
باشگاه خبرنگاران جوان- هیچ چیزی بریتانیاییها را بیشتر از نادیده گرفته شدن توسط آمریکاییها ناراحت نمیکند. یا اگر بخواهم بیرحمانه بگویم، هیچ چیزی بیشتر از این ناراحتشان نمیکند که مورد محبت آمریکاییها قرار نگیرند. "روابط ویژه" میان این دو کشور یک اصل مسلم است—بهشدت از سوی یک طرف طلب میشود و از سوی طرف دیگر با یک دست نوازش بر سر تأیید میگردد.
البته، این مسیر همیشه هموار نبوده است. رئیسجمهور لیندون بی. جانسون خشمگین شد وقتی نخستوزیر بریتانیا، هارولد ویلسون، در سال ۱۹۶۷ از کمک به او در جنگ ویتنام سر باز زد. نخستوزیر جان میجر هم زمانی که محافظهکاران بریتانیا در انتخابات ۱۹۹۲ از جورج اچ. دابلیو. بوش حمایت کردند، مورد غضب بیل کلینتون قرار گرفت. در سال ۲۰۱۶، باراک اوباما با هشدار به رأیدهندگان بریتانیایی که در صورت خروج از اتحادیه اروپا، این کشور در انتهای صف مذاکرات تجاری با آمریکا قرار خواهد گرفت، خشم طرفداران برگزیت را برانگیخت—هشداری که حداقل برای مدتی به حقیقت پیوست.
با این حال، مهمترین لحظه در تاریخ اخیر به نخستوزیر تونی بلر و رئیسجمهور جورج دبلیو. بوش تعلق دارد. پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر در آمریکا، بلر تبدیل به موتور محرک کاخ سفید شد و به طرز شگفتانگیزی در ایجاد یک "ائتلاف مشتاقان" برای حمله به افغانستان موفق بود. اما چند ماه بعد، بوش تمرکزش را تغییر داد و در سخنرانی سالانهاش درباره "محور شرارت" سخن گفت که در مرکز آن، صدام حسین و عراق قرار داشت. بلر هیچ اطلاعی از این تغییر مسیر نداشت و به خود قول داد که دیگر هرگز اجازه ندهد از کاخ سفید غافلگیر شود. همانطور که در کتابم جنگهای بلر نوشتم، او در آوریل ۲۰۰۲ با بوش صحبت کرد و گفت که در هر شرایطی همراه او خواهد بود. از آنجا به بعد، بقیه ماجرا در پروندههای جعلی، توصیههای حقوقی مشکوک، تسلیحات کشتار جمعی ناموجود و یک اشغال فاجعهبار خلاصه شد. تمامی تحقیقات عمومی بعدی این روایت را تأیید کردند.
این تفکر—که بریتانیا همیشه باید در کنار آمریکا باشد—عمیقاً در روانشناسی سیاسی بریتانیا ریشه دارد. اینگونه بود پیش از پیوستن بریتانیا به اتحادیه اروپا، در زمان عضویت و حتی پس از خروج از آن. این تفکر بر ترکیبی از اندکی غرور و مقدار زیادی عدم اعتمادبهنفس استوار است؛ با این امید که این رابطه، جایگاه از دست رفته بریتانیا را احیا کند.
دونالد ترامپ تقریباً همه ابعاد نظم جهانی را دگرگون کرده است و یکی از پیامدهای آن، تغییر رفتار لندن در قبال واشنگتن بوده است. در دوران نخست ریاستجمهوری ترامپ، مدیریت این رابطه چندان دشوار نبود. ترزا می، نخستوزیر وقت بریتانیا، او را ناخوشایند میدانست اما توانست با او همکاری کند. بوریس جانسون، نخستوزیر بعدی، به نوعی همزاد سیاسی ترامپ شد—هرچند در دوران شهرداری لندن، اظهارات نامطلوبی درباره ترامپ بیان کرده بود. با این حال، در نهایت، تهدیدهای ترامپ بیشتر از اقداماتش بود.
این بار، اما، اوضاع کاملاً متفاوت است—بسیار خطرناکتر از آنچه حتی استراتژیستهای خبره پیشبینی کرده بودند.
هفتههای اخیر، که در آن ترامپ اوکراین را تحقیر کرده و روسیه را در آغوش کشیده است—جایی که ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین، "دیکتاتور" نامیده شده و ولادیمیر پوتین بهعنوان "مرد صلح" ستایش شده است—رهبران اروپایی را به آزمایش کشیده است.
ترامپ و اطرافیانش در ابتدا از کییر استارمر، نخستوزیر بریتانیا، خوششان نیامد، بهویژه به این دلیل که برخی مقامات حزب کارگر بریتانیا در انتخابات آمریکا از کامالا هریس حمایت کرده بودند. ایدئولوگهای جنبش "آمریکا را دوباره عالی کنیم" (MAGA) معتقدند بریتانیا نیز همچون سایر نقاط اروپا به "بیداری چپگرایانه" آلوده شده است. با این حال، آنها برخی نمادهای فرهنگی بریتانیا مانند سلطنت را میستایند و آن را مسیری برای بازگرداندن سنتگرایی در کشور خود میبینند. آنها که باور دارند دو کشور به دلیل زبان مشترک و برخی ارزشهای اجتماعی پیوند خوردهاند، انتظار دارند که بریتانیاییها—به هر قیمتی—از آمریکا تبعیت کنند.
استارمر، که وکیل است و بر مبنای غریزه عمل میکند، معتقد بود هرچه کمتر درباره ترامپ اظهار نظر کند، شانس بیشتری برای نفوذ بر او در پشت پرده خواهد داشت. اولین سفرش به کاخ سفید با چاپلوسی آشکار همراه بود. او نامهای از شاه چارلز سوم برای ترامپ برد که او را به دومین دیدار رسمی در لندن دعوت میکرد و از "روابط ویژه" با شور و حرارت سخن گفت. ترامپ، که از این اقدام به وجد آمده بود، با لحنی غیرمنتظره گرم پاسخ داد.
استارمر هنگام بازگشت به بریتانیا، از موفقیت دیپلماتیک خود خرسند بود، همانطور که رسانههای داخلی که او را در هر اقدامی نقد میکردند، از این سفر راضی بودند. اما نه همه. متیو پریس، تحلیلگر برجسته تایمز، آن را "نمایشی ارزان" خواند و نوشت: "آیا این رابطه خوب پیش میرود؟ اگر تماشای نخستوزیر بریتانیا در حال خوشخدمتی به یک هیولا و نوازش او را 'پیشرفت' بدانیم، بله."
استارمر تنها نبود. سه روز قبل، امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه، به کاخ سفید رفته و حتی دستش را روی زانوی ترامپ گذاشته بود.
اما ساعاتی پس از بازگشت استارمر به بریتانیا، در همان اتاق کاخ سفید، کمین علیه زلنسکی رخ داد.
با این حال، استارمر و مکرون سعی کردهاند با ارادهای محکم با هر شکست مواجه شوند. همه قدرتهای اصلی اروپا با موانعی روبهرو هستند. مکرون عملاً یک رئیسجمهور ازکارافتاده است. آلمان در انتظار دولت جدید خود است، هرچند با اعلام صندوق دفاعی ۵۰۰ میلیارد دلاری، فریدریش مرتز بهسرعت نشان داده که قصد دارد جایگاه آلمان را تثبیت کند.
اما نقش بریتانیا از همه جالبتر است. بسیاری در کمیسیون اروپا و میان دولتهای اروپایی نگراناند که ترامپ از موقعیت بریتانیا خارج از اتحادیه اروپا برای ایجاد شکاف بیشتر استفاده کند. ترامپ نیز همین را القا کرده است، از جمله در پیشنهاد معافیت بریتانیا از برخی تعرفههایی که قصد دارد بر اروپا تحمیل کند—حرکتی که راستگرایان آمریکایی و بریتانیایی آن را راهی برای تکمیل برگزیت میدانند.
اما استارمر کدام مسیر را انتخاب خواهد کرد؟ آیا نقش "شاگرد زرنگ" واشنگتن را بازی خواهد کرد، یا محکم در کنار شرکای اروپاییاش خواهد ایستاد؟ استارمر اصرار دارد که این یک دوگانهی کاذب است و تاکنون بر سر حرف خود مانده است.
اما با ترامپ، بحرانهای جدیتری در راه است: تا چه حد آمریکا برای راضی نگه داشتن پوتین پیش خواهد رفت؟ آیا ترامپ واقعاً به دنبال تصاحب گرینلند است؟ و بریتانیا تا کجا حاضر است در برابر کاخ سفید بایستد؟ شاید در نهایت، لندن مجبور شود بپذیرد که این رابطه دیگر نهتنها "ویژه" نیست، بلکه دوست قدیمی، حالا دشمنی بالقوه است.