به گزارش حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، ماه ذی القعده با سالروز ولادت حضرت معصومه علیها سلام آغاز و پس از ده روز به ولادت باسعادت خورشید هشتم امامت، حضرت شمس الشموس، هدیه خدا به ما ایرانیان حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام میرسد؛دهه ای که به ابتکار رهبر معظم انقلاب اسلامی، دهه کرامت نامگذاری شد.
یازده ذی القعده روز ولادت امامی است که ایران اسلامی خود را متبرک به قدوم منورش میداند و از برکات حضور بارگاهش ارتزاق میکند.
تاریخ ادبیات فارسی شاهد سرودن اشعار زیادی به مناسبت ولادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بوده است.ما نیز در ایجا بخشی از اشعار سروده شده به مناسبت ولادت امام رضا (ع)را آوردهایم:
شرمندهام که همت آهو نداشتم
شصت و سه سال راه به این سو نداشتم
اقرار میکنم که من – اینهای و هوی گنگ-ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم
جسمی معطر از نفسی گاه داشتم
روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم
فانوس بخت گمشدگان همیشهام
حتی برای دیدن خود سو نداشتم
وایا به من که با همهی هم زبانیام
در خانواده نیز دعاگو نداشتم
شعرم صراحتیست دلآزار، راستش
راهی به این زمانهی نه تو نداشتم
نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است
باور نمیکنید که کندو نداشتم؟!
میشد که بندگی کنم و زندگی کنم.
اما من اعتقاد به تابو نداشتم
آقا شما که از همهکس باخبرترید
من جز سری نهاده به زانو نداشتم
خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم؟
دیگر سوال دیگری از او نداشتم
بنوشان جرعهای از شادیات را
بتابان جلوهی شمشادیات را
دریغ از من نکنای هشتمین نور
نگاه گرم گوهرشادیات را
حسادتم را
به عشقم ببخش
فقط لحظهای
استراحت کن
و جارویت را به من بده
آقای خادم
از سوی که میتابد؟ از روی تو یا خورشید؟
آیینه بگردانم من سوی تو یا خورشید؟
این سلسلهی زرین با تار که میرقصد.
بر شانهی نیشابور، گیسوی تو یا خورشید؟
تیر مژهای سوزان بر قلب من آتش زد
آه، از چه کمانی بود، ابروی تو یا خورشید؟
خورشید پرستم من، با روی تو حیرانم
دل پیش که بنشانم، پهلوی تو یا خورشید؟
یک ذرّه، کبوتر شد؛ گرمای چه دستانی
اینگونه طلسمش کرد، جادوی تو یا خورشید؟
بارانی یک بغضم در سایهی دلتنگی
سر روی چه بگذارم، زانوی تو یا خورشید؟
سیب دل غلتانم، داغ است نمیدانم.
میچرخد و میآید، از جوی تو یا خورشید؟
در نیمهی خود اما، گم شد و ببین تنها
یک آه به جا ماند از آهوی تو، یا خورشید!
بلیت ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟
رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر
«سلام نسخه» را ببر ببین دوا نمیدهد؟
از او بپرس این مرض را شفا نمیدهد؟
چقدر تا تو با قطارها سفر کند دلش؟
چقدر بگذرند زایرانت از مقابلش؟
چقدر بادهای دوریات مچالهاش کنند
و دوستان به روزهای خوش حوالهاش کنند
درست بیست سال شد که راه طوس بسته است
جوان دل شکسته دل به پایبوس بسته است
پدر به کربلا و مکه رفته است چند بار
و من هنوز در هوای مشهد تو بیقرار
مرا طلای گنبد تو بیقرار میکند
کسی مرا به دوش ابرها سوار میکند
خیال میکند که دیدن تو قسمتش شده
همین کسی که دارد از خودش فرار میکند
کسی که بیست سال آزگار مشهدی نشد
و هرچه شکوه میکند به روزگار میکند
به بادهای آشنای شرق بوسه میدهد
به آتش ارادت تو افتخار میکند
به این امید ضامن رئوف! تا ببیندت
هی آهوان بچهدار را شکار میکند
هزار تا غروب در مسیر ایستادهام
به هر که آمده به پایبوس نامه دادهام
من از کبوتران گنبد تو کمترم مگر
که بعد سالها نخواندهای مرا به این سفر؟
قطارهای عازم شمال شرق میروند
دقیقههای بیتو مثل باد و برق میروند
کسی بلیط رفتنی به دست من نمیدهد
به آرزوی یک جوان خام تن نمیدهد
بلیت ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟!
گل مدینه شد و عطر او رسید به طوس
و خاک طوس، پر از گل شد از پی پابوس
رضا تسلسل نور چراغ احمدی است
و با علیست رضا شعلهای ز یک فانوس
سلام ضامن آهو! دل من است اینجا
رمیده آهویی از بند روزگار عبوس
خراب فلسفهی علم توست افلاطون
مرید مدرسهی طب توست جالینوس
که از شفای تو بینا شود هزار اعما
که حجت تو مسلمان کند هزار مجوس
سلام! نور خداوند در ظلام زمین
سلام! چشمهی رحمت، سلام شمس شموس
است و خوشهی انگور و دانه دانهی اشک
چه طعم تلخی دارد هوای این کابوس
دریغ، والی آن کس شدی که خود پدرت
به محبس پدرش بود سالها محبوس
عبا کشیده به سر، رفتیای غریب، آری
به زهر خوردن پنهان، تب تو شد محسوس
شب است و چشمهی نور و شفا، رضا، بیمار
شفا هم از اثر خویش میشود مأیوس
هزار آینه چشم است از در و دیوار
و در هر آینه گریان هزارها فانوس ...
شود خجول ز ماهی کوچک غزلش
به شاعری که ببخشی ردای اقیانوس
مرده از فیض تو احیاگر جان می گردد
عالم پیر از این نشئه جوان می گردد
سر تسلیم به پای تو فرود آوردم
که به انگشت ولای تو جهان می گردد
تا نهد چهره به خاک قدم زوّارت
سنگ از دامنۀ کوه، روان می گردد
با تولاّی تو چون سینۀ دریا به کلیم
وادی خوف و خطر مهد امان می گردد
هر کجا نام خراسان تو آید به زبان
اشک شوق است که از دیده، روان می گردد
سجده بر گنبد زرّین تو آرد خورشید
که به امواج فضا نورافشان می گردد
آهوئی را که تو ضامن شوی ای ضامن خلق
خاک او سرمۀ صاحب نظران می گردد
همه اعضای وجودم نه سر هر مویم
به ثنای تو سراپای زبان می گردد
نقش شیر از نگه نافذ تو شیر شود
گرگ در خطّۀ طوس تو شبان می گردد
همچو بلبل که کند دور و بر گل پرواز
گرد گلدستۀ صحنینتو جان می گردد
دیده از هستی خود بلکه زخود می پوشم
تا که چشمم به رواقت نگران می گردد
با تو از آتش دزوخ گل جنّت روید
بی تو گلخانۀ فردوس، خزان می گردد
زائر کوی تو آرد به خداوند طواف
دل من گِرد مزار تو از آن می گردد
آسمان ها به طواف حرمت مشغولند
تا که بر گرد زمین چرخ زمان می گردد
تیغ با معجز ابروت کند کار سپر
تیر از گردش چشم تو کمان می گردد
ناز بر جان کند و فخر فروشد به بهشت
تن هر کس که به خاک تو نهان می گردد
کافر ارنام رضا را ببرد در دوزخ
دوزخ از فیض دمش رشک جنان می گردد
روز پرواز کتب پای صراط و میزان
کرم و لطف تو بر خلق عیان می گردد
لاله از خشت طلای تو برون آرد سر
سنگ با معجز تو درّ کران می گردد
موسی از طور تو بانگ ارنی می شنود
عیسی از شوق تو بی تاب و توان می گردد
گر چه حجّ فقرائی به طواف حرمت
تا ابد دایرۀ کون و مکان می گردد
گر به بازار جهان خلق جهان سود آرند
همه بی مهر ولای تو زیان می گردد
می دهد روی خدا را به همه خلق نشان
هر که در کوی تو بی نام و نشان می گردد
هر که بر پنجره های حرمت گیرد دست
پنجه اش عقده گشای همگان می گردد
روح بخش دل و جان است و روان قرآن
هر کجا وصف ثنای تو بیان می گردد
تا کند نغمه سرایی به ثنایت (میثم)
گرد او روح ملک، رقص کنان می گردد
ای مطرب مهتاب رو
حرفی بزن، چیزی بگو
زان شاه صاحب آبرو
فخر سریر ارتضا
سلطانعلیموسیالرضا
تسبیح سبحانی رسید
ارباب ربانی رسید
ماه شبستانی رسید
شمسالشموس، آقای ما
سلطانعلیموسیالرضا
ای نجمه خاتون آفرین
خورشید آوردی چنین
موسیبنجعفر را ببین
نامیده این مولود را
سلطانعلیموسیالرضا
در عرش اقبال نبیست
در فرش اجلال نبیست
او عالم آل نبیست
تمثال ختم الانبیاء
سلطانعلیموسیالرضا
شد این علیِ سومین
مثل امیرالمومنین
با مستمندان همنشین
همسفره می شد با گدا
سلطانعلیموسیالرضا
گنبد طلایش دلبری
کردهاست از انس و پری
دل میبری،دلمیبری
ای دلبر خیرالنساء
سلطانعلیموسیالرضا
ای خانهام آباد تو
ذکر خدایم یاد تو
از پنجره فولاد تو
دارم امید یک شفا
سلطانعلیموسیالرضا
دل در حرم پابست شد
در پای عشقت پست شد
نقاره خانه مست شد
از آسمان آمد صدا
سلطانعلیموسیالرضا
من آهوی سرگشته ام
بی تاب و مضطر گشته ام
سائل به این در گشته ام
یا ضامن آهو، الا
سلطانعلیموسیالرضا
ای که به دعبل از کرم
دادی عبا، صدها دِرَم
بر من که عبد این درم
از هرچه خواهی کن عطا
سلطانعلیموسیالرضا
از آب سقاخانه ات
خوردم شدم دیوانه ات
من از در میخانه ات
دارم امید کربلا
سلطانعلیموسیالرضا
در شادیام غم می رسد
آوای ماتم می رسد
کمکم محرم می رسد
ماه حسین سرجدا
سلطانعلیموسیالرضا
گودال مالامال شد
جسم حسین پامال شد
باز عمه ات بی حال شد
سر رفت روی نیزه ها
سلطانعلیموسیالرضا
مثل میکائیل که امشب غزل خوان میشود
شاعر دربار تو دارد فراوان میشود
گوشه ی چشم پر از مهر تو سعدی پرور است
شاعر تو صاحب چندین "گلستان" میشود
ریسه ای از ماه و خورشید و ستاره میکشم
باز هم سرتاسر مشهد چراغان میشود
در شب میلاد تو همواره باید شاد بود
هرکسی که غیر از این باشد پشیمان میشود
هر که باشد ریزه خوار سفره ات در عمر خویش
مور هم باشد اگر روزی سلیمان میشود
نه فقط حصن حصینی اصل دین داری تویی
هرکسی با شرط عشق تو مسلمان میشود
بسکه هر بی سرپناهی را ضمانت کرده ای
هرکه می آید حرم آهوی حیران میشود
باغ جنت بعد از این چنگی نخواهد زد به دل
وعده گاه عاشقانت "باغ رضوان " میشود
میدرخشد مرقدت در نقشه ی این مرز و بوم
گنبدت خورشید عالم تاب ایران میشود
بعد از این شعر ترم دنبال بار معنوی ست
یا به قول شاعرانت کار کار مثنوی ست
روشنی بخش دل هر عاشق آگاه تو
بعد زهرا پاره ی قلب رسول الله تو
تو همانی که علی گونه امامت میکنی
با عدالت بر همه عالم حکومت میکنی
حضرت جبرییل از روز ازل مأنوس توست
عالم آل محمد تا ابد مخصوص توست
تو همانی که به روح مرده ام جان میدهی
با دعایت مژده ی یک فصل باران میدهی
تو همانی که دو عالم را به نامت کرده اند
یک جهان شیخ بهایی را غلامت کرده اند
هر نگاه نافذت چندین ولی میپرورد
خاک کویت یاعلی ! "سیدعلی" میپرورد
تشنه گان را قطره ای از آب دریا کافی است
مجتهدی های دربار تو ما را کافی است
با دم گرم تو هر دردی مداوا میشود
کور می آید به پابوسی ت بینا میشود
تو امید آخرم بین اطبایی رضا
تو مسیح هفتمی از نسل زهرایی رضا
دور تا دور مزارت بی گمان بیت الهدی ست
این حرم تنها حرم نه بلکه یک دارالشفاست
نه فقط سنگ صبور هر پریشان میشوی
تا ابد ای مهربان حج فقیران میشوی
هرکسی شد زائر کویت خدایی میشود
بی برو برگرد روزی کربلایی میشود
صحن جامع...جامعه...با"ذِکرُکُم" قلبم شکست
نه فقط قلبم که در این بین قالب هم شکست
دوباره شوق مستی در دل دیوانه افتاده
خراب ساغر و باده میان راه این جاده
بقول حضرت استاد علامه حسن زاده
به سوی قله های نور سینه خیز باید رفت
و با قلبی ز عشق و معرفت لبریز باید رفت
خانههای آن کسانی میخورد در بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
عرض حاجت میکنم آنجا که صاحبخانه اش
پاسخ یک میدهد با ده برابر بیشتر
گاه گاهی که به درگاه کریمی میروم
راه میپویم نه با پا بلکه با سر بیشتر
زیر دِین چارده معصومم (ص) اما گردنم
زیر دِین حضرت موسی بن جعفر (ص) بیشتر
گردنم در زیر دینِ آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر
آن امامی که «فداکِِ [۱]» گفتنش رو به قم است
باسلامش میکند قم را منور، بیشتر
قم، همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد (چِل اختر) [۲]بیشتر
قصد اینبارِ قصیده از برادر گفتن است
ورنه میگفتم از این معصومه خواهر بیشتر
من برایش مصرعی میگویم و رد میشوم
لطف باباها ست معمولاً به دختر بشتر
عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را میکنم اینگونه باور بیشتر
مرقدت ضرب المثلهای مرا تکمیل کرد
هرکه بامش بیش برفش، نه! کبوتر بیشتر
چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
اینچنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر
پیش تو شاه و گدا یکسان تراند از هرکجا
این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر، بیشتر
ای که راه انداختی امروز و فردای مرا
چشم بر راه تو هستم روز آخر بیشتر
از غلامان شما هم میشود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر
بر تمام اهل بیت خویش حساسی، ولی
جان زهرا (س) ـ چون شنیدم که به مادر بیشترـ
بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند
به گفتههای موثق روایت است اینجا
نفس کشیدن مان هم عبادت است اینجا
به کاسه و به کف دست اکتفا نکنید
که رود و چشمه نه دریای حاجت است اینجا
بیا به مجلس شمس الشموس ونیت کن
که بودن تو یقینا زیارت است اینجا
بیار حاجت خود را که وقت باران است
که لحظه لحظه شب استجابت است اینجا
بگیر دامن شمس الشموس عالم را
گدایی ام بکنی اوج عزت است اینجا
رسیده ام به حرم با دوچشم بارانی
شب ولادت آقا قیامت است اینجا
سلام حضرت سلطان سلام حضرت عشق
هزار مرتبه عرض ادب به ساحت عشق
کریم گرکه تو باشی گدا نمیماند
توسفره پهن کنی بینوا نمیماند
کنار پنجره فولاد تو امام رئوف
بدون شک نگرفته شفا نمیماند
شفاست پشت شفا پس دلیل آن این است
نقاره خانۀ تو بی صدا نمیماند
اگر نگاه خودت را بگیری از عالم
بجان فاطمه حاجت روا نمیماند!
اگر که نام تو را آشنا صدا بزنیم
کنار نام تو نام آشنا نمیماند
میان اینهمه زائر که درکنار تواند
کسی نرفته به کرببلا نمیماند
توچشمهای تو زلالی تو مثل بارانی
امام هشتمی وپادشاه ایرانی
تو آنکه در دل هر دل سپرده محبوب است
مرا بخر که دراین سینه قلبم آشوب است
نمک بریز زچشمت بکن نمک گیرم
که پای سفرۀ چشم تو رزق من خوب است
خدا علی و علی هم علی توهم که علی
چقدر نام علی در حرم طلا کوب است
فدای صحن و سرایت فدای ایوانت
بهشت هم دم ایوان طلات مجذوب است
چقدر شان تو بالاست هرکسی از دور
سلام هم بدهد زائر تو محسوب است
زکار شیخ بهایی دوعالم حیرانند
فقط زلطف تو بوده اگر که اعجوبه ست
شنیده ام که با او گفتهای که تابه ابد
گناهکار نیاید حرم کجا برود
لباس کهنه ات آقا عبای سلطانی ست
فدای لحن صدایت شوم که قرآنی ست
به حوض آب و به فوارهی حرم سوگند
که چشمهای من اینجا همیشه بارانی ست
شکوه کوه و بلندای عرش و فرش و زمین
زقدو قامت گلدستهی تو بالانیست
زگنبدو حرمت خوب میشود فهمید
که این حرم همه اش کار دست ایرانی ست
بدون شک فقط از لطف چشم تو بوده
که سایه سرمن رهبری خراسانی ست
تو میرسی دم جان دادن همه آنجا
گواه گفته من پیر مرد سلمانی ست
چه خوب ذکر تو را وقت مرگ میگیریم
همه به پای تو سر مینهیم و میمیریم
عاشقت شد از ابتدا این قدر
دوست دارد تو را خدا این قدر
بغلِ کعبه هم به جان خودت
ما نگفتیم ربّنا این قدر
بی سبب نیست شهرت آهو
آن قدر گریه کرد تا این قدر...
حرمت میرسیم زود به زود
دل نبرده کسی ز. ما این قدر
چقدر عاشق خودت شدهای
جلوی آینه نیا این قدر
کربلا رفتم و نجف رفتم
من ندیدم برو بیا این قدر
از خدا هم سرت شلوغتر است
چه کسی داشته گدا این قدر
کرمت مایه خجالت ماست
کم نوشتم، ولی چرا این قدر؟
مزد یک بار ما سه بار شماست
هیچ کس سر نزد به ما این قدر
وقت مردن بیا کنارم باش!
ظرف ما را مکن طلا این قدر
کربلای مرا به تو دادند
پس اذیت نکن مرا این قدر
این که ما عاشق شما شده ایم
کار ما بود یا شما این قدر...؟!
به رویِ سیمهایِ برق است و
در نگاهش عجیب غم دارد
خوب پیداست این کلاغِ سیاه
چقدر حسرتِ حرم دارد
خیره مانده به گنبد و میگفت
کاش مادر زِ باغ میآمد
چه قشنگ است این حرمای کاش
با هزاران کلاغ میآمد
فکر میکرد اگر حرم بِرسد
دورِ خود چند آشنا بیند
هِی از آن دور خیره شد شاید
لااقل یک کلاغ را بیند
گفته بودند موقعِ رفتن
مَرو جایی که حسرتش با ماست
تو سیاهی غریبهای زشتی
نه! حرم لانهیِ کبوترهاست
گرچه گفتند که نرو او گفت:
رنگِ بالاتر از سیاهی نیست
دستِ من نیست میبَرد آقا
میروم تا امام راهی نیست
راه دور و به زحمت آمده بود
تا رسانَد سلامِ مادر را
چقدر سخت بود بردارد
او زِ گنبد نگاهِ آخر را...
تا به اینجا رسید، اما حیف
در تَنَش قُوَّت پریدن نیست
عزم کرده به باغ برگردد
در دلش طاقتِ بُریدن نیست
دید مُشتی کبوترند آنجا
رویِ گنبد طلایِ آقایش
خواست از راهِ خویش برگردد
آمد، اما صدای آقایش
خستهای تشنهای گرسنهای،
اما چشم بر راهِ دیدنت بودم
چند روزی است بین راهی و
به امید رسیدنت بودم
هرکجا که نشستهای در راه
تو نشستی به رویِ دامانم
بال و پرهایِ خاکیِ خود را
بتکان رویِ فرشِ ایوانم
چشم بر راه مانده بودم تا
بِرسی ... آب و دانهات با من
هرکجا از حرم که میخواهی
بنشین آشیانهات با من
هرچه اینجا سیاهتر بهتر
زودتر رو سپید برگردد
نه محال است زائرم یکبار
از حرم نااُمید برگردد
جز درِ خانهام کجا داری
بهتر از گنبدم کجا بروی
دوست دارم کبوترم باشی
دوست داری به کربلا بروی؟
چند روز میهمان آقا بود
او کبوتر شد و رها میرفت
لطفِ این خانه شاملاش شده بود
داشت او هم به کربلا میرفت
جُون آمد کنارِ اربابش
رخصتش را گرفت، اما نه
التماسش نمود او فرمود:
زحمتت دادهایم حالا نه...
گفت: خارم و خار میدانم
پیش گُل رنگ و روی بد دارد
دست رد را مزن به سینهی این
روسیاهی که بویِ بد دارد
حرفهای غلام آتش بود
از جگر بود بر جگر میزد
بوسه بر دست نه به خاکش داد
داشت از شوق بال و پر میزد
اندکی بعد بر زمین اُفتاد
رویِ شن سر گذاشت چشمش بست
فکرِ دامان نمیکند اصلا
انتظاری نداشت چشمش بست
ناگهان بویِ سیب را فهمید
گرمی ناب را حِس میکرد
باورش نیست روی گونهی خود
روی ارباب را حِس میکرد
سر او روی دامن است، اما
زخمهای دلش نمک خورده
بوسهای زد به چهرهاش ارباب
بوسهای با لبی تَرَک خورده...
گفتیم رضا تا که بخوانیم خدا را
گفتیم رضا تا بشناسیم وِلا را
گفتیم رضا تا بنمائیم عطا را
گفتیم رضا تا که بیابیم رضا را
عنوانِ رضا جملۀ اسمای الهی
آمد به جهان آیت عظمای الهی
تابید به دل پَرتوِ تمثال محمد
سر زد ز جنان جلوۀ إجلال محمد
آن آرزوی حیدر و آمال محمد
آن عالمِ فریاد رسِ آل محمد
لاحَول بخوانید که عشقِ همه آمد
إسپند بیارید، گلِ فاطمه آمد
ما شیعۀ آنیم که رُجحان نپذیرد
آن وجهِ خداوند که پایان نپذیرد
آن نورٌ علی نور که نِیران نپذیرید
آن قامتِ چون سَرو که طوفان نپذیرید
خورشیدِ جنان، ماهِ جهان، نجمِ خراسان
آقای فَلک، روحِ مَلک، جانِ محبان
آن ماهِ فَلک فَر که بجز عبدِ خدا نیست
آن شاهِ دو عالم که به جز فکرِ گدا نیست
بخل و حسَد و کبر در أخلاقِ رضا نیست
حرص و طمع و آز مرامِ صُلحا نیست
جود و کرم و خیر زنَد بوسه بدستش
اوصافِ الهی همگی واله و مَستش
محتاج به آن دستِ کریمند خلایق
وابسته به آن لطفِ قدیمند خلایق
دلبسته به آن قلب سلیمند خلایق
ریزه خورِ احسانِ حریمندخلایق
مائیم و غلامیِ تو ای حضرتِ والا
نوکر شده نامیِ تو ای حضرتِ والا
وَالله غلامیِ تو زیبَندگیِ ماست
دلدادگیِ راهِ تو رزمندگیِ ماست
راضی به رضای تو شدن بندگی ماست
در اصل به سبکِ تو شدن زندگی ماست
هر زلف، گِره خورد به زلفِ تو قشنگ است
دامان تو را هرکه تو خواهیش،به چنگ است
ای معنیِ توحید وَ ای هستیِ داور
ای قبلۀ حاجات وَ ای جان پیمبر
چون مادرِ خود فاطمه ای سورۀ کوثر
خصمِ تو چنان خصمِ علی، ناقص و أبتر
در خانۀ خود هم نشدی دور ز محنت
فامیلِ بَد و حرفِ بَد و کینه و تهمت
تهدید شدی با ستمِ چهره شناسان
تبعید شدی از حرمِ خویش، چه آسان
أحبابِ تو أصحابِ تو زین غصّه هَراسان
آنروز خدا خواست بیایی به خراسان
چون فاطمه، ای در رهِ اسلام هزینه
یک بِضعه به ایران شد و یک بِضعه مدینه
با هجرتِ تو قافله ایجاد شد آنرور
ایران به قدومت همه آباد شد آنرور
این مملکت از بردگی آزاد شد آنرور
بر دشمنت این خِطّه چو مرصاد شد آنرور
پاداشِ قدوم تو و معصومه در ایران
خونهای زمین ریخته از جسم دلیران
تا قدر بدانیم کرامات شما را
توصیف نمائیم عنایات شما را
خود فَرض بدانیم زیارات شما را
تا زنده بداریم مناجات شما را
آنجا که ملائک همه در گفت و شنودند
آنجا که شهیدانِ حرم غرقِ شهودند
یک گوشه مناجات، مناجاتِ حسین است
یک توشه ملاقات، ملاقاتِ حسین است
یک درسِ مواسات، مواساتِ حسین است
بر أهلِ مناجات، مباهاتِ حسین است
تا دیدۀ گریانِ تو بر شِیبِ خضیب است
پس روضۀ رضوانِ تو با إبنِ شبیب است
انتهای پیام/
شعر ولادت امام رضا(ع) - محمدعلی بهمنی