سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

داستان ازدواج اجباری دختری با همسر پولدار؛از عروسی مجلل تا میله‌های زندان!

آیینه را دوست ندارد؛ زیرا او را از شب پرشکوه پوشیدن لباس عروس دنباله‌دارش و آرزوی سفر به ینگه دنیا یک راست می‌آورد پشت میله‌های زندان. این گزارش داستان مجرم شدن «سمیرا» زنی 25 ساله و معتاد به شیشه و کراک است.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وقتی در آیینه به خودش زل می‌زند با دیدن این قیافه دودگرفته و لبخندی که به جای دندان‌های ردیف، لثه‌های سیاه را به نمایش می‌گذارد، حالش بد می‌شود.

آیینه را دوست ندارد؛ زیرا او را از شب پرشکوه پوشیدن لباس عروس دنباله‌دارش و آرزوی سفر به ینگه دنیا یک راست می‌آورد پشت میله‌های زندان. این گزارش داستان مجرم شدن «سمیرا» زنی 25 ساله و معتاد به شیشه و کراک است.

از خودت بگو.

فرزند بزرگ خانواده هستم و دو خواهر دارم، یکی 20 ساله و دیگری 18 ساله. پدرم در یک فروشگاه زنجیره‌ای کار می‌کند. دیپلم علوم انسانی گرفته‌ام. هفت سال قبل به اجبار خانواده ام با «شهرام» ازدواج کردم.

پدرم می‌گفت دامادم خیلی پولدار است و هر چه بخواهی برایت تهیه خواهد کرد. روز عروسی با لباسی باشکوه وارد سالن شدم و حسادت بعضی از فامیل‌ها مثل دختر خاله‌هایم را دیدم، با خودم گفتم حالا که شوهرم وضع مالی خوبی دارد، می‌توانم زندگی خوبی داشته باشم.

شهرام یک بنگاه معاملات ملکی بزرگ داشت، دوران نامزدی ما بسیار کوتاه بود و وقتی زندگی‌مان شروع شد، تازه چهره واقعی‌اش را دیدم. شوهرم به خاطر هر مسأله ساده‌ای، دست رویم بلند می‌کرد. آن قدر کتک خوردم که خانواده‌ام از این ازدواج پشیمان شدند و توانستم درست هفت ماه بعد از عروسی، طلاق بگیرم .

راحت طلاق گرفتنی؟

نه، مجبور شدم برای طلاق توافقی، مهریه هزار و سیصد سکه‌ای و تمام حق و حقوقم را ببخشم و با تنی کبود و سیاه از کتک‌ها، به خانه پدرم برگردم.

دوباره ازدواج کردی؟

مدتی بعد از طلاق، با پسری به نام امیر آشنا شدم. صیغه عقد موقت یک ساله خواندیم. این بار خانواده‌ام حرفی نداشتند. پدرم در حالی که از اجبارم در ازدواج قبلی پشیمان بود، این بار هیچ اعتراضی نکرد؛ اما متأسفانه این ازدواجم هم بدتر از قبلی شد. امیر اعتیاد داشت و مرا مثل خودش به کراک و بعد هروئین آلوده کرد. مواد را به صورت تزریقی مصرف می‌کردیم.

در آن یک سال با امیر زندگی می‌کردی؟

نه، در خانه پدرم بود و او به دیدنم می‌آمد. بیشتر وقت‌ها هم برای مصرف مواد، به خانه او می‌رفتم.

خانواده‌ات می‌دانستند که او معتاد است و تو هم معتاد شده ای؟

نه، ابتدا نمی‌دانستند؛ ولی وقتی یک روز پلیس مرا با کمی مواد دستگیر کرد، خانواده‌ام متوجه شدند که من معتاد شده‌ام و امیر عامل این اعتیاد است.

چند بار سابقه زندان داری؟

تا حالا سه بار زندانی شدم.

به چه جرایمی؟

دو بار به جرم مواد و یک بار به جرم فساد.

ارتباطت با خانواده چه طور است؟

بد نیست ولی دیگر مثل سابق رابطه خوبی با من ندارند. دیگر مرا قبول ندارند. مقصر خودم هستم.

هزینه مواد را چه طور تأمین می‌کردی؟

در راه فساد افتاده بودم. باور کردنش سخت است دختری که در یک خانواده آبرومند بزرگ شده است برای تهیه مواد دست به هر کاری بزند؛ اما به وضع فلاکت باری افتاده بودم که در گذشته این وضع برایم قابل تصور هم نبود.

چرا خانواده مانعت نمی‌شدند؟

پدرم همیشه سر کار بود. من خانه مردها می‌رفتم، مادرم هم کاری به کارم نداشت.

در مورد ترک اعتیاد، هیچ وقت اقدامی نکردی؟

نه، فقط یکی از دوستانم مرا به بهزیستی برد. دو ماه زیر نظر بهزیستی، متادون مصرف کردم ولی باز معتاد شدم.

این بار به چه جرمی زندانی شده‌ای؟
 
اتهام سرقت، در پارک نشسته بودم و می‌خواستم مواد بخرم. پولی نداشتم. دختر بچه‌ای را دیدم که دستبندی طلا در دست داشت. به سرم زده بود و می‌خواستم به هر قیمت کراک بخرم؛ یعنی برای معتاد چیزی جز مواد ارزش ندارد! همه ارزش‌ها برایش خاکستر است. حین باز کردن دستبند، مادرش سر رسید و مچم را گرفت. با داد و فریادش مردم دورمان جمع شدند و به پلیس زنگ زدند.

می‌دانی عاقبت فساد و تزریق مواد چیست؟
 
بله، اما قبل از مریضی‌های بد، کراک و دود ریه‌هایم را از کار انداخته است!

تا حالا به عاقبت زندگیت فکر کرده‌ای؟

بله، خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم. دو بار هم اقدام به خودکشی کرده ام. هنوز آثار خودزنی روز مچ دست‌هایم مانده است. قسمت نبود بمیرم.

اگر دختری مثل خودت داشته باشی، چه رفتاری با او خواهی داشت؟

می‌خواهم مثل دو دوست باشیم، نه مثل مادر و فرزند، دوست دارم آن قدر با هم صمیمی باشیم که دخترم همه رازهایش را به من بگوید و از من مشورت و کمک بخواهد.

از همسر اولت خبر داری؟

می‌دانم که دوباره ازدواج کرده است، دو بچه دارد، فکر کنم زندگی خوبی داشته باشد. دیگر خانواده‌های‌مان رفت‌و‌آمدی با هم ندارند.

چه مدت است که به این زندان آمده‌ای؟

چند روزی می‌شود...

پدر و مادرت به دیدنت خواهند آمد؟

قبلاً که سه بار به زندان رفتم، برای دیدنم می‌آمدند. حالا هم زنگ زده‌ام و می‌دانند اینجا هستم. حتماً به دیدنم خواهند آمد.

چه آرزویی داری؟

بزرگ‌ترین آرزویم سلامتی پدر و مادرم است. آنان را خیلی دوست دارم، به خصوص پدرم را...

پس چرا به خاطر پدر و مادرت، دست از اعتیاد برنمی‌داری؟

این بار سرم به سنگ خورده است، اگر آزاد شوم، دیگر به طرف اعتیاد نمی‌روم...

برداشت آخر:

باز هم شاهد ازدواج اجباری هستیم. ازدواجی که می‌توانست زندگی پر موفقیت برای زوج جوان باشد اما حتی به یک سال هم نکشید.

نکته مهم در مشکلاتی است که بعد از طلاق ایجاد می‌شود. خانواده به جای حمایت معنوی، چشم بر رفتارهای دختر جوان‌شان بستند و اجازه دادند او تنهایی‌هایش را با مردی پر کند که نتیجه‌اش اعتیاد بود و وقتی این بلای خانمان‌سوز وارد خانه‌ای شود، غیرت، پاک‌دامنی و عفت را هم با خود می‌برد!

سمیرا می‌خواهد اگر روزی صاحب فرزندی شد، با او دوست باشد و همدم و رازدارش، می‌خواهد دخترش برای او درد دل کند. به نظر می‌رسد این جملات، آرزوی فراموش شده اوست. شاید می‌خواهد به گذشته برگردد و پل‌های ویران‌شده قبلی را سالم ببیند. اگر ارتباط صمیمانه‌ای با مادرش داشت، به اجبار ازدواج نمی‌کرد و اگر این ازدواج به طلاقی زودهنگام منجر شد، به سراغ افرادی مانند امیر نمی‌رفت.

اگر آزاد شوم، دیگر به طرف اعتیاد نمی‌روم...اکثر معتادان این جمله را بر زبان می‌آورند؛ اما وقتی آزاد شدند، دوباره تحت تأثیر محیط و اطرفیان به سوی اعتیاد می‌روند مگر آن که عشق به خانواده، از هوس اعتیاد، پیشی بگیرد! باید اراده سمیرا را در آینده دید.

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
فرشته
۱۴:۰۶ ۱۲ مهر ۱۳۹۳
خانواده ها نباید ب ازدواج بچشون دخالت کنند جز تحقیق
فرشته
۱۴:۰۵ ۱۲ مهر ۱۳۹۳
خانواده ها نباید ب ازدواج بچشون دخالت کنند جز تحقیق
علی
۱۷:۵۰ ۰۴ مرداد ۱۳۹۳
نظری ندارم