آن روزها به خاطر نبودن وسایل نقلیه _ غیر از الاغ و گاری _ اگر کسی راهی دیار امام رضا(ع) می شد، چنان اعتباری پیدا می کرد که می توان گفت: مشهدی شدن آن روزها دست کمی از حاجی شدن امروز نداشت! به همین خاطر هم محمدعلی وقتی بعد از مرگ پدرش چندین قطعه زمین و دهها گوسفند و بز به ارث برد، از آنجایی که مردی مومن بود، به اندازه ای که زن و فرزندانش لازم داشته باشند برایشان زمین و مال و احشام گذاشت و سپس با فروختن بقیه ارث پدری اش، راهی مشهد مقدس شد.
او بد از آمدنش از سرزمین امام غریب( ع) تبدیل به انسان مومنی شد که تمام اهالی به نامش قسم می خوردند و حاضر بودند پشت سرش نماز بخوانند!
مشهدی محمدعلی مرد پرهیزگاری بود و هیچ کس از او خطا و گناهی به یاد نداشت. خود مشهدی اما، برخلاف بقیه مردم، هر چه پیرتر می شد بیشتر خدا ترس می شد! از جمله کارهایش این بود که هر کس در ولایت ما و یا سایر روستاها فوت می کرد، او حتماً خودش را به مراسم کفن و دفن می رساند و طبق رسمی که در گذشته خیلی مرسوم بود و در زمان حال هم بعضی ها آن را انجام می دهند، قبل از اینکه میت را در قبر بخوابانند، مشهدی محمدعلی به درون قبر می رفت و به اندازه خواندن یک فاتحه داخل قبر می خوابید و اعتقاد داشت که: "هر کس در زمان حیاتش داخل قبر بخوابد، بعد از مرگ دچار تنگی قبر نمی شود!"
اما مشکل بزرگ این بود که هر بار محمدعلی این کار را می کرد، تا چند روز و حتی چند هفته، فقط اشک می ریخت و برای آمرزش خود طلب بخشش می کرد و می گفت:" نمی دانم چرا از مرگ می ترسم..."
این در حالی بود که همه می دانستند مشهدی محمدعلی انسان بسیار پاک و مومنی است... تا اینکه سرانجام خداوند ترس او را از مرگ از بین برد ...
روایت لحظات پس از مرگ
قربانعلی که یکی از چوپانان قدیمی روستا بود به رحمت خدا رفته بود و تمام اهالی هنگام به خاک سپردنش حاضر بودند که طبق معمول مشهدی محمدعلی سوره الرحمن را قرائت کرد و رفت داخل قبر دراز کشید و اهالی هم فاتحه ای خواندند و منتظر ماندند تا پیرمرد مومن از داخل قبر بیرون بیاید... اما نیامد.
ابتدا فکر کردند محمدعلی دعایش طول کشیده، اما وقتی دیدند جواب کسی را نمی دهد، با عجله درون قبر پریدند و... ناگهان صدای فغان و روستایی ها به آسمان رفت، چرا که محمدعلی مرده بود! فاجعه خیلی بزرگ بود، نه فقط به این خاطر که مشهدی آدم خوبی بود بلکه چون تا آن روز چنین اتفاقی رخ نداده بود همه گیج و منگ شده بودند. بعضی ها می گفتند: "حالا که محمدعلی داخل قبر مرده، هم اینجا دفنش کنید..."
اما بزرگان ده نظر مردم را رد کردند و گفتند: " میت باید شسته و کفن بشه." این طوری بود که مردم جنازه مشهدی را روی دست به غسالخانه بردند.
البته به همین سادگی حکم مرگ پیرمرد صادر نشد، چرا که هشت یا 9 نفر از مردان با تجربه روستا از جمله کدخدا که بسیار مرد دنیا دیده ای محسوب می شد نبض او را گرفتند و قبلش معاینه کردند و همه گفتند: "خدا مشهدی محمدعلی را بیامرزد!"
خلاصه حدود یک ساعت طول کشید تا محمدعلی را از قبرستان به غسالخانه بردند و او را روی تخت مخصوص غسالخانه خواباندند و همان طور که مردم دعا می خواندند و زن و فرزندانش اشک می ریختند، شروع کردند به شستن تن و بدن و...
روایت لحظات پس از زنده شدن
ناگهان مشهدی محمدعلی نفس پر صدایی را بیرون داد که در نتیجه تعداد زیادی از مردم جیغ کشیدند و از ترس گریختند و حتی دو، سه نفر هم بیهوش شدند، اما محمدعلی پس از اینکه چند بار سرفه کرد، نیم خیز شد و نگاهی به اطرافش انداخت و بعد از اینکه صلوات فرستاد، لبخندی بر لب نشاند و گفت: "خدا شکرت!"
پس از آن واقعه، مشهدی محمدعلی هر از گاهی آن کار را تکرار می کرد و درون قبر می خوابید، اما دیگر از مردن هراسی نداشت! چرا که مشاهداتش را در زمان مردن اینگونه روایت می کرد:
اگر ببینید چه فرشته های مهربانی به استقبالتان می آیند و اگر باغ بهشت را به چشم نظاره کنید و اگر ببینید که خانه آخرتتان چقدر قشنگ است، هرگز از مرگ نخواهید ترسید! به خدا دنیا ارزش دل بستن ندارد، دل کسی را نشکنید و به همه خوبی کنید. هیچ عمل نیکی بی جواب نمی ماند. مشهدی محمدعلی اینها را می گفت و گریه می کرد.
انتهای پیام/
متشکرم