سمت ضریح. همه به او احترام میگذاشتند. روحانی به نظرم آشنا آمد. آزادگان [حمید آزادگان یکی از اعضای اصلی کاروان]را دیدم. گفت: «آقای شهرستانی را دیدی؟» و فهمیدم مرد روحانی همان آقای شهرستانی است که داماد و نماینده آیت الله سیستانی [در ایران]هم هست. از آقای شهرستانی کمی تربت کربلا گرفتند و زیر ستونهای ضریح گذاشتند برای به سلامت رسیدنش.
قرار شد ضریح را از چهارراه بازار برود به میدان مطهری و بعد به میدان ۷۲ تن. محمد میرصالحی هم آمده بود و میچرخید بین مردم و یادداشت برمیداشت.
آقا رضا [راننده تریلی مخصوص حمل ضریح]پشت فرمان نشست بود و تریلی را از چند دقیقه قبل روشن کرده بود. کسی بالای تریلی فریاد میزد مردم راه بدهند برای دور زدن تریلی و حکتش؛ اما کسی به حرف او گوش نمیداد. فریاد «حسین... حسین...» مردم بلند شده بود. مسئولان فریاد میکشیدند؛ ولی فایده نداشت. مردمی که گاهی از دوچرخه و موتور هم در خیابان میترسند، از تریلی به آن بزرگی هیچ ترسی نداشتند. آقا رضا بالاخره آرام راه افتاد؛ ولی مردم دل نمیکندند. یاد مراسم قالیشویان مشهد اردهال افتادم. آنجا هم جوانان فینی، وقتی قرار است قالی را به خاوهایها، که کلیدداران امام زادهاند، برگردانند، همین حال را دارند. دل نمیکَنند.
گفتنی است کتاب «پنجرههای تشنه» نوشته مهدی قزلی در ۳۱۳ صفحه توسط انتشارات سوره مهر راهی بازار نشر شده است.
انتهای پیام/