او نخستین روحانی مجروح و اسیر جنگ تحمیلی و نخستین روحانی شهید دفاع مقدس است.

اولین روحانی شهید دفاع مقدسبه گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛شهید شریف قنوتی در سال ۱۳۱۳ در اروند کنار از توابع آبادان دیده به جهان گشود. در اطاعت از پدر و مادر، کم نظیر بود. اهل دعا، قرآن و مناجات بود. پدرش شیخ محمود و عمویش شیخ عبدالله استاد اسلامی وقتی چنین دیدند او را به حوزه علمیه «آبادان» فرستادند. دو سال در آن حوزه بود، سپس به «بروجرد» رفت و از اساتید مجرب آن دیار بهره‌ها گرفت و از محضر مرحوم آیت الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی استفاده کرد و سپس در قم رحل اقامت افکنده و در محضر امام خمینی (ره) و مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی، فقه و عرفان را آموخت و همزمان با تحصیل، مبارزه با ظلم را آغاز کرد تا جایی که از یاران عالی قدر شهید نواب صفوی گشت و در آن ایام در زندان اوین مدت شش ماه زندانی شد.

پس از شهادت نواب صفوی در مبارزه با طاغوت، به امام خمینی ـ. رحمه الله ـ. پیوست تا جایی که او را به عنوان نواب ثانی لقب دادند و در یاری امام چنان ایستادگی کرد و پیروی نمود که می‌گفتند: شریف قنوتی در امام خمینی ذوب شده است. منبرهایش کوبنده و حماسی بود. با کمال شهامت و شجاعت در منبرهایش شاه را ابن مرجانه خطاب می‌کرد و به او یزید بن معاویه دوم می‌گفت.

شاید به جرأت بتوان گفت: شهید شریف قنوتی، نخستین پایه گذار جنگ‌های چریکی در خرمشهر بود. در حالی که نیرو‌های مردمی با پیروی از دستور امام خمینی ـ. رحمت الله ـ. برای مقابله با دشمن و دفاع از انقلاب اسلامی و کیان کشور به طور داوطلب وارد خرمشهر می‌شدند، شهید شریف قنوتی با تشکیل گروه‌های چریکی، به آن‌ها آموزش‌های خاص مقطعی می‌داد و آن‌ها را در مکان‌های حساس خرمشهر مستقر می‌کرد. او با توجه به امکانات محدود، با عملیات‌های ایذایی و بازدارنده، تلاش داشت جلو تصرف خرمشهر را بگیرد.

از این روی، با انسجام نیرو‌های داوطلب و مردمی و آموزش آنها، به ارتش مجهز عراق حمله می‌کرد و در حد توان خود، نیرو‌ها و امکانات موجود دشمن را به صورت مقطعی به عقب می‌راند.

شناخت شهید شریف قنوتی از وضعیت خرمشهر در آن دوره زمانی به اندازه‌ای بود که فرماندهان دسته یا گروهان‌های اعزامی به خرمشهر، درباره نوع درگیری با دشمن و ادوات زرهی آن‌ها و شیوه انهدامشان، از شهید شریف قنوتی یاری می‌گرفتند.
حال به بیان چند خاطره از زندگی نخستین روحانی مجروح و اسیر جنگ تحمیلی و نخستین روحانی شهید دفاع مقدس می‌پردازیم.


۹شناسنامه و ۹ فامیلی مختلف برای فرار از دست ساواک برای خودش درست کرده بود ۳قبر در سه شهرستان!
(اردکان، بروجرد، و مزار اصلی گلزار شهدای آبادان).
در بین راه شیخ شریف قنوتی، شیرینی خودش را که در پاسگاه به او داده بودند و نخورده بود، از جیبش درآورد، و به من گفت: (این شیرینی را بخور)
گفتم: (من سهم شیرینی خودم را خورده ام، این مال شماست)
شیخ خنده‌ها و شوخی هایش با من زیاد شد، تا آن موقع سابقه نداشت که با من یا کس دیگری شوخی یا مزاح کند. دست در گردن من انداخت و شیرینی را به من داد و گفت: «این شیرینی شهادت من است. ان شاء الله به خواست خدا، اگر سعادت داشته باشم، امروز یا فردا به شهادت می‌رسم؛ لذا از شما می‌خواهم که اگر من رفتم و تو زنده ماندی (و احتمال می‌دهم که تو زنده بمانی)، مواظب بچه‌ها باش!).
چون پسر بزرگش «محمد محسن» مجروح و در آبادان بود و ایشان با اینکه مجروح بود، برای حمل شهدا و مجروحین و کمک رسانی یک خودرو وانت در اختیارش بود و پسر دیگرش «محمد سعید» هم در خرمشهر حضور داشت. من فکر کردم بچه‌های خودش را می‌گوید.
از این روی گفتم: (آقا کدام بچه ها؟)
گفت: (بچه‌های گروه الله اکبر را می‌گویم)
درست ۱۵ دقیقه بعد از این قضیه من و شیخ شریف اسیر عراقی‌ها شدیم...

چندین گلوله به بدن شیخ شریف اصابت کرده بود وخونی که از بدنش می‌رفت و به خاطر بی خوابی شب‌ها و روز‌های گذشته و تلاش‌های خستگی ناپذیر و مجاهدت‌ها و سلحشوری‌ها و سخنرانی‌های پی در پی و گرسنگی و تشنگی، دیگر رمقی برایش نمانده بود. با این حال، عراقی‌ها با اسلحه به پاشنه پای راست شیخ شلیک کردند، ولی این مرد شجاع، چون کوهی ایستاد و با لحنی رسا به عربی فصیح به عراقی‌ها گفت: (از خاک ما بیرون بروید، مگر ما همه مسلمان نیستیم؟)

عراقی‌ها که مقاومت و شجاعت شیخ شریف را دیدند بیش از پیش عصبانی شدند و به دست راست و پاشنه پای راست شیخ، شلیک کردند و گفتند: «هذا آیة المقاومة... این فرمانده مقاومت است.
سپس آن‌ها شیخ را به رگبار بستند که پا‌های این روحانی بزرگوار سوراخ، سوراخ شد. پس از آن حدود ده نفر شیخ شریف را می‌زدند. شیخ تکبیر «الله اکبر» می‌گفت و آن‌ها می‌زدند..
عراقی‌ها همان گونه که اطراف شیخ شریف حوسه (هلهله و پای کوبی) می‌کردند، عمّامه شیخ را با سرنیزه برداشتند و به زمین انداختند و فریاد می‌زدند: (اسرنا الخمینی، اسرنا الخمینی، ما خمینی را اسیر کرده ایم)
اسارت شیخ برای آن‌ها خیلی مهم بودیکی از عراقی‌ها که فرمانده آن‌ها نیز بود شخصی بلند قامت، تنومند و بسیار ورزیده بود. مثل شمر، با سرنیزه به طرف شیخ شریف حمله ور شد. متحیر ماندم که این دشمن خدا با شیخ شریف چه می‌خواهد بکند؟ او به محض اینکه به شیخ رسید، از سمت چپ سرنیزه را در شقیقه شیخ فرو برد و چرخاند. از شیخ فقط آیه «انا لله و انا الیه راجعون» شنیده شد.
ضربه دوم را که زد، فریاد شیخ به الله اکبر بلند شد، ضربه سوم که پیشانی شیخ را از هم درید. شیخ زبانش را لای دو دندان گذاشت تا آرزوی شنیدن ناله را به دل دشمن بگذارد. عراقی‌ها چشمان او را از حدقه بیرون آوردند، ولی صدای ناله شیخ شریف قنوتی را نشنیدند.
آن سفاک با همان سرنیزه کاسه سرشیخ را جدا کرد. جمجمه اش را از جای عمامه برداشت. محاسنش را به خون سرش رنگین کرد. مغز سر شیخ نمایان شد و پس از افتادن کاسه سر به روی آسفالت گرم خیابان چهل متری خرمشهر، مغز سر شیخ نیز به روی زمین قرار گرفت، بعد بدن مقدسش به آرامی به حالت نشسته کنار زمین افتاد..
همان گونه شد که شریف قنوتی در سال ۱۳۵۲ حدود هفت سال پیش از شهادتش گفته بود که خیال کردید من به این مفتی‌ها می‌میرم. من باید فرقم مانند مولایم علی ـ. علیه السلام ـ. شکافته شود؛ و این گونه بود که فرق شیخ شریف قنوتی شکافته شد.

این آخر کار نبود. بعثی‌های جنایتکار در اطراف بدن مقدس شیخ شریف به رقص و پای کوبی پرداختند؛ هلهله می‌کردند و فریاد می‌زدند: (قتلنا الخمینی، قتلنا الخمینی، ما خمینی را کشتیم...)

انتهای پیام/

بیوگرافی شهید شریف قنوتی

 

برچسب ها: اهل بیت ، قرآن ، شهدا
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.