سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

آزاده شهيد "حسين لشگری" اسطوره مقاومت/21

بدترین حرفی که اسرای ایرانی شنیدند

بچه‌ها در حالی‌که فریاد می‌زدند گفتند: مگر ما حیوان هستیم که این‌طور رفتار می‌کنید. درها را که بسته‌اید، هوا کثیف و متعفن است، پنجره‌ و هواکش هم که ندارد. مگر شما انسان نیستید؟ نگهبان‌ها بدون اعتنا به اعتراضات ما در را بستند و رفتند.

به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، امیر آزاده شهید سرلشکر "حسین لشگری" خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از 18 سال (6410 روز) اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق، در فروردین 1377 به ایران بازگشت.
 
او دارای درجهٔ جانبازی 70 درصد بود و در طول جنگ تحمیلی تا پیش از اسارت توانست در 12 عملیات هوایی شرکت کند. او از سوی مقام معظم رهبری به لقب "سید الاسراء" مفتخر شد.
 
آزاده سرافراز "حسین لشگری" با موافقت فرمانده معظم کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378 به درجه سرلشکری ارتقا یافت.
 
رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم تجلیل از امیر آزاده سرلشکر "حسین لشگری" فرمودند: " لحظه به لحظه رنج‌ها و صبرهای شما پیش خدای متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان این اعمال و حسنات را در روز قیامت که انسان از همیشه نیازمندتر است به شما بازخواهد گردانید... آزادگان، سربازان فداکار اسلام و انقلاب و رمز پایداری ملت ایران هستند."
باشگاه خبرنگاران در نظر دارد برای گرامیداشت مقام والای امیر مقاوم و آزاده لشکر اسلام، زندگی‌نامه و خاطرات این شهید بزرگوار را منتشر کند؛ قسمت بیست و یکم این خاطرات به شرح ذیل است:

" گروه‌بندی جدید انجام گرفت و سپس شروع به نظافت اتاق‌ها کردیم. ساعت 8 شب شام آوردند و ساعت 9 ما را به اتاق‌هایمان فرستادند و درها را قفل کردند. گفتیم پس دستشویی و توالت چی؟ گفتند: تا 7 صبح درها بسته است.

بچه‌ها اکثرشان ناراحتی معده و کلیه داشتند و نیاز بود از توالت استفاده کنند؛ لذا با شدت به نگهبان‌ها اعتراض کردیم.

آن‌ها گفتند: به شما قوطی می‌دهیم صبح می‌توانید آن را تخلیه کنید. این بدترین حرفی بود که در مدت اسارت شنیده بودیم.

بچه‌ها در حالی‌که فریاد می‌زدند گفتند: مگر ما حیوان هستیم که این‌طور رفتار می‌کنید. درها را که بسته‌اید، هوا کثیف و متعفن است، پنجره‌ و هواکش هم که ندارد. مگر شما انسان نیستید؟ نگهبان‌ها بدون اعتنا به اعتراضات ما در را بستند و رفتند.

وضع بسیار نارحت‌کننده‌ای بود. بچه‌‌ها از فرط خجالت و شرمندگی به خود فشار می‌آوردند و سعی داشتند تا صبح خود را نگه دارند اما بعضی مشکل ادرار کردن داشتند؛ لذا مجبور بودند از قوطی‌ها استفاده کنند.

صبح نگهبان‌ها در را باز کردند ولی هیچ کس از اتاق‌ها بیرون نیامد. ارشد گفت تا رئیس زندان نیامد ما وارد محوطه بند نمی‌شویم.

نگهبان‌ها رفتند و رئیس را آوردند. او سرگردی حرّاف و زرنگ بود. مشکلات را با او در میان گذاشتیم. او قول داد به تدریج وضع بهتر خواهد شد.
همان روز نزدیک غروب آفتاب برای سوراخ کردن پنجره و برای هواکش اقدام کردند. به جای تشک‌های پنبه‌ای، تشک ابری دادند. سرگرد موافقت کرد در سلول‌ها تا ساعت 10 شب باز شد و صبح هم قبل از طلوع آفتاب برای انجام فریضه نماز، درها را باز کنند.

از اینکه توانسته بودیم با اعتراض خود به بعضی از خواسته‌های‌مان برسیم خوشحال بودیم. متوجه شدیم اسیران بند مجاور را برای هواخوری بیرون آورده‌اند. سعی کردم از سوراخی که برای تهویه ایجاد کرده بودند محوطه را زیر نظر داشته باشم. دوستان قدیم را دیدم با چهره‌هایی شکسته و خسته؛ گویا در این مدت یک‌سال و نیم سختی‌های زیادی کشیده‌اند.

موضوعی که توجه‌ام را به خود جلب کرد دور بودن آن‌ها از یکدیگر بود. هر نفر برای خودش قدم می‌‌زد؛ گویا سعی داشتند کمتر با هم تماس داشته باشند.

یکی از اسیران در حالی‌که مواظب نگهبان روی پشت‌بام بود خودش را به زیر پنجره رساند و گفت: "بخشی" هستم؛ می‌دانم شما آ‌مده‌اید. این‌جا برای ما اتفاقات زیادی افتاده که بعداً مفصّل برایتان می‌نویسم. او از «عمو» سوال کرد که "محمودی" با اشاره گفت چیزی نگو!
هواخوری آن‌ها تمام شد. نگهبان‌ها با یک دستگاه تهویه وارد سلول شدند و برای نصب آن از ما خواستند به محوطه هواخوری برویم. محوطه‌، خاکی بود و با دیواری به ارتفاع سه متر محصور شده بود. به فاصله چند متر از دیوار محوطه هواخوری، دیوار بلندتری بود که در بالای آن اتاقک‌های نگهبانی با نورافکن قرار داشت.

روی دیوار با سیم خاردار حلقوی و میله‌های ضربدری حفاظت شده بود و همیشه بالای دیوار، دو سرباز با اسلحه نگهبانی می‌دادند.

در محوطه، سیمی برای پهن کردن لباس بسته شده بود و یک بارفیکس برای ورزش هم وجود داشت. بچه‌ها می‌توانستند با بالا کشیدن خود از بارفیکس، محوطه جنگلی و خانه‌های سازمانی بیرون از زندان را ببینند. این عمل در آن شرایط از نظر روحی و روانی برای ما لذت خاصی داشت و کسانی می‌توانند این حرف را درک کنند که در شرایط ما بوده باشند."

ادامه خاطرات امیر آزاده شهید سرلشکر "حسین لشگری" در فواصل زمانی مشخص در سایت باشگاه خبرنگاران منتشر می‌شود.
 
انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۱
صالح اصغری
۲۲:۲۷ ۰۲ آبان ۱۳۹۲
حاجی دمتون گرم
حامدراینی
۲۱:۴۲ ۰۲ آبان ۱۳۹۲
اجرکم عندالله