اردیبهشت سال ۹۳ گزارش ناپدید شدن زن جوانی به نام مینو، به پلیس اعلام شد و کارآگاهان پلیس یکی از شهرستانهای جنوب شرقی کشور وارد عمل شدند. تحقیقات اولیه حکایت از آن داشت که مینو مدتی است با مردی به نام جلال به صورت موقت ازدواج کرده است. بررسی از همسایهها نیز نشان میداد آخرین بار جلال به خانه زن ناپدید شده رفت و آمد داشته است.
با این احتمال که جلال از سرنوشت مینو مطلع باشد، کارآگاهان به سراغ مرد جوان رفتند. وی به محض اینکه مقابل افسر پرونده قرار گرفت، راز ناپدید شدن زن جوان را برملا کرد و گفت: دیگر تحمل ندارم این بار را به دوش بکشم. کابوس جنایتی که مرتکب شدهام رهایم نمیکند.
وی ادامه داد: وقتی با مینو آشنا شدم، گفت که به تازگی از همسرش جدا شده و من او را به عقد موقت درآوردم. همسر اولم از این ماجرا خبر نداشت. مدت صیغهمان که تمام شد، از ترس اینکه همسر اولم بفهمد دیگر صیغه را تمدید نکردم، اما مینو ناراحت شد و شروع به داد و فریاد کرد. میخواست موضوع را به همسرم بگوید و من هم از روی عصبانیت دستم را روی دهانش گذاشتم. به خودم که آمدم، متوجه شدم نفس نمیکشد. پشیمان شدم و ۲۴ ساعت بالای سر جنازهاش گریه کردم. بعد جسد را داخل پتو گذاشتم و در بیابانهای اطراف شهر دفن کردم.
با اعتراف مرد جوان به جنایت، جسد مینو در بیابانهای اطراف کشف و به پزشکی قانونی منتقل شد. پس از تکمیل تحقیقات، او در دادگاه کیفری پای میز محاکمه قرار گرفت. قضات دادگاه باتوجه به درخواست اولیای دم، اعترافات متهم، بازسازی صحنه جنایت و مدارک و شواهد موجود در پرونده رأی بر قصاص دادند.
با تأیید رأی در دیوان عالی کشور، متهم یک بار پای چوبه دار رفت، اما توانست از اولیای دم مهلتی دوباره برای زندگی بگیرد. با گذشت چند ماه، نام جلال دوباره در فهرست افرادی قرار گرفت که باید حکمشان اجرا میشد. اما روز قبل از اجرای حکم و در حالی که جلال در سلول انفرادی به سر میبرد، مادر مقتول به دادسرا رفت و گفت: از خون بچهام به یک شرط میگذرم؛ میخواهم از عامل قتل دخترم دیه بگیرم و آن را برای تهیه لباسهای زمستانی کودکان کار و نیازمند هزینه کنم.
وی درباره علت این تصمیم گفت: روز گذشته خیلی اتفاقی مطلبی در صفحه حوادث یکی از روزنامهها خواندم که نوشته بود خانواده یک مقتول به خاطر رضای خدا از قصاص قاتل فرزندشان گذشت کردهاند و پول دیه را برای تأمین هزینه درمان کودکان سرطانی پرداخت خواهند کرد. ناگهان جرقهای در ذهنم زده شد و با خودم گفتم من چرا این کار را نکنم. اگر قاتل دخترم را قصاص کنم، بجز اینکه خانواده او نیز داغدار شود، اتفاقی نمیافتد. دخترم همیشه دوست داشت که برای کودکان کار خوراکی بخرد و به آنها کمک کند. با این کار روح دخترم در آسایش و آرامش قرار میگیرد و از طرفی چندین بچه نیز از سوز زمستان در امان خواهند ماند.
با رضایت مادر مقتول، مرد ۴۵ ساله که ۱۰ سال در زندان به سر برده بود، شرط را پذیرفت و بدین ترتیب او از یک قدمی چوبه دار بازگشت و بزودی آزاد خواهد شد.
منبع: روزنامه ایران