سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

یادداشت/

الهی اگر به نفع من نیست، نگذار که این عشق سر بگیرد

ماجرای یک دختر جوان، دختری که پاک و بی غش است اما میان عده‌ای گرگ صفت گیر افتاده... این ماجرای "آرایش غلیظ" است.

به گزارش خبرنگار سینما باشگاه خبرنگاران؛ ماجرای یک دختر جوان، دختری که پاک و بی غش است اما میان عده‌ای گرگ صفت گیر افتاده و خدا او را نجات می‌دهد.
 
دختری که انتهای قصه فکر می‌کند در عشق شکست خورده و به خواسته و تمنای قلبی‌اش نرسیده اما نمی‌داند که این نرسیدن و نشدن به نفع او بوده و در حقیقت برآورده شدن همان دعای او به درگاه خداست که (الهی اگر به نفع من نیست، نگذار که سربگیرد؛ اصلا شدن از من، نشدن از تو...)

این ماجرای "آرایش غلیظ" است. البته اکثراً تم داستانی آن را جور دیگری خلاصه می‌کنند؛ (عده‌ای آدم خلافکار آنقدر بهم رو دست و نارو می‌زنند که آخر سر همه‌شان تباه و ناکام می‌شوند). چنین توضیحی هم چندان بی راه و بی ربط به "آرایش غلیظ" نیست اما مقداری سطحی تر و قشری تر است.
 
به هر حال با روخوانی از تم اصلی این داستان (چه سطحی‌اش و چه عمیق) نمی‌شود حدس زد که فیلم کمدی است و پیچیده‌تر آنجاست که این کار نه فقط کمدی، بلکه فانتزی هم هست.
 
"آرایش غلیظ" گروتسک بود. عجیب و غریب بود. وحشی بود. صریح بود و رادیکال؛ اما غلو نبود، کلیشه نبود، روان آزار نبود، شعاری نبود و هیچ جمله قصاری در آن بلغور نشد.
 
گروتسک عبارتی قدیمی است که گرچه درباره این فیلم چندان ناروا به نظر نمی‌رسد، اما شاید فقط به درد اثبات این قضیه بخورد که همچنین فیلمی را کمدی بدانیم، اما عبارتی که آدم را جداً از توضیح در این باره خلاص می‌کند (رئالسیم جادویی) است.
 
"گابریل گارسیا مارکز"؛ هیچ آدم بالای 20 سالی را در کشور خودم نمی‌شناسم که لااقل با نام این نویسنده آشنا نباشد اما ما تا به حال در ادبیات داستانی‌مان چیز در خوری که مربوط به این مکتب ادبی باشد، نداشته‌ایم. "رضا براهنی" داستان‌هایی دارد که مرحوم "رضا سیدحسینی" در کتاب ارزشمند "مکتب‌های ادبی" ‌به عنوان نمونه‌ای از رئالیسم جادویی ایران یکی از آن‌ها را آورده اما آن داستان کوتاه هم نه چندان مجیک رئال است و نه چندان به درد بخور و جذاب.
 
مساعی دیگری هم در ایران راجع به این گونه‌ی ادبی شده که هیچکدام اثر قابل عرضی از آب در نیامده‌اند اما جالب است که بعد از چهل – پنجاه سال بالاخره این سینماست که اولین نمونه‌ی ایرانی از رئالیسم جادویی را به مخاطبان معرفی می‌کند.
 
رئالیسم جادویی به جز زادگاه لاتینی‌اش در هیچ جای دیگر دنیا چندان جا و پا نگرفت و اصلاً این توقع را نداشتیم که یک مدل سر و شکل دار ایرانی از آن به وجود بیاید. به علاوه سینما تا به حال در به تصویر کشیدن چنین گونه‌ای خیلی ناتوان عمل کرده بود و هیچکدام از کدام از داستان‌های مارکز تبدیل به فیلم خوبی نشده‌اند. حتی خود مارکز (که تحصیلات او سینمایی بود) نتوانست از رمان محبوبی مثل "عشق سال‌های وبا" فیلم خوبی بسازد اما در ایران، هم رئالیسم جادویی متولد شد و هم عجیب تر آن که این کودک را نه خانم ادبیات، بلکه آقای سینما به دنیا آورد! (خود تولد این کودک هم از آن حکایت‌هاست که فقط در داستان‌های مجیک رئال اتفاق می‌افتد...!).
 
مارکز گفتگوی مفصلی با دوست نویسنده‌اش "مندوزا" دارد که در کتابی تحت عنوان «جادوگری از ماکوندا؛ عطر گابایا» منتشر شده است و آنجا وقتی مندوزا بحث را به مرز باریک واقعیت و تخیل در آثار مارکز می‌کشاند، از آورنده‌ی مکتب رئالیسم جادویی جملاتی می‌شنویم که اسم رمز غار گنج‌ها را لو می‌دهد.
 
مارکز صراحتاً می‌گوید که این چیز‌ها تخیل او نیست بلکه آن‌ها را باور دارد و خطاب به آدم‌های مدرن که سرمای عقلانیت عصر جدید، ذهن آن‌ها را فریز کرده، ندا بر می‌دارد که (خرافاتی باشید!) البته منظور مارکز از (خرافاتی بودن) همان (اسطوره باوری) است و اگر این حرف او خیلی هم به کار زندگی ما نیاید، لااقل به درد نوعی از داستان نویسی می‌خورد.
 
در "آرایش غلیظ" هم همین اتفاق است که افتاده؛ فانتزی کار اصلا با واقعیت فاصله گذاری نکرده است و تیپ‌های این فیلم نه نماد‌هایی از واقعیت، بلکه خود واقعیت‌اند منتها آنقدر عجیب که تقریبا فانتزی شده‌اند.
جالب اینجاست که "آرایش غلیظ" سراغ اسطوره‌های کهن ایرانی نرفته بلکه با پیروی از همان مدلی که اجداد ما با آن واقعیت را تبدیل به اسطوره می‌کردند، مسائل امروزی را چنان زیادی باور می‌کند که تبدیل به اسطوره شوند. ]آقای برقی: اسطوره‌ی مرد چشم چران اما واجد عذاب وجدان؛ دکتر: اسطو‌ره‌ی تنهایی روشن فکران؛ هومن: اسطوره‌ی انسان‌های طمع کار؛ مسعود: اسطوره‌ی آدم‌های منفعت طلب و دروغ گو؛ مجید: اسطوره‌ی جوان‌های عشق خلاف؛ فتاحی: اسطو‌ره‌ی کاسب‌های دغل کار[ .
 
البته بر خلاف سبک غالبی که اجداد ما در اسطوره‌ سازی‌شان داشتند، تمام اسطوره‌های این فیلم منفی‌اند و به خاطر همین است که اثر، با اینکه پیام واضحی دارد، شعاری از آب در نیامده و جالب اینکه تنها آدم واقعی در این میان همان بهنوش بخشی است، یعنی دختری که وسط زد و بند این همه آدم گرگ صفت گیر افتاده و حتی اکثر مخاطبان هم آنقدر سرگرم زد و بند آدم‌بدهای فیلم هستند که یادشان می‌رود نگران او باشند؛ اما خدا، همان خدایی که خود دخترک به ماجرا دعوتش کرده، کاملاً حواسش به این شخصیت هم هست.
 
اسطوره‌های این فیلم بر خلاف عهد مألوف و جا افتاده‌ی تمام اسطوره‌ها، نه قدرتمند هستند و نه مثبت و همین تضاد، موقعیت کمیک کار را به وجود می‌آورد.
 
آن‌ها به جای اینکه الگو باشند، آیینه‌ی عبرتند و فیلم به جای اینکه پر از ادعا‌های شعاری باشد، به مدعی بودن شخصیت‌هایش پوزخند می‌زند.
کاراکتر‌های منفی این فیلم، فاکتور‌های اصلی شخصیت‌شان را از همین امروز و مقتضیات جامعه‌ی حال حاضر می‌گیرند. آن‌ها نه مثل لمپن‌های سنتی‌مسلک سینمای ایران (از فیلم‌های مسعود کیمیایی تا مسعود ده نمکی) جاهل‌اند و نه مثل بعضی لمپن‌های جدید (که خالقان آن‌ها دچار توهم مدرن بودن هستند) رپر‌های شهرک غربی‌اند (یعنی مثل فیلم‌های اخیر داوود نژاد یا "سیزده" هومن سیدی).
 
مسعود و هومن و... را ما کاملا می‌شناسیم؛ آن‌ها قابل لمس‌اند، مال همین دور و اطراف خودمان هستند و هیولای درونشان با اجّی مجّی نعمت الله و مقدم دوست، از کالبد و پوست بیرون آمده و این ماجرای واقعی را رنگ جادو داده است.
 
در گذشته اسطوره‌ها با قلب و غلو واقعیت در طول زمان‌های بسیار به وجود می‌آمدند، یعنی سال‌ها و بلکه بگوییم گاهی صد‌ها سال طول می‌کشید تا یک عنصر تبدیل به اسطوره شود؛ همانطور که طبخ غذا در قدیم بسیار بیشتر طول می‌کشید اما ما هرچقدر که به سمت امروز آمدیم، طبخ غذا هم سریع‌تر شد.
 
اول اجاق گاز و زودتر پر و بعد هم کم کم توستر و فر به بازار آمدند. تاحالا که ما غذاها را در ماکروویو می‌گذاریم و چند ثانیه یا حداکثر چند دقیقه بعد آماده می‌شوند.
 
سینما هم می‌تواند مثل ماکروویو عمل کنند که در مورد "آرایش غلیظ" باید بگوییم این اتفاق افتاده.
 
این فیلم توانسته فاصله‌ی اسطوره‌ها را با منبع واقعی حکایت، از لحاظ زمانی تقریبا به صفر برساند و همین، غیر از پهلوان نبودن و منفی بودن، سومین خصوصیت اسطوره‌های آن است.
 
آخرین حرف را درباره این فیلم هیچوقت نمی‌توان گفت. "آرایش غلیظ" شروع یک فصل جدید در فیلم سازی ایران است که گرچه همین الان هم با ابراز علاقه‌های فراوانی مواجه شده، اما قدر واقعی این اثر را بعد‌ها خواهیم دانست. بعد‌ها که تاثیر آن بر سینمای ایران را دیدیم و این فیلم توانست مولد یک سری حرکت‌های جدید در هنر هفتم ما باشد.
 
"آرایش غلیظ"  پر از دروغ گویی شخصیت‌هاست اما خود فیلم راستگوست. غلو می‌کند اما در آن، این حقیقت است که زیر ذره بین رفته.
جادویی است اما یک حقیقت جادویی؛  
 
و در کل ما یک فیلم خلاف دیدیم نه یک فیلم شیک و پیک شعاری اما کلی از آن ادب آموختیم چون با مخاطبش صادق بود.
 
کاکتوس صادق تر از آن است که مثل گل سرخ خارهایش را پنهان کند و برای همین هم برعکس آن گل خوشرنگ و بو، دست کسی را زخم نمی‌کند.
 
یادداشت از: میلاد جلیل زاده  
 
 
انتهای پیام/ اس
 
 
 

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.