سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

بسته شعری ویژه وفات حضرت زینب (س)

در این گزارش به اشعاری پرداخته‌ایم که از عشق و ارادت شاعران به عقیله بنی‌هاشم (س) سخن می‌گویند.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در سالروز وفات عقیله بنی‌هاشم؛ حضرت زینب سلام‌الله علیها، اشعاری را آورده‌ایم که از عشق و ارادت شاعران به آن حضرت سخن می‌گویند. گزیده‌ای از این اشعار را در این گزارش بخوانید:

مادرِ گریه! مادرِ غم ها! جان از غصه آمده بر لب! 
روضه دارِ شبانه روز حسین! السلام علیکِ یا زینب!

چشم های تو از نجابت و نور، چشم های تو جنس باران است
گریه های زیاد آبت کرد،  بس که زخم دلت فراوان است

بین بستر که روضه می‌خوانی، وسط گریه می روی از حال
وسط روضه در و دیوار، وسط روضه سر و گودال

رو به کربُ‌بلا بکن بانو، لحظه های وداع سنگین است
درد دل کن تو با برادر خود، روضه بی شک دلیلِ تسکین است

خاطرم مانده ای برادر من، زلف هایت به چنگ گرگ افتاد 
گره در بین زلف تو می خورد، روی سینه نشست یک صیاد

حرمتت را حرامیان بردند، غارت پیکر تو یادم هست 
دست و پا می زدی مقابل من، شمر بالا سر تو یادم هست

نیزه ای میخ را به یاد انداخت، ناله ی مادر تو درآمد
آن قدر سعی کرد خواهر تا، نیزه از پیکر تو  درآمد

از تو سر ولی ز خواهر تو، پیش چشمت غرور می بردند
دل من را که خوب سوزاندند، سر تو تا تنور می بردند...

حجت‌الاسلام محسن حنیفی

کوفیان را که تو در کوفه تماشا کردی
خطبه ها خواندی و الحق که تو غوغا کردی

همه گفتند که حیدر به میان آمده است
دشمنان پدرت را همه رسوا کردی

گفتی از حیله و نیرنگِ همه کوردلان
و تو حق را به همان معرکه افشا کردی

لرزه ها بر بدن غاطبه شهر افتاد
کوفه را صحنه‌ای از محشر کبری کردی

با همان خطبه عجب جنگ نمایان کردی
کمر هرچه حرامی تو ز قد تا کردی

جلوی چشم همه خنده به رویت کردند
تو به چشم اسرا اشک خود اخفا کردی

کوفیان خنده کنان هلهله برپا کردند
مثل یک شیر عرب ولوله برپا کردی

کمرت خم شد از آن اوج مصیبت بانو
یادی از مادر خود حضرت زهرا کردی

کوفه یادآور مظلومیت حیدر بود
یاد مظلومیت و غربت مولا کردی

من نگویم که چه بر قاری قرآن کردند
ناله و لعن خودت را تو به اعدا کردی

و دریغا که در این کوفه دگر سقا نیست
که تو او را ز حرم راهی دریا کردی

آخر قصه تو با غصه ی خود فهماندی
صبر بر حادثه را بر همه معنا کردی

محمدحسین مدرسی

در سینه ام جز مِهر زینب جا نخواهد شد
با او کسی در عاشقی همتا نخواهد شد
 
عاشق شوی حرف دلم را خوب می فهمی
ذکری شبیه «زینب کبری» نخواهد شد

نوکر که جای خود، غلام نوکرانش هم
درمانده و محتاج در عقبی نخواهد شد

هر کس که گریان شد برای عمه ی سادات
شرمنده پیش حضرت زهرا نخواهد شد

داغ برادرها... اسارت... سیلی و غارت
در چشم بانویی جز او زیبا نخواهد شد

از غیرت و از عفت زهرایی اش پیداست
حتی اگر معجر بسوزد وا نخواهد شد

مِیلش شهادت بود در کرب و بلا، اما
زینب نماند که عدو رسوا نخواهد شد

بعد از ابوفاضل علمدار است و دین حق
جز با اسارت رفتنش برپا نخواهد شد

عمری بلا دیده ولی داغی برای او
مانند داغ عصر عاشورا نخواهد شد
 
همراه مادر هر چه بر سر می زنیم انگار
قاتل ز روی سینه ی تو پا نخواهد شد

کل تن تو جای زخم نیزه و تیر است
جایی برای بوسه ام پیدا نخواهد شد

مرضیه نعیم ‌امینی

حسین خواهر تو بر غمت دچار شده
دلم هوای تو کرده که بی قرار شده

تمام موی سرم ، پینه های دستانم
خودت بیا و ببین که چه گریه دار شده

مگر نگفتم عزیزم که بی تو می میرم
همیشه قاتل عاشق غم نگار شده

در احتضار کنار تمامتان بودم
برس به داد دلم وقت احتضار شده

اگر تو کشته اشکی دو دیده تر من
برای روضه ی تو سفره دار شده

ز خاطرم نرود خاطرات کربُ‌بلا
دوباره دور و بر من پر از غبار شده

به روی چادر من جای پای قاتل توست
لگد به روی لگد بر تنم نثار شده

دم غروب به آتش گرفته‌ای گفتم
بدو عزیز دلم موقع فرار شده

میان آن همه نامحرمان خودت دیدی
چگونه خواهری بر ناقه ها سوار شده

سر تو را سر بازار بس که رقصاندند
گلوی خشک تو دیدم که تار تار شده

زنان کوفه همه سنگ باز قهارند
چقدر راس تو با سنگ ها شکار شده

رباب موی سرش کند و داد زد زینب
ببین سر پسرم سهم نیزه دار شده

میان بزم شراب آمدم به دنبالت
یکی به طعنه صدا زد ببین چه خار شده

حرامزاده ای از دختران کنیزی خواست
از آن به بعد سکینه گلایه دار شده

قاسم نعمتی

نور زهرا مآب، یا زینب
بنتِ آُمُّ الکتاب، یا زینب
پرچم انقلاب، یا زینب
جلوه ی بوتراب، یا زینب 
السلام ای عقیله ی حیدر
ذوالفقارِ قبیله ی حیدر

زینب، ای ستر آستان حرم
بعد عباس، پاسبان حرم
دژ مستحکم میان حرم
ای فدایت مدافعانِ حرم
تا که سردارتان سلیمانی است
کار داعش فقط پشیمانی است

نُه فلک، سوگوارِ تو بی بی
آسمان، اشکبار تو  بی بی
قلب ها، داغدار تو بی بی
اجل آمد کنار تو، بی بی
عرش را دیده ارغوانی کن
با اجل نیز روضه خوانی کن

اجل ای مرهمی به پیکر من
التیام دل پر آذر من
بنشین اندکی برابر من
تا بگویم، چه آمده سر من
شرح حالم، نگفته معلوم است
در دلم، داغ پنج معصوم است

جدّ من تا که رفت، غم آمد
غصه با من، قدم قدم آمد
پشت در، شعله ی ستم آمد
وای از آن دم که مادرم آمد
پسِ در، مادرم ز پا افتاد
او که جان داد مرتضا افتاد

ای اجل؛ پشت هم، بلا دیدم
فرق منشقِ مرتضا دیدم
پاره ی قلب مجتبی دیدم
من امامی به کربلا دیدم
قد کمان، سوخته، دریده جگر
نیمه جان، پای پیکر اکبر

من غریبی شاه را دیدم
سرور بی سپاه را دیدم
به لبش ذکر « آه، آه» را دیدم
گودیِ قتلگاه را دیدم
عرش را دیده ام به خاک افتاد
به روی خاک، چاک چاک افتاد

دیده ام شمر، خنجر آورده
دشنه را روی حنجر آورده
ناله ی عرش را در آورده
چکمه را روی پیکر آورده
مست شد با دوازده ضربت
سر او را برید با سرعت

ای اجل، نوبت اسارت شد
خیمه، بعد از حسین؛ غارت شد
به زنان حرم جسارت شد
غصه ی من، همین عبارت شد
آی زینب، حرم شده غارت!!
پس کجا رفته این علمدارت؟!

آه، از شام و آن همه آزار 
از گذار یهودِ بی مقدار
تنه خوردم از در و دیوار
بنتِ زهرا و مجلس اغیار
مست بودند و تاب می خوردند
دور زینب، شراب می خوردند

امیر عظیمی

تو می روی و تمامِ تو پابرجاست
در کوفه و شام، گامِ تو پابرجاست

تو وارثِ درد، گرچه بودی زینب!
صبرِ علوی به نامِ تو پابرجاست...

عارفه دهقانی

با اشک بی‌زوال خودم گریه می‌کنم
بر روز و ماه و سال خودم گریه می‌کنم

این پلک ها به روضه‌ی تو‌ زخم شد حسین
پس با زبان حال خودم گریه می‌کنم

حالا دگر بدون عصا می‌خورم زمین
گاهی خودم به حال خودم گریه می‌کنم

می‌پرسم از خودم که چرا بی کفن شدی؟
بر پاسخ سوال خودم گریه می‌کنم

گاهی که یاد عصر دهم می‌کند دلم
بر غارت جلال خودم گریه می‌کنم

من آن کبوترم که ز شلاق ها هنوز
هر شب ز دردِ بال خودم گریه می‌کنم

ای بهترین برادر دنیا برای تو
تا وقت ارتحال خودم گریه می‌کنم

میلاد حسنی

حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه
تحمل می کنم اما وداعِ آخرت را نه

لباست کهنه پیراهن٬ تحمل می کنم باشد
ولی ای عشق غارت کردن انگشترت را نه

غریبیِ تو را شاید دهم دست فراموشی
هجوم و ازدحام شمرها دور و برت را نه

فراموشم شود گاهی لبان تشنه ات اما
به روی خاک های داغِ صحرا پیکرت را نه

اسارت شاید از یادم رود! یک عمر باور کن؛
به دختر بچه ها طرز نگاه دخترت را نه

نبودی و به شهر شام بی انصاف ها بردند
زنان خویش را در پرده اما خواهرت را نه

به یادم هست گفتی: زینبم آسوده خاطر باش
سرم را می دهم اما نخی از معجرت را نه!

مرضیه عاطفی

پس از حسین چگونه حیات داشته باشد؟
چگونه در دل طوفان ثبات داشته باشد؟

کسی که کربُ‌بلا را به چشم دیده و مانده
گمان نمی کنم اصلا وفات داشته باشد

به وقت مرگ نه، حقش نبود زینب کبری
کنار خویش دو شاخه نبات داشته باشد؟

چه غم از اینکه کسی هم حرم نداشته باشد
کسی که معجزه در کائنات داشته باشد

قسم به عمه ی سادات می دهد همگی را
کسی که کار مهم با ذوات داشته باشد

دمشق جمع پریشان کربلا و بقیع است
اگر چه فاصله با این نقاط داشته باشد

وزیده پرچم ارباب رو به سوی دمشقش
به خواهرش همه جا التفات داشته باشد

رقیه تا که نخواهد از عمه مشک عمو را
مباد سوریه رود فرات داشته باشد

قسم به اشک رباب و قسم به گوش سه ساله
زیارت تو دوتا احتیاط داشته باشد

مهدی رحیمی

آمدم سوی غمکده خانم!
که عزای تو آمده خانم!
اذن سینه زدن بده خانم!
جبل الصبر! سیده خانم!

کوه ایمانی و یقین زینب!

خواهر غصه! مادر غم ها!
رونوشت صلابت زهرا
ای شکوهت همیشه پابرجا
السلام علیک یا حلما

خانمی مؤمن و متین زینب!

معجزه به وضوح می کردی
هر نفس کار نوح می کردی 
با دمت قبض روح می کردی
خوب فتح الفتوح می کردی

اسدالله چندمین زینب!

تو معلم ندیده استادی
پی تفسیر عدل و بیدادی
دو جوان در مسیر حق دادی 
آه، بانو به زحمت افتادی 

درد داری، درد دین زینب!

از لبت دائما گوهر می ریخت
از دل خطبه ات جگر می ریخت 
با خروش تو کرک و پر می ریخت 
 رنگ از چهره ی خطر می ریخت

زن ندیدم من این چنین زینب!

عزت و آبروی مکتب من 
اسم پاکت نشسته بر لب من 
مدح تو نغمه ی مرتب من
شصت و نه بار ذکر هر شب من

فقط إیاک نستعین زینب!

هاشمی زاده زینت بابا
در مسیر ولایت بابا
وارث  درد و غربت بابا
عمه جان به روایت بابا...

بهترینی تو بهترین زینب!

راه تو راه سرخ عاشوراست
اخت الارباب پرچمت بالاست
عمه جان از خطابه ات پیداست
کربلا در نگاه تو زیباست 

به نگاهت صد آفرین زینب!

تا ابد هست نوکرت محتاج
به دعای مکررت محتاج
به نگاه برادرت محتاج
و به الطاف مادرت محتاج

أنا مسکین و مستکین زینب!

رنگ و بویی ببخش محفل را 
باخبر کن دوباره مقبل را
تا روایت کند مقاتل را
جان زهرا بیا و این دل را 

کربلا کن، فقط همین زینب!

درد ها را به جان خریدی، آه
دم دروازه تا رسیدی "آه"
طعنه از این و آن شنیدی، آه
خیری از زندگی ندیدی، آه 

با مصیبت شدی عجین زینب!

عاقبت شام میهمان شده ای
سرِ بازار نیمه جان شده ای
دل پریشان و قد کمان شده ای
همه دیدند ناتوان شده ای

بچه ها از غمت غمین زینب!

ای بزرگ عشیره افتادی
در بلایی کبیره افتادی
در شبی سرد و تیره افتادی
پیش چشمان خیره افتادی 

با لگدهای سهمگین زینب!

روضه را بغض در صدایت گفت
تاول روی دست و پایت گفت
ورم زیر چشم هایت گفت
دختر شام ناسزایت گفت 

گریه ی شهر را ببین زینب!

همه ی عمر موکنان خواندی
گریه کردی و بی امان خواندی
از یهودی بد دهان خواندی
از سر و تشت و خیزران خواندی

مرثیه هایت آتشین زینب!

علیرضا خاکساری



انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.