متن کامل یادداشت وی را در زیر مشاهده می کنید:
واقعیت این است که حوزۀ زبانی فارسی هویت همه ملتهای فارسی زبان است. این زبان را چه به «فارسی» بخوانیم چه به «دری» میراث مشترکی ملتهایی است که در جغرافیای مختلف تکهتکه شدهاند، اما گذشتهشان را از یاد نبردهاند.
با ظهور «بیبیسی دری» در صفحۀ آن نهاد، واکنشهای متفاوتی را شاهد هستیم، بسیاری از کاربران فضای مجازی در افغانستان از زوایای مختلف به این قضیه عکسالعمل نشان دادهاند، اما با تفاوت اینکه این بار همه به سمت واژۀ «پارسی» روی آوردهاند و خودشان را پارسیزبان میخوانند و از واژۀ «دری» هیچ یادی نمیشود.
البته این یک واکنش است و به این معنی هم نیست که واژه دری کلا از یادها برود چنانکه این واژه نیز جایگاهی در بین متون کهن دارد. واقعیت امر این است که در ادبیات کهن ما این دو واژه به شکل یکسانی بر تارک زبان ما درخشیده و مورد استفاده بودهاند.
حافظ شیرازی:
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
ناصرخسرو بلخی:
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این گوهر لفظ درّ دری را
این «قند» و «گوهر» هم با واژه فارسی و هم با واژه دری، یاد شده است. دری از آن جهت استفاده میشده است که در بازۀ زمانی، این زبان، زبان دربار بوده، این زبان با دربار و سیاست و فرهنگ و خلاقیت متنی رشد پیدا کرده و در دربار است که بیشترین حمایت، تکامل زبانی و خلق آثار و متون فخیم زبان فارسی آفریده میشود و حالا ما با همان پشتوانههاست که لنگان لنگان خودمان را به پیش میکشیم و از پشتوانههای دیروزمان استفاده میبریم؛ در هیاهوی اینهمه واژگان بیگانهای که از چهارسویمان هجوم میآورند. اما حالا چرا ما گاه مجبور میشویم که روی یک بحث اثباتشده مناقشه داشته باشیم؟
واقعیت مسئله این است که این تقسیمبندی نامیمون را در حوزه زبان فارس، خودمان باب کردهایم. حداقل به مدت دو سه دهه است که گاهوبیگاه در مباحث رسانهای مطرح میشود و طرفدارانی دارد.
به هر سیاست و کیاستی که هست؛ بخشی از فارسیزبانان حوزه افغانستان بر این باورند که زبان ما زبان دری است و زبان حوزۀ ایران کنونی فارسی. استدلال نامحکمشان هم این است که اختلاف واژگانی داریم؛ واژگانی هستند که ما به کار میبریم و در ایران به کار نمیبرند، همینطور است عکس مسئله.
البته منظورشان از واژگان، واژگان بیگانهایاند که طی دهههای اخیر، بنابر ارتباطات فرهنگی و کالایی، واژگان و اصطلاحاتی از زبانهای دیگر، در بافت زبان کوچه و بازار و گاه در ادبیات نوشتاری ما راه یافتهاند.
نمونه این مباحث در سالهایی که اوج کار مطبوعاتی در فضای مهاجرت جریان داشت، هر از چندگاهی، مطرح میشد و همینطور نسبت به اولین مجموعه داستانهای کوتاه و رمانهایی که در مهاجرت نوشته شده، به چاپ رسیدند.
در آن سالها این مجموعهها و همینطور فصلنامههای تخصصی ادبی مثل در دری که از سوی مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، منتشر میشد و دیگر نشریات، وقتی به دست خوانندگان داخلی میافتادند، با دید بیگانه به آنها مینگریستند.
اما کمکم اکثریت همین فرهنگیان بر این عقیده شدند که دری و فارسی نداریم، بلکه این دو واژه به شکل اعتباری در زمانهای مختلف، نسبت به زبان ما به کار رفتهاند و دری گفتن و فارسیگفتن هرگز زبان جداگانهای را خلق نمیکنند.
علت دیگر بر میگردد به نحوه نگرش فرهنگیان حوزه زبانی ایران. این امر در ایران به مسائل تاریخی نیز برمیگردد. ایران بعد از جدایی افغانستان از کلیت جغرافیای واحد خراسان قدیم، به گونهای تاریخسازی شده است که گویی غیر از حوزه ایران دیگر جغرافیای زبان فارسی وجود ندارد. این وضعیت به گونهای ادامه پیدا کرده است که امروز اگر از نسل جوان و قبل از آن بپرسیم افغانستان فارسیزبان هم دارد یا خیر؟ جوابشان منفی است.
نگارنده این امر را در دهۀ هشتاد به چشم سر تجربه کردم؛ در حاشیه یک جشنواره ادبی در تهران، وقتی خبرنگار حرفهای تلویزیون با من مصاحبه میکرد، یکی از سؤالهایش این بود که زبان فارسی را از کجا یاد گرفتهای.
من در جوابش گفتم از مادرم، ما فارسیزبانیم و نیاکان ما فارسیزبان بودهاند، جغرافیای زبان فارسی همین دیروز تاریخی یکی بوده، الان است که تکههایی به هر سوی افتاده، بیخبر از وضع یکدیگر، و ما نسل را اینهمه از خود بیگانه کرده است.
همین مورد در یکی از جشنوارههای ادبی بندرعباس هم برایم اتفاق افتاد. یکی از شاعران جوان از من پرسید که شما چهقدر فارسی را خوب حرف میزنید، چطوری یاد گرفتهاید.
من گفتم: هرکس با زبان مادریاش قشنگ گپ میزند طبیعتا و… باید این را نیز در نظر داشته باشیم که مرزبندیهایی که در حوزۀ زبان فارسی به وجود آمد و نسل و نسلهایی در این جدا افتادگیها بزرگ شدند بدون این که ارتباط خاصی فرهنگی وجود داشته باشد، پندار دگرگونهای را به وجود آورده است.
همین جدا افتادگیها باعث شده است که طیفی از فرهنگیان حوزه زبانی ایران همواره بر این امر تأکید میکنند که تفاوتهای بین زبان دری و فارسی است. این عده و یا در کل، نسلی که دارای چنین نگرش و برداشت هستند، تا حدودی حق هم دارند؛ چون در یک کلیتی تفاوتهای دیده میشود و این تفاوتها در کاربرد واژگان و لهجه است؛ به خاطر اینکه بعد از مرزبندیها بین این دو کشور کمتر ارتباط و دادوستد فرهنگی وجود داشته است.
همین جدایی باعث شده است که بسیاری از واژگانی که امروزه در افغانستان به کار میروند، در جغرافیای زبانی حوزه ایران به کار نمیروند؛ فراموش شدهاند، به جز اینکه در ادبیات خراسان امروز کمکم میتوان یافت، در رمانهای نویسنده بزرگ محمود دولتآبادی و گویشهای اطراف و اکناف و روستاهای دور از شهر. این امر کاملا مبتنی بر امر طبیعی و تاریخی است. نسلهایی که جدا افتاده از گذشته بمانند سرنوشتی جز این عایدشان نمیشود.
عامل دیگری که باعث بهوجود آمدن تفاوتها شده است، لهجه زبانی است. حوزۀ بزرگ زبان فارسی دارای لهجههای متفاوت و رنگارنگ است؛ لهجۀ تاجیکی، هزارگی، کابلی، هراتی که تا جام و باخرز را در بر میگیرد، قندهاری، مشهدی، تهرانی، اصفهانی، جنوبی و… در واقع به جای اینکه با دید تحقیر به این لهجهها بنگریم؛ هرکدام از لهجهها گلی هستند در باغستان زبان فارسی که هرکدامشان غنامندی و خلق واژگان را نیز به همراه دارند.
اما این را نیز باید در نظر داشته باشیم که لهجه هیچگاه زبان به شمار نمیآید، لهجه همان ویژگیهای گفتاری در زبان است که در یک جغرافیای خاص و محدود بهوجود میآید و بیشتر شامل تغییر اندک آواها و شکستگیهای واژگانی میشود.
اگرچه گاه از سوی افراطیون وابسته به لهجه شنیده میشود که لهجۀ فلان جغرافیای زبانی را «زبان» میگویند. زبان جداگانه در زمانی اطلاق میشود که به قول زبانشناسان، نظام دال و مدلول و ساختار زبانی به کلی تغییر پیدا کند و زبانی نسبت به زبان دیگر قابل ترجمه باشد.
از این روست که به هیچوجه نمیتوان گفت لهجه زبان است و بایستی آن را ترجمه کرد. البته گاهی از سوی بعضی رسانهها به شکل بسیار مضحک دیده میشود که در گزارشهای خبری، لهجه منطقهای را ترجمه میکند.
با در نظرگیری این عوامل، دیدگاه جداپنداری دری و فارسی به وجود آمده است. مثلا رادیو دری در مشهد سالهاست برنامههای خودش را نسبت به حوزه زبانی افغانستان دارد و سعی میکند که لهجه را در برنامههایش رعایت کند و کارمندانش همه از افغانستاناند. همینطور است رادیو تاجیکی که لهجۀ تاجیکی را رعایت میکند.
واقعیت این است که حوزۀ زبانی فارسی هویت همه ملتهای فارسیزبان است. این زبان را چه به «فارسی» بخوانیم چه به «دری» میراث مشترکی ملتهایی است که در جغرافیای مختلف تکهتکه شدهاند، اما گذشتهشان را از یاد نبردهاند. همینطور شخصیتهای فرهنگی گذشته جغرافیای دیروز. این شخصیتها و متون، سرچشمههای فرهنگی همۀ ما هستند که تکهپارههای امروز به شکل یکسان از آنها استفاده میبرند.
نتیجه سخن اینکه: این درست است که امروزه ما با جداکردن فارسی و دری، برآشفته میشویم و حقیقتا هم، فرض این جدایی ما را از هم دورتر میکند و جغرافیای زبانی را تکهتکه و نفاق افکنانه است، اما واقعیت این است که خودمان مدتهاست بر طبل این جدایی نواختهایم و همین عملکرد ما باعث شده است که بیبیسی هم چوبکی بر این طبل بکوبد و ما را از خواب سالیانمان بیدار کند.
انتهای پیام/