وقتی حرف از جدایی یک زوج بچهدار میشود یا یکی از آنها، فوت میکند، جمله «تکلیف بچه/بچههاشون چی میشه؟» پرتکرارترین سوالی ا ست که در ذهنها شکل میگیرد. موقعیت و فرضیههای مختلفی مطرحمیشود که میتواند فرزند را نگران کند. خیلی وقتها درباره چالشها و مسائل یک مادرِتنها برای نگهداری فرزند صحبت میشود، ولی کمتر شنیدهایم یک پدر مجرد برای بزرگکردن فرزندش با چه مسائل و چالشهایی مواجه است و چطور باید این مسیر را طیکند؟ شاید بگویید، چون بیشتر مردها بعد از جدایی یا فوت همسرشان، ازدواج مجدد را انتخاب میکنند یا دلشان به نیروی کمکی مانند مادر یا خواهر گرم است؛ اما پدرانی هم هستند که دنیایشان متفاوت است. آنها پدر مجرد بودن را انتخاب و فرزند خود را به تنهایی بزرگ میکنند.
انتخاب سختی است و چالشهای عجیبوغریبی هم دارد، اما رفتار جامعه با چنین پدرانی معمولا مثبت است و گاهی حتی بیشتر از کار یک مادر مجرد به چشم میآید. میخواهیم ببینیم در خانوادهای که شامل پدر مجرد و فرزند/فرزندان است چه خبر است و این پدران چه چالشهایی دارند؟ اگر شما هم یک پدر مجرد هستید یا در اطرافیانتان کسی را دارید که این سبک زندگی را انتخاب کردهاست شاید حرفهای روانشناس و دو پدر مجردی که با آنها صحبتکردیم به کارتان بیاید. به هر حال تربیت فرزند برای یک مرد در بیشتر موارد، سختتر از یک زن است و چه بهتر که از آن بیشتر گفته شود. بعضی اسامی را برای رعایت حریم شخصی افراد در این گزارش، تغییر دادهایم.
مثل یک کودک کنار دخترم زندگیکردم
گفتگو با یک پدر که مجبور شدهاست دخترش را از یکروزگی بهتنهایی بزرگ کند
آیدا دهه نودی است و پدرش سعید دهه هفتادی. سعید ۲۹ ساله و پدری مجرد است که از دختر ۶ سالهاش بهتنهایی مراقبت میکند. او در یکی از شهرهای شمالی کشور زندگی میکند. آیدا از یکروزگی با پدرش بزرگ شدهاست و این یک تجربه فوقالعاده سخت برای این پدر جوان بوده. البته او در این راه از مادرش هم کمک خواسته، چون هیچ تجربهای از بچه و بچهداری نداشتهاست. سعید میگوید روحیه دخترش حساس است و تا وقتی خیالش از آینده او جمعنشود، نمیتواند به ازدواج دوباره، فکر کند. او در یک نمایشگاه خودرو کار میکند و بیشتر روزها دخترش را با خود به سرکار میبردهاست تا از آب و گِل دربیاید.
بیشتربخوانید
بزرگترین مسئله نگاه دخترم به همسنوسالهایش بود
چالشهای مراقبت از آیدا، یکی دو تا نبودهاست. سعید درباره روزهای سختی که گذرانده است، میگوید: «یکی از مشکلاتی که خود من را هم خیلی اذیت میکرد وقتی بود که به یک مهمانی میرفتیم یا در جمعی بودیم که دخترم بچههای همسنوسال خودش را در کنار پدر ومادرشان میدید. او رفتار آن بچهها را زیر نظر میگرفت و این موضوع در رفتارش هم خیلی تاثیرمیگذاشت، چون من هر کاری هم انجام میدادم قطعا نمیتوانستم جای مادرش را برایش پرکنم. این بزرگترین مسئله من بود و خیلی اذیت میشدم. وقتی دخترم نمیتوانست چیزی را که بقیه بچهها تجربه میکنند، بگذراند حسرت را در نگاهش میدیدم.» بغضش اجازه نمیدهد جمله را به آخر برساند. چندثانیه میگذرد و حرفش را اینطور ادامه میدهد: «همین که در جامعه یک تفاوت کوچک برای ما قائل بشوند، کمک بزرگی است. یک مثال میزنم که من تا آخر عمر نمیتوانم فراموشش کنم.
چند روز پیش دخترم را مهدکودک بردم. وقتی دم در رسیدیم، دستم را گرفت و اصرار کرد با او داخل بروم. کفشهایم را درآوردم تا دخترم را همراهی کنم. یکدفعه خانمی با دادوبیداد شروع کرد که ورود آقایان ممنوع است و مگر اینجا جای مردهاست! با این که هیچ برگهای روی در نزده بودند. آن روز تنها کسی که با پدرش به مهد آمده بود، دختر من بود. خیلی سخت و سنگین بود. من با این مسئله کنار میآیم، اما روحیه کودکانه دخترم برای هضم و تحمل این موضوع، ضعیفتر از من است. ما چنین مسائلی را در این شش سال همیشه داشتیم.» از سعید میپرسم با احساسات دخترانه آیدا چه برخوردی داشتهاست؟ میگوید: «شاید نتوانید این مسئله را درک کنید که رابطه من و دخترم هیچوقت رابطه پدر و دختری نبودهاست. من با دخترم بچگی کردم؛ حتی به اندازه همه بچگیهایی که خودم در دوران کودکی نداشتم. مثل یک کودک کنارش زندگی کردم. مثل یک رفیق کنارش بودم و با او رفاقت کردم. نگذاشتم در این زمینه کمبودی داشته باشد و احساس تنهایی کند. دوست داشتم آنقدر با من راحت باشد که هیچ وقت، هیچ چیز را از من پنهان نکند. تمام تلاشم را کردم و موفق هم بودم.»
مردها خیلی تنهاتر میشوند
گفتگو با پدر مجردی که چند سال است با ۲ پسر خود زندگی میکند و به خاطر چالشها قید ازدواج مجدد را هم زده!
عباس ۴۱ سالهاست. ۲ پسر ۱۰ و ۱۳ ساله دارد. ۸ سال پیش یک شکست مالی بزرگ داشته که روی کیفیت زندگیاش تاثیر گذاشته است. همانجا از همسرش جدا شده و حالا ۳ سالی میشود که مسئولیت نگهداری و بزرگکردن فرزندانش برعهده اوست. پایتختنشین است، بعد از این شکستها، از جریان زندگی کنار نکشیده و ترجیحداده دوباره به زندگیاش معنا ببخشد.
میگفتند خودش از پس کارهایش برمیآید
عباس قصهاش را اینطور روایت میکند: «بچهها بعد از جداییمان خیلی کوچک بودند و رفتند پیش مادرشان. تقریبا از سه سال پیش وقتی یکیشان هفت و دیگری ۱۰ سالهبود دایم پیش من هستند. البته من و مادر بچهها، رابطهمان را بعد از جدایی خیلی محترمانه و کنترلشده نگهداشتیم تا وجود مادرشان را حسکنند. حتی مادرشان کلید خانه را دارد، گاهی از پسرها سرمیزند و برایشان غذا میپزد. سعیکردیم بعد از جدایی همهچیز را با احترام پیش ببریم. مادرم با بچهها رابطه خوبی دارد، ولی متاسفانه یا خوشبختانه من همیشه دنبال استقلال فردی و مالی بودم. حتی وقتی مجرد بودم در ۲۲ سالگی با اطلاع پدرم خانه مستقل داشتم. همین اخلاق باعث شد بعد از جدایی کسی باورش نشود که باید جلو بیاید و به من کمک کند. میگفتند فلانی خودش از پس کارهایش برمیآید و اینطور بود که فشار به حداکثر رسید. خودِ فرایند طلاق واقعا طاقتفرساست و من هم خیلی احساساتی هستم. یکهو ریتم زندگیام تغییر کرده بود. انگار یک پرده سیاه جلوی چشمم کشیده بودند که آن طرفش را نمیدیدم. واقعا نمیدانستم فردا کجا قرار است بیدار شوم، کجا بروم، چه کار کنم و چه چیزی بخورم؟ تا یک سال، حال خیلی بدی داشتم و آن اوایل بچهها پیش من نبودند. کمکم که بچهها بزرگتر شدند و توانستند حداقل از لحاظ کارهای شخصیشان مستقل باشند با من زندگی میکنند.»
هر پدر و مادر مجرد یک کوه مشکل دارند
«من همیشه در جمعها میگویم مردها بعد از طلاق خیلی بیشتر از آن چیزی که دیگران فکرمیکنند تنها میشوند. جامعه ما یک جوری است که مردهایی مثل من که میخواهند از برخی کارها هم خودداری کنند خیلی تنها میشوند. مثلا در برخی مشکلات و مسائل مالی شرکت، دوستانم بعضی وقتها میگویند چرا اینقدر تنهایی و هیچکسی نیست کمکت کند؟ میگویم من تنها یک پدرومادر پیر دارم که تنها یک خانه دارند نمیتوانم بگویم همان را هم بفروشید. در مسائل عاطفی هم ترجیحم این است با خانمی که ازدواج کرده است و بچه دارد آشنا شوم. احساس میکنم این خانمها برای ازدواج با من مناسبتر هستند، اما در چند موردی که پیش آمد فهمیدم این خانمها هم خودشان کوهی از مشکلات هستند. یعنی دو آدم پر از مشکل میخواهند کنار هم قرار بگیرند و برای هم حال خوب بسازند، اصلا اتفاق نمیافتد. برای خودم در این هشت سال چند مورد اتفاق افتاد و دیدیم فقط مشکلات را سر هم هوار کردیم. برای همین مدتی است قید آشنایی و ازدواج را هم زدم، چون نمیتوانم در رابطه مطلوب خودم بروم. چیزی که میپسندم با چیزی که دارم در آن زندگی میکنم فرسنگها فاصله دارد. برای همین تصمیم گرفتم حواسم به بچهها و کسبوکارم باشد. دو، سه تا دوست هم دارم تا فشار زندگی کمرم را خم نکند. با هم هستیم، ولی در کل، دلچسب نیست. حداقل خود من حال خوبی ندارم و تنها ظاهر زندگی را حفظ کردم.» اینها صحبتهای عباس درباره چالش و مشکلاتش به عنوان یک پدر مجرد است.
هیچکس حس امنیت به من نداد
در چند سالی که مسئولیت پسرها با عباس بوده، روی شخصیت خودش کار کرده و معتقد است تنها چیزی که میتواند به او کمک کند، دریافت حس امنیت است. او میگوید: «من نه کمک مالی میخوام نه این که کسی تروخشکمان کند. فقط به حس امنیت نیاز دارم. به این که دلم خوش باشد یکی دارد میبیند چه کار میکنم. البته یک دوره جدید هم شرکت کردم که این حس را هم از بین ببرم. چون طبق تعاریف جدید پزشکی فهمیدهام معطل ماندن بابت این که یک نیروی خارجی حالت را خوب کند، یکی از تعاریف اشتباه است. میخواهم خودم هوای خودم و بچههایم را داشته باشم تا دو آدم سالم تحویل جامعه بدهم. دوست داشتم این حس امنیت را داشته باشم، اما از کسی این حس را دریافت نکردم. الان هم تا جایی که حسمیکنم رابطه خوبی با پسرها دارم. با هم استخر میرویم، بازی میکنیم، فیلم میبینیم و برایشان وقت میگذارم. منتی هم نیست، چون خودم از در کنارشان بودن لذت میبرم. هنوز هم جا دارد بهتر بشود، ولی فکر کنم بتوانم به خودم نمره قبولی بدهم.» باور این پدر این است که بخشی از مشکلات پدران و مادران مجرد مانند حس امنیت و حمایت شدن از یک جنس است، اما فرقهایی هم دارد. میگوید: «بعضی وقتها خانمهایی که مجبورند بهتنهایی بچه را بزرگ کنند بیشتر از مردها اذیت میشوند، ولی راه برای خانمها بازتر از مردهاست. ما مردها علاوه بر مشکلات خودمان، مشکل تربیت بچهها، تامین خوراک و پوشاک و ... را داریم و اگر هم خانمی وارد زندگیمان شود باید همه اینها را برای او هم تهیه کنیم، اما اگر یک خانم بخت یارش باشد همیشه مردی هست که حمایتش کند.»
یک روانشناس از تفاوت نگاه جامعه به پدران مجرد، تنهایی آنها و ضرورت کمککردن به آنها میگوید
دکتر مجید ابهری | روانشناس و رفتارشناس اجتماعی
ساختار مردانه به شکلی است که تنهایی بزرگکردن فرزند برای آنها بسیارسخت است چرا که باید در برابر فرزند خود رفتارهایی در دو نقش پدرانه و مادرانه داشته باشند. حال این که باید بدانیم رفتار اطرافیان و جامعه نسبت به پدران مجرد باید چه باشد و چه کارهایی کمککننده است. نگاه عمومی به پدران مجرد این است این گونه افراد هیچ حرکتی قادر نیستند انجامدهند. از پختن یک ناهار یا شام عاجزند یا از شستن و جمعکردن لباس فرزند یا فرزندانشان ناتوان هستند؛ بنابراین با نگاهی پر از عجز به این پدران مینگرند. در حالی که خیلی از پدران مجرد خیلی بهتر از دوران تاهل فرزند خود را اداره میکنند. خانواده و اطرافیان باید به این گونه افراد بدون ترحم و زیادهروی در محبت، جوری کمک کنند که بتوانند بدون آنها نیز زندگی را اداره کنند. کمکها میتواند بیشتر درباره نگهداری فرزندان، شستوشو و پختوپز و کارهایی مشابه این باشد و تربیت فرزند/فرزندان باید به طور اختصاصی بر پدر متمرکز باشد. اگر این کمکها ساختهاست که چه بهتر در غیر اینصورت باید اجازه دهند این پدران خودشان زندگیشان را اداره کنند.