تماشاخانه سنگلج هم جزو تماشاخانههایی است که میزبان این جشنواره شده، اما در این شب آنطور که میبایست شور و شوقی در این سالن به چشم بخورد، دیده نمیشد! ولی زود قضاوت نکردم و با زمزمه ضربالمثل جوجه را آخر پاییز میشمارند، پیش رفتم.
کمی نگذشت که مردم به تکاپو افتادند تا به سمت سالن اجرا بروند و شماره صندلیهای خود را پیدا کنند. نمایش «بیضایی» به کارگردانی محمد مساوات با کمی تاخیر شروع شد. مردم در صندلیهای خود مستقر شدند. اولین دیالوگ به گوش رسید. اما صندلیهای خالی بود که به چشم میخورد. صندلیهایی که خیلیها منتظرش بودند تا فرصتی برای تماشای این نمایش پیدا کنند؛ ولی خب انگار این فرصت قسمت خود صندلیهای خالی شده بود.
طولی نکشید که کم کم سکوت با پچپچها شکسته شد و در یک چشم بر هم زدن، سایههایی که خیلی آهسته سالن را ترک میکردن. خودنمایی کرد! حتی از حرکات دست و کش و قوس برخی از تماشاگران، خستگی را میتوانستیم به خوبی ببینیم.
دیالوگها با فریاد گفته میشدند و نورهای نادرست چشم مخاطب را برای تعقیب بازیگران به اشتباه میانداخت. خب یک نمایش با این اوضاع و زمان 90 دقیقهای مشخص است که تماشاگرانش را از دست میدهد و صندلیهای خالی نظارهگر نمایش میمانند. در پایان نمایش داستان جذابتر شد و کشش اثر جای خودش را پیدا کرد؛ اما همان موقع نمایش تمام شد! به گونهای که تماشاگران باورشان نمیشد، نور صحنه رفته و باید بایستند تا بازیگران را تشویق کنند. از طرفی صندلیهای خالی هم که دیگر بهانهای برای تشویق نداشتند.
اجرای امشب نمایش «بیضایی» تمام شد؛ اما مجبور شدم تا در این شب زمستانی جوجه آخر پاییز را بشمارم و صندلیهای خالی هم نظارگر این شمارشها شوند.
انتهای پیام/