حمیدرضا زمانی هفتم اسفند سال ۱۳۶۵ در تهران دیده به جهان گشود و در ۲۸ سالگی در عملیات آزادسازی شهر جرف الصخر در کربلا که گلوگاه مهم در تأمین امنیت کربلا بود؛ به شهادت رسید و تنها سر و دست قطع شده او به وطن بازگشت.
حمیده ضرابیها همسر این شهید مدافع حرم با بیان اینکه برخلاف تصور دیگران حمید نظامی و سپاهی نبود بلکه شغلش تراشکار بود، گفت: اخبار مربوط به عراق و سوریه که از تلویزیون پخش میشد، او با حساسیت اخبار را دنبال میکرد. وقتی گفتند ممکن است تروریستها آسیبی به حرم اهلبیت بزنند، حمید خیلی ناراحت شد و به من گفت «نمی توانم نسبت به اتفاقی که توی سوریه میافتد، سکوت کنم. باید برای حفظ حرم اهل بیت (ع) به عراق یا سوریه بروم.» پذیرفتن اینکه همسرم در آن شرایط به سوریه برود برایم بسیار سخت بود.
وی افزود: آن زمان دخترم کوچک بود و فرزند دوم ما در راه بود. مستأجر بودیم و شرایط مالی خوبی نداشتیم. حتی پدر و مادر حمید هم وقتی از تصمیمش باخبر شدند، گفتند «در نبودنت، همسر و دخترت اذیت میشوند؛ نرو»، اما او تصمیم خود را گرفته بود. من هم در نهایت رضایت دادم.
ضرابیها ادامه داد: حمید سه دوره ۴۵ روزه به جبهه مقاومت اعزام شد. برای اینکه ما را نگران نکند مدام میگفت من در خط مقدم جبهه نیستم و در آشپزخانه کار میکنم، اما من و خانواده اش هیچوقت باور نکردیم.
شهید نام فرزندش را در خواب به مادرش گفت
همسر شهید زمانی گفت: حمید در خواب از مادرش خواسته بود پسرمان هم نام خودش باشد. او با لباس نظامی وارد خانه شده بود، نوزادی نورانی را به مادرش سپرده و گفته بود «فرزندم را به شما میسپارم مواظبش باشید.»
ضرابیها اضافه کرد: حمیدرضا چهار ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. هر بار که اسمش را صدا میزنم، احساس میکنم قرار است این حمیدرضا راه حمیدرضای شهید مدافع حرم که پدرش بود را ادامه دهد.
وی درباره نحوه شهادت همسرش گفت: حمید سوم آبان سال ۱۳۹۳ مشغول خنثیسازی مین بود که پایش داخل تله انفجاری رفت و منفجر شد. شدت انفجار به حدی زیاد بود که بدنش تکه تکه شد و به دلیل اینکه منطقه در دست دشمن بود، لحظه شهادت نتوانستند پیکر همسرم را به عقب بیاورند. سه روز بعد که منطقه را پس گرفتند، فقط سر و دست چپ حمید را پیدا کردند و به وطن بازگرداندند.
مرتضی برادر شهید گفت: یک سال قبل از شهادتش، شب احیا در بهشت زهرا و قطعه شهدا بودیم. دوستش به تازگی به شهادت رسیده بود. برای خواندن فاتحه بر سر مزارش رفتیم تا فاتحهای بخوانیم. دختر شهید سه ساله بود که بر سر قبر پدر بازی میکرد. رو به من کرد و گفت «سال دیگه هلنا بر سر مزار من بازی میکند».
صحبت با عمو برای رفع دلتنگی
رمضانعلی زمانی پدر این شهید مدافع حرم نیز گفت: هلنا زمانی که عکس پدرش را در لباس نظامی میدید، نمیشناخت و میگفت پدرم به کربلا رفته تا برایم عروسک بیاورد. پس از شهادت حمیدرضا، عمویش یک عروسک خرید و از طرف پدرش به او هدیه داد. کمی که بزرگتر شد هر وقت دلتنگ و بی قرار پدرش میشد، با عمو رسولش تماس میگرفت و با او صحبت میکرد تا آرام شود.
آرزویش داشتن یک قبر در کربلا و یک قبر در قطعه ۲۶ بود
رسول برادر شهید زمانی توضیح داد: حمید دوره تخریب را در کربلا گذارنده بود. در این مدت شهرهای مختلف همچون فلوجه و موصل بود. در عملیات جرف الصخر به فرماندهی شهید قاسم سلیمانی حضور داشت و در یکی از خاکریزها با تعدادی از نیروها مشغول پاکسازی منطقه بودند. او قبل از شهادت به دوستانش گفته بود «فرصت برای نوشتن وصیتنامه پیدا نشد ولی بیایید به هم قول دهیم که اگر هر کدام ما شهید شدیم، پیکر یکدیگر را به عقب بیاوریم. اگر من شهید شدم، یادتان باشد که به خانواده ام بگویید که مرا در قطعه ۲۶ بهشت زهرا دفن کنند.» در آخر هم خواسته بود که یک عکس حجلهای بگیرند که چند دقیقه پس از گرفتن عکس یادگاری، پای حمید در یک تله انفجاری گیر کرد و شهید شد.
وی افزود: سه روز بعد از شهادت برادرم توانستند دست و سر حمید را پیدا کنند و پیشنهاد دادند که آن قسمت از بدنش که پیدا شده را در کربلا دفن کنند، اما با پیگیریهای که انجام دادیم خواستیم که قبری در کشورمان داشته باشد تا در مواقع دلتنگی بر سر مزارش برویم. پس از چند روز تکههای دیگری از بدنش را پیدا کردند که آن را در کربلا دفن کردند. او به آرزویش رسید. چون دوست داشت پیکرش هم در کربلا و هم در قطعه ۲۶ بهشت زهرا (س) دفن شود.
آبروی کوچهها و شهید زمانی مستندهایی است که برای این شهید مدافع حرم ساخته شده است.
منبع: ایرنا