سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

قصه‌های دادگاه

دختری در قفس زندگی

دختر دانش‌آموز که به اصرار خانواده، در 17 سالگی و از پشت نیمکت کلاس پای سفره عقد نشانده شده و تن به ازدواج با پسرعمویش داده بود با گذشت پنج سال از عقد زودهنگام، روی نیمکت راهرو دادگاه خانواده نشست تا از زندانی که شوهرش برای او ساخته بود نجات پیدا کند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  زن جوان که در راهرو مجتمع قضایی ونک در انتظار ورود به دادگاه خانواده نشسته بود، چهره‌ای شبیه یکی از ستاره‌های سرشناس سینمای ایران داشت. به خاطر همین شباهت بعضی از مراجعان زیر چشمی او را برانداز می‌کردند. اما «فرشته» بدون توجه به نگاه‌های دیگران، غرق در خاطرات سال‌های تلخ‌اش بود و ماجرای زندگی‌اش همچون فیلم سینمایی در پرده‌های مختلف از خاطرش می‌گذشت.
نخستین پرده از زندگی تلخ فرشته در 14 سالگی‌اش کلید خورد. در آن روزها هنوز از عروسک‌هایش دل نکنده بود که پسر عمویش «داوود» با او گرم گرفت و ذهنش را پر کرد. دخترک، دانش‌آموز مقطع راهنمایی بود و درک چندانی از عشق، علاقه و ازدواج نداشت.به همین خاطر داوود را به چشم عضوی از خانواده و فامیل می‌دید که در نبود برادر جای خالی‌اش را برایش پر می‌کرد. داوود خانواده‌اش را درسمنان ترک کرده و برای تحصیل در رشته مورد علاقه دانشگاهی‌اش به تهران آمده بود و با مادربزرگش زندگی می‌کرد. دیدارهای دخترعمو و پسرعمو معمولاً در میهمانی‌ها، تماشای مسابقه فوتبال و زمان امتحانات اتفاق می‌افتاد. اما کم کم دیدارهایشان به کافی شاپ و سینما و مراکز خرید کشید. در آن 4 سال داوود که در تهران احساس تنهایی می‌کرد در هر فرصتی با دخترعمویش قرار می‌گذاشت و در این ملاقات‌ها از آرزوهای بزرگش برای او می‌گفت. در مقابل فرشته می‌گفت مصمم است در رشته مجسمه‌سازی ادامه تحصیل دهد تا یک روز در جهان هنرمند مشهوری شود. در همان روزها بود که داوود برای فرشته یک قفس و قناری خرید و قول داد بزودی قناری را از تنهایی درآورد. وقتی رابطه آنها به مکالمه‌های طولانی تلفنی رسید خانواده فرشته با خانواده داوود تماس گرفتند که نگران ضعف تحصیلی دخترشان هستند و ترجیح می‌دهند این رابطه قطع شود، چرا که ماجرای طلاق دخترخاله و پسرخاله فرشته از هم تجربه تلخی برای فامیل به جا گذاشته بود و آنها نمی‌خواستند این تجربه در فامیل پدری هم اتفاق بیفتد. بنابراین همان‌طور هم شد و داوود با توصیه پدرش به خانه عمویش پا نگذاشت.
 اما داوود در پرده دوم داستان فرشته را به قرارهای بیرون از خانه دعوت کرد و دخترجوان هم که به پسرعمویش وابسته شده بود دلش نمی‌خواست او را برنجاند، تا اینکه خانواده‌ها از موضوع با خبر شدند و پدر فرشته دعوای سختی به راه انداخت. اما داوود دست بردار نبود و مادربزرگ را واسطه کرد تا به خواستگاری برود. در حالی که هیچ‌کدام از خانواده‌های دو طرف راضی به ازدواج آنها نبودند، خانواده داوود به مشکلات ژنتیکی دخترعمو و پسرعمو برای بچه دارشدن اشاره می‌کردند و خانواده فرشته هم ازدواج دخترشان را در مقطع دیپلم به صلاح نمی‌دانستند. اما اصرار داوود برای ازدواج و قبول کردن هر مهریه پیشنهادی، باعث شد خانواده‌ها تسلیم شوند و به شرط ادامه تحصیل فرشته دختر عمو و پسرعموی جوان با هم عقد کنند. آن روز فرشته فقط 17 سال داشت و داوود 22 ساله بود.
اما پرده جدید زندگی زوج جوان در آغاززندگی مشترک‌شان شکل گرفت. داوود که وارد ترم دوم دانشگاه شده بود، از حمایت خانواده‌اش محروم ماند و ناچار شد ضمن تحصیل کار کند. او مشکلات مالی را بهانه کرد و اجازه نداد فرشته در کنکور سراسری شرکت کند، فرشته هم تصمیم گرفت به کاری مشغول شود و در عین حال کمک حال همسرش باشد، اما داوود اجازه کار کردن به همسرش نداد و حتی فرشته را از معاشرت با دوستانش منع کرد و اصرار داشت که نباید بدون اجازه شوهر پایش را از خانه بیرون بگذارد. به ناچار فرشته روزهای تنهایی‌اش را با قناری یادگار دوران مجردی‌اش می‌گذراند. پرنده‌ای که جفتی نداشت و به تنهایی آواز سر می‌داد.
در پرده بعدی از زندگی مشترک زوج جوان، فرشته تصمیم گرفت پنهان از شوهرش در کلاس‌های آرایشگری شرکت کند و به خاطر استعدادش موفق شد شش ماه بعد در آرایشگاهی معروف یک صندلی اجاره کند. اما به سر سال نرسیده شغل مخفی فرشته لو رفت و داوود در محل کار همسرش جنجال بزرگی راه انداخت. فرشته هم با ناامیدی به خانواده‌اش پناه برد، اما آنها او را به صبوری دعوت کردند و دخترشان را به خانه اجاره ای‌اش برگرداندند. در سال سوم فرشته توانست با پس‌انداز و فروش طلاهایش یک خودرو شخصی بخرد، اما داوود اجازه رانندگی به او نداد و ماشین آنها ماه‌ها در پارکینگ خاک خورد. آنها گاهی برای هفته‌ها با هم قهر بودند و کاری به هم نداشتند. اما این وضع برای فرشته قابل قبول نبود و او را از آرزوهایش برای آینده دور می‌کرد بنابراین با هر دو خانواده صحبت کرد تا با هزینه خودش همسرش را نزد مشاور خانواده ببرد.
در پرده بعدی زن و شوهر جوان چند جلسه با مشاور خانواده و چند جلسه با روانشناس گفت‌و‌گو کردند و مشکلاتشان را در میان گذاشتند. همه مشاورها معتقد بودند که آنها در سن مناسبی ازدواج نکرده‌اند و خصوصاً داوود به قدر کافی اعتماد به نفس ندارد و برای از دست دادن همسرش نگران است. با این حال مرد جوان فقط دو هفته خودش را کنترل کرد و بعد از آن دعوا و اختلافاتشان ادامه یافت. در این مدت فرشته افسرده شده بود و با خانواده‌اش هم رابطه خود را قطع کرده بود. همه دلخوشی او همان قناری در قفس بود تا اینکه تصمیم گرفت برای کنکور سال آینده آماده شود و همین موضوع رابطه‌اش را برای همیشه با شوهرش قطع کرد و پــــــــــرده آخر فرا رسید.
فرشته قبول کرده بود که چاره‌ای جز طلاق ندارد و داوود هم به این نتیجه رسیده بود که با بخشیدن مهریه و نفقه و اجرت‌المثل همسرش دردسری برایش پیش نمی‌آید. روزهای قبل از عید بود که فرشته قناری‌اش را آزاد کرد و به خانه پدرش بازگشت.
 و حالا در یک روز بهاری زن و شوهر جوان با وکلایشان به شعبه 261 دادگاه خانواده آمده بودند تا پنهان از دو خانواده دادخواست طلاق توافقی‌شان را امضا کنند. با اینکه همه مراحل رسیدگی انجام شده بود. قاضی«محمود سعادت» به زن و شوهر جوان توصیه کرد نسبت به هم گذشت داشته باشند و طلاق نگیرند. اما طرفین پرونده روی جدایی اصرار داشتند. چند دقیقه بعد برگه‌ها را امضا کردند و از دادگاه خارج شدند. در آن لحظات فرشته امیدوار بود بتواند همه چیز را از نو آغاز کند.
 
منبع: روزنامه ایران
 
انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.