یک جوان داشمشتی از جمع خانوادههای داغدار به طرفم آمد و از نگرانیاش درباره غسل ندادن پیکر پدرش گفت. وقتی گفتم: الحمدلله غسل پدرتان انجام شد، یکدفعه از این رو به آن رو شد و با خوشحالی با همان لحن خاص خودش گفت: «حاج آقا! جونم رو میدم برای شما طلاب».