به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، در ادامه تعقیب و گریزهای آقا، این بار مرا در زابل گذاشته و حدود یک ماهی بود که نبود. وقتی برگشت فرزندمان را بغل کرد و بوسید و بسیار گریست و بعد گفت که باید از اینجا برویم و من سه کلت کمری دارم اگر میشود آنها را در زیر لباست مخفی کن، چون ممکن است زنها را نگردند.
سید محمود را باردار بودم، اسلحهها را نیز به شکمم بستم و راهی شدیم. آقا میخندید و میگفت: اگر ما را بگیرند تکه بزرگمان گوشمان خواهد بود، اما نگران نباش و هول نکن، من به مادرم حضرت زهرا (س) توسل کرده ام، ان شاءالله که ما را نمیگردند.
به ایستگاه بازرسی که رسیدیم، از ماشین پیاده شد و گفت: من پزشک هستم و برای رسیدگی به روستاهای اطراف اینجا آمده ام و این بار همسرم را هم با خود آورده ام و امروز حالش بد شده است.
به آقا گفتند که مرا به داخل پاسگاه ببرد تا کمی استراحت کنم. داخل که شدیم عکسش را که با شمایل روحانی و با نام شیخ عباس تهرانی بود به دیوار دیدم، آقا لبخندی زد و گفت: نگران نباش، هیچ مشکلی پیش نمیآید و همین هم شد و تحمل همه این فشارها و سختیها فقط به خاطر اسلام بود.
منبع: جی پلاس
انتهای پیام/