
باشگاه خبرنگاران جوان- از زمان بازگشت به کاخ سفید، دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، طوفانی از تغییرات سیاستی، ادعاهای سرزمینی و تهدیدهای اقتصادی به راه انداخته است. در چند هفتهی نخست ریاستجمهوری خود، ترامپ تمایل خود را برای قرار دادن کانادا، گرینلند، کانال پاناما و نوار غزه تحت کنترل مستقیم آمریکا اعلام کرده است. همچنین، او جنگ تجاری خود با چین را به کانادا و مکزیک، دو شریک تجاری بزرگ آمریکا، گسترش داده است.
در مورد کانادا، ترامپ فشار تجاری خود را با یک درخواست حیرتانگیز پیوند داده است: اینکه کانادا به «ایالت پنجاهویکم دوستداشتنی ما» تبدیل شود. او در شبکهی اجتماعی Truth Social نوشت: «مالیاتهای بسیار کمتر، و حفاظت نظامی بسیار بهتر برای مردم کانادا—و بدون تعرفه!»
علاوه بر این، ترامپ چرخشی چشمگیر در سیاست خود در قبال اوکراین ایجاد کرده و تمام کمکهای آمریکا به این کشور را به حالت تعلیق درآورده است. بسیاری از مفسران از این اقدامات همزمان متحیر و نگران شدهاند. در ژانویه، روزنامهی والاستریت ژورنال تهدید ترامپ مبنی بر اعمال تعرفهی ۲۵ درصدی بر کالاهای کانادا و مکزیک را «احمقانهترین جنگ تجاری تاریخ» نامید. اما در واقع، رویکرد اقتصادی ترامپ چندان هم غیرقابل توضیح نیست.
قدرت فشار اقتصادی بر متحدان
در تاریخ، اعمال فشار اقتصادی بر متحدان، بیش از فشار بر دشمنان، موفقیتآمیز بوده است. از زمان یکپارچگی اقتصاد جهانی در قرن نوزدهم، ابزارهای اجبار اقتصادی در برابر شرکای دیپلماتیک و اقتصادی اغلب کارآمدتر از اعمال آن بر دولتهای متخاصم بوده است. در دوران جنگ سرد، واشنگتن به طور مکرر از فشار اقتصادی علیه متحدان خود استفاده کرد. دولتهای پیشین آمریکا از نظر لحن با ترامپ تفاوت داشتند، اما ماهیت تهدیدها مشابه بود: یا سیاستهای واشنگتن را دنبال کنید، یا با آسیب اقتصادی شدید مواجه شوید.
ترامپ اکنون در تلاش است تا با استفاده از این ابزار، ائتلافهای چندجانبه را از هم بپاشد و حوزهی نفوذ جدیدی را تحت رهبری آمریکا ایجاد کند، جایی که واشنگتن در روابط خود با دولتهای دیگر قدرت بیرقیب داشته باشد. در دورهی اول ریاستجمهوری خود، ترامپ و تیمش دریافتند که زورگویی اقتصادی علیه کشورهای رقیب معمولاً نتیجهای در بر ندارد، اما میتواند متحدان آمریکا را به سرعت وادار به تسلیم کند. اکنون، به نظر میرسد که او تلاش خود را برای تحکیم قدرت آمریکا با وابستهتر کردن کشورهای دوست به بازار و دلار آمریکا دوچندان کرده است.
تناقض در اعمال فشار اقتصادی
آنچه موفقیت فشار اقتصادی را تعیین میکند، تنها میزان وابستگی اقتصادی کشور هدف نیست، بلکه انتظارات و اولویتهای آن نیز اهمیت دارد. کشورهایی که به بهبود روابط با آمریکا امیدی ندارند، حتی در مواجهه با فشار شدید، کمتر احتمال دارد که تسلیم شوند و ممکن است هزینههای اقتصادی قابلتوجهی را برای حفظ اهداف استراتژیک خود بپردازند.
نمونهی بارز این مسئله، تحریمهای آمریکا علیه روسیه است که نهتنها مسکو را مجبور به عقبنشینی نکرد، بلکه باعث افزایش هزینههای جنگ نیز نشد. حتی تحریمهای تجاری و محدودیتهای صادراتی علیه شرکتهای فناوری چین، نهتنها امتیازات خاصی از پکن دریافت نکرد، بلکه این کشور را به سمت خودکفایی فناوری سوق داد.
اما واکنش کشورهایی که وابستگی اقتصادی و امنیتی نزدیکی به واشنگتن دارند، متفاوت بوده است. کانادا، مکزیک و سایر متحدان به دلیل اهمیت روابط عمیق خود با ایالات متحده، بیشتر احتمال دارد که به تهدیدها و فشارها تن دهند.
استراتژی هدفگیری متحدان
در دورهی اول ریاستجمهوری خود، ترامپ ابتدا تلاش کرد تا از اجبار اقتصادی علیه دشمنان استفاده کند. تحریمهای «فشار حداکثری» او علیه صادرات نفت ایران و ونزوئلا، اگرچه تأثیرات اقتصادی ویرانگری داشت، اما منجر به تغییرات سیاسی نشد. در مورد چین نیز، جنگ تجاری او منجر به توافقی در سال ۲۰۲۰ شد، اما پکن به تعهدات خود در خرید کالاهای آمریکایی پایبند نماند.
این شکستها در تضاد با موفقیتهای ترامپ در اعمال فشار اقتصادی بر متحدان آمریکا قرار دارد. او پس از لغو توافق تجارت آزاد آمریکای شمالی (NAFTA)، آن را با توافقی جدید جایگزین کرد که منافع اقتصادی بیشتری برای شرکتها و کارگران آمریکایی به همراه داشت. او همچنین در سال ۲۰۱۹ با استفاده از تحریمها، ترکیه را مجبور کرد تا اقداماتش را علیه نیروهای کرد مورد حمایت آمریکا در سوریه کاهش دهد.
در سال ۲۰۲۰، واشنگتن بار دیگر با اعمال تحریمها، ترکیه را به دلیل خرید سامانهی دفاعی اس-۴۰۰ روسیه تحت فشار قرار داد که در نهایت منجر به کنار گذاشتن این سیستم از سوی آنکارا شد.
ترامپ اکنون به نظر میرسد که از این تجربه آموخته است که اعمال فشار اقتصادی بر متحدان، نتیجهبخشتر از تحریمهای گسترده علیه دشمنان است. از اینرو، او اکنون به دنبال توافقی جدید با ایران، بازسازی روابط اقتصادی با روسیه و امضای یک قرارداد تجاری گستردهتر با چین است، در حالی که همزمان فشار بیشتری بر کشورهایی وارد میکند که به بازار و حمایت امنیتی آمریکا وابستهاند.
خطر زیادهروی در اعمال فشار
اما شرایطی که پس از جنگ جهانی دوم، فشار بر متحدان را مؤثر ساخته بود، اکنون تغییر کرده است. از یک سو، اقتصاد آمریکا وابستگی کمتری به تجارت خارجی دارد؛ بهطوریکه تجارت تنها ۲۴ درصد از تولید ناخالص داخلی آمریکا را تشکیل میدهد، در حالی که این سهم در کانادا ۷۳ درصد، در مکزیک ۶۷ درصد و در چین ۳۷ درصد است. این بدان معناست که جنگهای تجاری، برای اقتصاد آمریکا کمتر از شرکای تجاری آن هزینه خواهد داشت.
بااینحال، کاهش نسبی وابستگی آمریکا به تجارت جهانی، نفوذ کلی این کشور را نیز کاهش داده است. امروزه مناطق تجاری بزرگتری در جهان وجود دارند که به کشورهای مختلف امکان میدهند تا از وابستگی به آمریکا اجتناب کنند. در دههی گذشته، سهم آمریکا در تجارت جهانی در اکثر بخشها (بهجز فناوری و سوختهای فسیلی) کاهش یافته است.
هنگامی که ترامپ در سال ۲۰۱۷ به قدرت رسید، صادرات و واردات آمریکا حدود ۶.۵ درصد از اقتصاد جهانی را تشکیل میداد. اما این رقم اکنون به ۵.۲ درصد کاهش یافته است. در چنین شرایطی، تلاشهای ترامپ برای تحمیل ارادهی آمریکا بر متحدانش ممکن است نتیجهی معکوس داشته و حتی به تضعیف هژمونی ایالات متحده منجر شود.
در هشت سال گذشته، اقتصاد جهانی کمتر حول محور آمریکا چرخیده است. چین به شریک تجاری اصلی کشورهای بیشتری تبدیل شده است، و تجارت منطقهای در اتحادیهی اروپا، آمریکای لاتین و جنوب شرقی آسیا افزایش یافته است. ترامپ احتمالاً به همین دلیل است که تمرکز خود را بر کشورهایی مانند کانادا و مکزیک قرار داده که بهشدت آسیبپذیر هستند. بااینحال، اگر او در این مسیر زیادهروی کند، ممکن است نهتنها موجب تضعیف موقعیت آمریکا شود، بلکه روند افول نفوذ جهانی واشنگتن را نیز تسریع کند.