سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

بازگشت از دنيای مردگان؛

فرشته ای که در عالم مرگ شفاعت کرد

ای كاش آن روز به سراغش نمی رفتم، ای كاش چيزی به او نمی گفتم و ای كاش او هم نگاهم نمی كرد و ...!

به گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، موقعی كه با ميترا آشنا شدم روزی بود كه به همراه خانواده ام به يكی از جنگل های اطراف شهرمان رفته بوديم. نخستین جمله ای كه به زبان راندم اين بود: كدام مرد بدبختی با اين ابليس زيبا ازدواج مي كند؟

اين را گفتم، غافل از اينكه همان روز سرنوشت من تغيير می كند، آری سر و وضع ظاهری ميترا به گونه ای بود كه توجه همه پسرهای جوان را به خودش جلب كرده بود. البته چهره زيبايی داشت، اما طوری لباس پوشيده و آرايش كرده بود كه در نظر افرادی مثل من كه در يك خانواده متعصب بزرگ شده بودم، قبل از اينكه زيبايی اش به چشم بيايد، حركات و ظاهرش جلب توجه می كرد. 

تا حوالی ظهر در آن جنگل می آمد و می رفت و كم كم داشت سروصدای همه را _ و از جمله خودم را _ در می آورد كه بزرگترين اشتباه زندگی ام را مرتكب شدم، يعنی تصميم گرفتم به سراغ او بروم و متوجه اش كنم كه ديگران چه قضاوتی در مورد شخصيتش دارند. اتفاقاً دو سه دقيقه ای كه مشغول قدم زدن در كنار جاده بود و كسی در اطرافش نبود، بهترين مجال نصيبم شد و بی رودربايستی عقيده ام را گفتم و آخر سر هم گفتم: فكرش رو كردی اگر با اين چهره زيبا، سيرت زيبا هم داشتی چه شخصيت زيبايی پيدا می كردی؟ 

حرفهايم كه تمام شد ميترا سر بلند كرد و نگاه افسونگرش را به چشمانم ريخت و به آرامی گفت: تا حالا هيچ كس اين حرفها رو به من نزده ...

ای كاش آن روز به سراغش نمی رفتم، ای كاش چيزی به او نمی گفتم و ای كاش او هم نگاهم نمی كرد و ...!

آن شب تا صبح خوابم نبرد. لااقل صد بار شماره تلفنش را از جيبم درآوردم و نگاه كردم. حس بدی داشتم. می دانستم كه دارم خودم را گول می زنم: " شايد واقعاً نياز به كمك داشته باشد" اما هر كار كه كردم نتوانستم جلوی خودم را بگيرم كه به او تلفن نزنم.

از همان تلفن اول كه سه ساعت و 22 دقيقه طول كشيد،عاشقش شدم! از فردا هر روز او را می ديدم و خوشحالی ام آن بود كه كسی از دوستی من و او خبری ندارد، اما ميترا اصرار عجيبی داشت كه ديگران ما را ببينند و سرانجام كمتر از 2 ماه بعد تقريباً همه شهر از رابطه ما با خبر شدند. پدر و مادرم چنان جنجالی راه انداختند كه سابقه نداشت. من نيز كه عقل و مغزم را به او باخته بودم روی حرفم ايستادم كه: من می خواهم با ميترا ازدواج كنم ... او قول داده كه خودش را تغییر دهد! 

پدرم فرياد زد: تو آبروی ما را بردی و مادرم اشك می ريخت و می گفت: پسرم؛ اين دختر اصلاح پذير نيست ... چرا بازيچه اش شدی؟ 

من اما، گاهی اوقات هم كه كم كم باور می كردم كه ديگران در مورد او درست می گويند، به محض اينكه با ميترا روبرو می شدم همه چيز را فراموش می كردم حالا ديگه كار به جايی رسيده بود كه رسوای شهر شده بودم و تنها اميدم آن بود كه ميترا پس از ازدواج با من رويه اش را تغيير دهد و ...

 اما روزی كه حرف ازدواج را پيش كشيدم، او قهقه زد و گفت: " من فقط می خواستم تو را به اينجا برسانم و تلافی اون تحقيری رو كه آن روز نصيبم كردی، سرت در بياورم ... ديگه هم نمی خوام تو رو ببينم! اين را گفت و رفت. ولی من هنوز فكر می كردم او دارد شوخی می كند...

 تا اينكه فردای آن روز او را سوار ماشين جوان ديگری ديدم! وقتی خبر به پدر و مادرم رسيد فقط گفتند: اي كاش می مردی و چنين ننگی را تحمل نمی كردی! من اما، چنان به بن بست رسيده بودم كه اشتباه دوم را انجام دادم، "خودكشی".

روايت لحظات پس از مرگ 

من هرگز نفهميدم كه كی مُردم؟ چرا كه با يك قوطی قرص خواب آور خودكشی كردم و در حقيقت در خواب عميق مُردم.

 اما وقتی كه به آن دنيا رسيدم فهميدم كه مُرده ام. خود را در جايی می ديدم كه زمينش كاملاً سرخ سرخ بود. تا چشم كار می كرد بيابان بود، اما غير از آنجايی كه من ايستاده بودم، همه جا سرسبز و خرم بود و پر از گل و سبزه . احساس می كردم اگر بتوانم خودم را از اين قسمت دور كنم و به آن منطقه سرسبز برسم نجات پيدا می كنم. اما همين كه نزديك آنجا می شدم، منطقه سرسبز از من دور می شد. مدام اين سو و آن سو می دويدم، اما به منطقه سرسبز نمی توانستم برسم تا اينكه در يك لحظه خودم را از زمين سرخ به داخل منطقه سرسبز انداختم.

ولی هنوز شادی نكرده بودم كه يك مرتبه ديدم جماعتی كه نمی توانستم تعدادشان را بشمارم، با گرزهايی از آتش به طرفم آمدند و دنبالم كردند. هر قدر توان داشتم به پاهايم دادم كه فرار كنم، اما آنها لحظه به لحظه نزديكتر شدند و درست لحظه ای كه داشت دستشان بهم می رسيد، ناگهان دختری زيبا به شكل فرشته های آسمانی از راه رسيد و بين من و آن جماعت ايستاد و گفت:" چكارش داريد؟ و بعد آن جماعت يكصدا گفتند: " او خودش را كشته و بايد تنبيه شود... " دختر جوان بهم اخم كرد و پرسيد: "راست ميگن؟ " كه به جای پاسخ به سوالش زدم زير گريه و گفتم:" شيطان فريبم داد ... منو ببخشين ... تو رو خدا نجاتم دهيد... ."

آنقدر ضجه زدم و اشك ريختم تا سرانجام دل آن دختر به حالم سوخت و رو به آن جمعيت كرد و گفت: " اون توبه كرده ... هنوز كه نمُرده ... شايد خدا ببخشدش ... اون توبه كرده ... خدا حتماً می بخشدش ... " 

با گفتن اين حرف از سوی دختر، ناگهان آن جماعت آتش به دست از اطرافم غيب شدند و زمين سرخ زير پايم محو شد... 

روايت لحظات پس از زنده شدن 

برگشت ... زنده شد ... به خانواده اش خبر دهيد ... برگشت .... 

هنوز چشمانم بسته بود كه اين حرفها را شنيدم. ناگهان صداها زياد شد و فرياد پدرم و ضجه های مادرم را شنيدم كه اشك می ريختند و خدا را شكر می كردند. چشم كه باز كردم مادرم را روبروی خودم ديدم كه نوازشم می كرد، اما در همين لحظه صدای دخترانه ظريفی را كه چند لحظه قبل می گفت:" به خانواده اش خبر دهيد و... " شنيدم كه می گفت:" چهار دقيقه تمام مُرده بود ... اما يك لحظه دلم به حالش سوخت و گفتم: يا خدا ... به حق آبروی جدم فاطمه(س) كمكش كن كه چند لحظه بعد يك مرتبه نفسش بالا آمد... "

چشم كه چرخاندم تا ببينم آن كسی كه با توسل به جدش مرا از دنيا برگردانده كيست كه... ناگهان زدم زير گريه ... پرستار جوانی كه اين حرفها را میزد، همان فرشته ای بود كه در عالم مرگ به آنها گفته بود: " توبه كرده و خدا می بخشدش ..."

انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۷۰
در انتظار بررسی: ۰
مجید
۲۳:۴۴ ۰۷ شهريور ۱۳۹۹
چقدر زیبا بود
مسعود
۱۱:۰۵ ۰۹ مهر ۱۳۹۷
منم تجربش رو داشتم تنها چیزی که میتونم بگم اینه که وقت نداریم روزی به خودمون نیایم که حصرت بخوریم خوش به حال اونایی که فهمیدن این دنیا جز بندگی ارزشی نداره شبشون رو با نماز شب صبح میکنن انشا الله خدا این توفیق رو به هممون بده
ناشناس
۰۶:۰۰ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
حرفی که به دل بشینه دلتو بلرزونه حق الهیه نیازی به پیگیری نداره به دلم نشست یا علی
ناشناس
۲۳:۵۱ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
فقط درباره ی خودکشی جوانان روازعذاب روزبرزخ وقیامت اگاه کنید.
ناشناس
۲۱:۳۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
خیلی خوب بود. اینو بدونیم که بزرگت ترین گناه کبیره نا امیدی از درگاه خداست و وقتی کسی از توبه کردن نا امید میشه درواقع داره خدا رو ناراحت میکنه چون خدا خودش گفته حرف خودشه باید ایمان داشته باشیم به حرف خدا که توبه کنندگان رو میبخشه خدا رحیم و کریمه ینی نمیتونه نبخشه ینی خیلی بخشندس. و تو این ماه عزیز توبه کنیم
ناشناس
۲۱:۲۰ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
اگر تجربيات نزديك به مرگ nde را بخوانيد. مثلا در سايت
http://neardeath.org/negativende/nde_7
به موارد مشابه زيادي بر مي خوريد
ناشناس
۲۱:۰۸ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
حق نداریم فرشتگان آسمانی را به افراد زمینی منتسب کنیم
ناشناس
۲۰:۵۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
خیلی جالب و باور کردنی بود
ناشناس
۱۹:۵۳ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
چرا همه میگن داستانه و این جور حرفا !!! به خدا وجود داره . تو اینترنت درباره مجروحی که می خواستن زنده زنده به سرد خونه ببرن جست و جو کنید می بینید که حقیقت داره . داستان مجروحی که از حضرت زهرا (س) کمک گرفت را بخونید اون موقع حقیقت داستان براتون اثبات میشه.
ناشناس
۱۹:۴۲ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
واقعیی یا خیالی تلنگر خوبی بود ممنون
ناشناس
۱۹:۳۶ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
اگر این داستان واقعیه که ما باید ازش عبرت بگیریم و اگرم فقط داستان هست یه تلنگر به ماست
ناشناس
۱۹:۲۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
خيلي عالي
ناشناس
۱۸:۵۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
سلام هرچیزی میخواین از خدابخواه که فقط خداست شفادهنده وبزرگ خدابه حق بالاترین اسمش قسم میدیم که همه انسانهاروهدایت ومورده لطف خودش قراربده آمین
ناشناس
۱۸:۵۰ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
واقعا یک عده که عقیده و ایمان ضعیفی دارند این ها را تخیل و داستان می دانند/عالم است به فدا و عشق محمد و ال محمد / پس چرا باید انکار کرد ..خدایا شب اول قبر دست همه رو بگیر .امین
ناشناس
۱۸:۴۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
كليد اسرار
ناشناس
۱۸:۳۷ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
حتما به خاط گناهانی که انجام از خداوند شفاعت خواسته است بنده دانشجوی اب خیز داری کشاورزی استان بوشهر تحصیل نمودم
ناشناس
۱۸:۲۶ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
بله. اگه خدا بخواد این طور کارها رااسان میکند.یه لحظه بیبینید به خودمون بیاییم
ناشناس
۱۸:۰۹ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
خیلی خوب بود ممنون
ناشناس
۱۸:۰۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
به خودمون بیایم
ناشناس
۱۷:۰۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
اخرش با اون فرشته ازدواج كرد يا نه من دوست دارم ته داستان را هم بدانم
ناشناس
۱۶:۵۲ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
الهم عجل لولیک فرج
ناشناس
۱۶:۴۸ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
خیلی خوب بود ...بهترین مطلبتون بود ممنون
ناشناس
۱۶:۴۲ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
اخرش با پرستاره ازدواج کرده بود؟
ناشناس
۱۶:۳۶ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
همیشه.دررحمت.بازاست
ناشناس
۱۵:۳۷ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
واقعیه یا داستان ؟
ناشناس
۱۵:۱۷ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
واقعا داستان زیبا و عبرت آموزی بود .
دم تهیه کنندش گرم
ناشناس
۱۵:۰۰ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
سلام این نوشته‌ها و جملاتی که نوشتید واقعا من رو به وجد آورد...
ناشناس
۱۴:۵۸ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
خدایا ما را ببخش
ناشناس
۱۴:۴۲ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
الله اکبر!
یا حضرت زهرا
ناشناس
۱۴:۲۵ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
به زبان ساده بخوام بگم.
خداوند خیلی خیلی مهربان است
ی جوری نیکی و محبتش رو به ادم نشون می ده که شما نتونی حتی تصورش رو بکنی.
ناشناس
۱۳:۲۷ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
لطفا بگید آیا واقعیت دارد؟ چون ذکر نکردید
ناشناس
۱۳:۰۹ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
خوشا به سعادت اونهایی که پیش خدا آبرو دارند.خدا همه گمراهان رو هدایت کنه
ناشناس
۱۲:۵۳ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
فوق العاده بود.ممنون از باشگاه خبرنگاران جوان
ناشناس
۱۲:۴۲ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
يا فاطمه زهرا تو اين ماه عزيز طلب شفاعت ميكنم و ازت ميخوام كمكم كني توبه كنم به حق پسرت حسین ضمنآ جواب نامه رو میخوام با تمام وجود حس کنم
ناشناس
۱۲:۳۰ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم.همانا مرگی که ازآن فرار می کنید،سرانجام شما راملاقات خواهد کرد
ناشناس
۱۲:۲۲ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
سلام و درود خدا بر خاندان نبوت و رسالت. سلام و درود خدا بر حضرت زهرای مرضیه.
ناشناس
۱۲:۱۸ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
خواب دیدی بچه
ناشناس
۱۲:۱۵ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
:/
ناشناس
۱۲:۱۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
اسلام علیک یا صدیقه الطاهره
سلام درود بی پایان خدا و رسولانش بر بانوی دو عالم
ناشناس
۱۱:۵۶ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
جلل خالق
توبه توی برزخ دیگه قبول نیست اولا
دوما خودکشی از گناهان کبیره یعنی الکی الکی بخشیده نمیشه
ناشناس
۱۱:۵۵ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
وااااقعا بی مظیر بود
ناشناس
۱۱:۵۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
خوشا بحال کسانی که توی زندگیشیون کاری یاعملی انجام داده اند که خدای رحیم همچین فرشتهایی برای هدایتشون سرراهشون میزاره.
ناشناس
۱۱:۵۱ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
خدایا برس به دلهای گناهکار..هیچوقت به خودکشی فکر نکنیم حتی در بحرانیترین شرایط....
ناشناس
۱۱:۴۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
مرا تحت تاثیرقرارداد.از عالی هم عالی تر بود.
باتشکرازخبرنگاران باشگاه خبر
ناشناس
۱۱:۴۲ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
علی بود-فقط برای اینکه منبع این داستان معتبر باشه لطفه اسم فرد و شهری که این ماجرا رخ داده رو بنویسید، به صورتی که برای عموم قابل پیگیری باشه
ناشناس
۱۱:۴۲ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
داستان جالبی بود آفرین به نویسنده ولی میتونه بهتر باشه
ناشناس
۱۱:۳۶ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
بعدش عاشق اون دختر پرستار نشد؟
ناشناس
۱۱:۳۱ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
ایا واقعی بود
ناشناس
۱۱:۲۹ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
خوش بحال اوکه شانس برگشتن رابهش دادند ومن بعد زندگیش راوقف بی بی فاطمه الزهرا (ع)خواهد کرد وااااای بحال ما
ناشناس
۱۱:۲۸ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
توسل به خانم حضرت زهرا سلام الله علیه همیشه راهگشاست
ناشناس
۱۱:۲۵ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
این الان داستان واقعی یا الکی بود؟
ناشناس
۱۸:۴۸ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
داستانه دیگه... ولی قشنگ بود
ناشناس
۱۱:۱۷ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
عالی بود .خدایا همه ما را به راه راست هدایت کن
ناشناس
۱۱:۰۸ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
قصه دراماتیک و جالبی بود
ناشناس
۱۱:۰۵ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
استغفرالله ربی
ناشناس
۱۰:۵۹ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
و خداوند توبه کننده گان را دوست دارد
ناشناس
۱۰:۵۶ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
الهم صل علی محمدآ وآل محمد
ناشناس
۱۰:۵۵ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
یا جده سادات
ناشناس
۱۰:۵۲ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
قصه ی زیبایی بود دمتون گرم،،
ناشناس
۱۰:۳۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
این داستان واقعی بود ...
ناشناس
۱۰:۳۱ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
داستان تخیلی خوبی بود
ناشناس
۱۰:۲۸ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
اگه داستانه که هیچ اگه واقعیه سند و مدرک ببخودی از اون دنیا خبرا الکی نیارین
ناشناس
۱۰:۱۷ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
فقط میشه اشک ریخت
ناشناس
۱۰:۰۵ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
سلام خوش به حال ادمهایی که مثل اون پرستار دل صاف وصادق دارن
ناشناس
۱۰:۰۳ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
یا فاطمه زهرا(س) همه گرفتاران را نجات بده
ناشناس
۱۴:۵۰ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
فقط خدا نجات میده عزیز ! از خدا بخواه بنده خدا کاری از دستش بر نمیاد ! خداتو قرآن گفته که فقط از من بخواهید نه به غیر
ناشناس
۲۰:۰۷ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
دوست عزیز ما اهل بیت را واسطه قرار میدهیم چون انسان های پاک هستند
همایون
۲۰:۱۵ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
بنده خدا معصومین همونطور که قرآن گفته میتونن وسیله باشند و شفاعت ما رو کنند...احتمالا اهل سنت هستید...یه دور صحیحین خودتون با دقت بخون....... یا زهرای مرضیه
ناشناس
۰۹:۵۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
عالی بود
ناشناس
۱۱:۳۰ ۲۸ خرداد ۱۳۹۵
این واقعیه؟؟؟