سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

گفت‌وگو با پسری که به اتهام قتل خواهرش در زندان است

باورش نمی‌شد خواهر کوچکش را این طور از دست بدهد. 18 روز جدال با مرگ نتیجه‌ای نداد. مسعود با چشمانی پف کرده از گریه و بغض روز 24 آذر به اتهام قتل خواهرش وارد زندان رجایی شهر شده است.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، در را پشت سرش کوبید و رفت به آدرسی که خواهرش داده بود، آن جا نه گلفروشی بود نه آدمی به نام سعید! از شدت عصبانیت یادش رفت به خانه برگردد و ناهار بخورد. عصر بود که صدای تلفن همراهش او را از واقعه‌ای تلخ با خبر ساخت. ساعت‌ها پشت در اتاق عمل همراه نگاه نگران خانواده‌اش چشم به در دوخت.

باورش نمی‌شد خواهر کوچکش را این طور از دست بدهد. 18 روز جدال با مرگ نتیجه‌ای نداد. مسعود با چشمانی پف کرده از گریه و بغض روز 24 آذر به اتهام قتل خواهرش وارد زندان رجایی شهر شده است.

چرا این اتفاق افتاد؟

خواهرم مینا 22 ساله و فرزند آخر خانواده بود. دو خواهر و چهار برادر بزرگترم ازدواج کرده‌اند و من و خواهر کوچکم از بچگی رابطه صمیمانه‌ای داشتیم اما نمی‌دانم چرا در مورد مشکلی که برایش به وجود آمده بود، چیزی به من نگفته بود. او در آرایشگاه کار می‌کرد و من یک تولیدی مانتو شراکتی داشتم.

یک روز برادر بزرگم سرزده به آرایشگاه مینا می‌رود و می‌بیند او با یک نفر تلفنی جروبحث می‌کند. موبایل او را می‌گیرد و صدای پسر جوانی را آن سوی خط می‌شنود. همان روز خواهرم را وادار می‌کند تا بگوید آن پسر که بوده است. او می‌گوید اسمش سعید است و در یک گلفروشی کار می‌کند. بدتر از آن اینکه خواهرم با تهدید وی، هفت برگ از چک‌های سفید پدرم را به او داده بود و نمی‌توانست پس بگیرد.

شغل پدرت چیست؟

او بازنشسته است. قبلا تولیدی کفش داشت. درآمدش یک حقوق بازنشستگی تأمین اجتماعی است.

خوب، بعد چه شد؟

برادرم این موضوع را به من گفت، چون با مینا راحت‌تر بودم و به خاطر مجرد بودن، هر روز همدیگر را می‌دیدیم. خیلی عصبانی شدم، ساعت 12 ظهر ظهر 21 شهریور امسال بود. مادرم داشت ناهار درست می‌کرد. به اتاق مینا رفتم و دست رویش بلند کردم. چند دقیقه طول نکشیدکه مینا آدرس گلفروشی را داد. هلش دادم. به زمین خورد و من با همان عصبانیت از خانه خارج شدم. آدرس اشتباه بود، اصلا کسی در آن آدرس نبود. گلفروشی‌ای هم در کار نبود. تا ساعت 5 نمی‌دانم چطور گذشت.

برادر بزرگم زنگ زد و گفت مینا را به اتاق عمل برده اند. باور نمی‌کردم آن هل دادن و زمین خوردن، این عاقبت را داشته باشد. پشت در اتاق عمل با نگرانی منتظر بودیم و دعا می‌کردیم. مغزش را عمل کرده بودند. ساعت‌ها طول کشید و وقتی در اتاق عمل باز شد و او را آوردند، قسم خوردم دیگر دست روی خواهر نازنینم بلند نکنم. چند ساعت بعد به هوش آمد و چشمانش را باز کرد.

گفتند باید آمپول بعد از عمل مغز را تهیه کنیم تا عفونت نکند. بیمارستان خودش این آمپول را نداشت، داروخانه‌ها هم نداشتند. وقتی که برادرم در ناصرخسرو آن را پیدا کرد دیگر خیلی دیر شده بود سطح هوشیاری خواهرم پایین آمد و بعد از آن به کما رفت.

اگر داروخانه‌ها این آمپول را داشتند، مغزش عفونت نمی‌کرد و حالا زنده بود. خواهرم 18 روز بین مرگ و زندگی مانده بود و من با امیدواری بالای سرش دعا می‌کردم. در این مدت نفس می‌کشید تا اینکه روز هجدهم از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند خودتان را برسانید. وقتی رسیدیم گفتند مینا را به سردخانه فرستاده‌ایم. آن لحظه انگار دنیا را بر سرم کوبیدند.

کی دستگیر شدی؟

مراسم دفن و ختم و چهلم مینا برگزار شد. دو ماه از مرگش با ناباوری و سختی گذشت. جای خالی‌اش را در خانه می‌دیدم و فکر می‌کردم کابوس است. نهم آذر ماه افسر پرونده به در خانه ما آمد و گفت پزشکی قانونی گفته که مرگ مشکوک است. بعد از یکی دو سوال مرا به آگاهی بردند و خودم همه ماجرا را گفتم. البته آگاهی گفت حساب را مسدود کرده و کسی نمی‌تواند این چک‌ها را وصول کند اما هنوز نمی‌دانیم آن پسر که بوده، خود پلیس با پرینت تلفن‌های خواهرم او را پیدا می‌کند ولی افسوس که فایده‌ای ندارد و خواهر من زنده نمی‌شود. هنوز مرگش را باور نمی‌کنم، شب آخر که کنارش بودم از طریق لوله به او عصاره گوشت می‌خوراندند. یعنی غذا می‌خورد، زنده بود، نفس می‌کشید.

پدر و مادرت چه نظری در موردت دارند؟

آنان رضایت داده‌اند ولی کاش رضایت نمی‌دادند و من هم قصاص می‌شدم تا پیش خواهرم بروم. او را از همه خواهر و برادرانم بیشتر دوست داشتم. نگران خوشبختی‌اش بودم. می‌خواستم با یک آدم خوب ازدواج کند. به فکر ازدواج خودم نبودم ولی می‌خواستم خواهرم در زندگی غم نداشته باشد و در کنار مردی که لایقش باشد، خوشبخت شود.

اگر به آن روز برگردی، چه رفتاری خواهی داشت؟

کاش می‌توانستم به گذشته برگردم، اگر این اتفاق می‌افتاد، خیلی معقولانه رفتار می‌کردم و به جای دست روی خواهر بلند کردن، از او می‌خواستم تا واقعیت را بگوید و من کمک کنم تا هم چک‌ها را بگیرد و هم برای همیشه از دست آن پسر خلاص شود. نمی‌دانم او می‌تواند وجدان راحت داشته باشد و زندگی کند؟

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
حسین
۲۳:۳۴ ۲۸ آذر ۱۳۹۲
دخترا عبرت بگیرید خانوادها مراقب باشید تا یه عمر افسوس نخورید