سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

يادداشت/

سيدالسّاجدين، آزادگي در زنجير را معنا مي‌كند

صداي جرس به آسمان مي‌رفت و آسمان اشك‌هايش را بر زمين فرو مي‌فرستاد. ديدن حقيقتِ در زنجير چه با شكوه است در آنگاه كه سربازان نيزه به دستِ واقعيت حقيقت را در ميان واقعيت پنهان كنند. و رسالت آغاز مي‌شود...در آن لحظه كه سجاد(ع) را در ميان زنجيرها به سوي گورد خمه‌هاي شام مي‌بردند.

به گزارش خبرنگار ويژه‌نامه محرم باشگاه خبرنگاران؛  صداي جرس به آسمان مي‌رفت و آسمان اشك‌هايش را بر زمين فرو مي‌فرستاد. ديدن حقيقتِ در زنجير چه با شكوه است در آنگاه كه سربازان نيزه به دستِ واقعيت حقيقت را در ميان واقعيت پنهان كنند. حقيقت نمايان است حتي اگر او را بر اشتر عريان سوار كنند و بر گلو و دستهايش از جهل زنجير بزنند و حقيقت جاودانه است به جاودانگي نور... .
 
جاودانگي چيست؟ آيا نه اين است كه اشك‌ها براي حقيقت بر زمين فرو مي‌آيد و لاله‌ها براي بزرگداشت حقيقت از زمين مي‌رويند. جاودانگي چيست؟ آيا زنجيرها توانستند آزادگي و مظلوميت را در زندان تاريخ تبعيد كنند؟ هرگز آنان توانستند مظلوميت را براي هميشه در زنجير نگاه دارند و آزادگي را براي تاريخ به يادگار گذارند.
 
ورسالت آغاز مي‌شود...در آن لحظه كه سجاد(ع) را در ميان زنجيرها به سوي گوردخمه‌هاي شام مي‌بردند شام نمي‌دانست كه روحي را در زنجير به سوي خود مي برد تا بر اجساد شاميان آزادگي را بدمد.
 
حقيقت آنگاه رخ مي‌نمايد كه بر زنجير با هزارن غم كه از خلقت تا رجعت بر دوشش سنگيني مي‌كند بر چوب پاره‌هاي مسجد اموي مي‌درخشد. او خواهد درخشيد حتي اگر خورشيد را بر نيزه ببيند،حتي اگر خورشيد را در تشتي با چوب خيزران ببيند.
 
و شام آغاز مي‌شود در آن هنگام كه ابراهيمِ در زنجير با تبري آتشين به سوي بت خانه اموي گام بر مي‌دارد تا بت‌هاي دروغ، نيرنگ و ريا را در هم مي‌شكند و منبري كه مي‌سوزد از حقيقت و آتش مي‌گيرد از اشكي كه از چشمان سجاد(ع) بر آن ريخته خواهد شد.
 
واقعيت در مقابل حقيقت سر خم مي‌كند و خون خدا چشمان كاخ نشينان شام را مي‌گيرد و ابراهيم (ع) در زنجير از غمكده كوفه به سوي بتكده شام رهسپار مي‌شود و او به سوي حقيقت مي‌رود.

آه...لا يوم كيومك يا اباعبدالله... .
 
بر در ميكده‌ام پرسه زنان خواهي ديد  
 
پير دلباخته با بخت جوان خواهي ديد
 
نوبهار آيد و گلزار شكوفا گردد
 
بي گمان كوتهي عمر خزان خواهي ديد
 
مرغ افسرده كه در كنج قفس محبوس است
 
بر فراز فلك از شوق پران خواهي ديد
 
دلبر پردگي از پرده برون خواهد شد
 
پرتو نور رخش در دو جهان خواهي ديد
 
يادداشت:عماد اصلاني
 
انتهاي پيام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.