اسرائیل تصویری از محلهای در ضاحیه که قصد بمباران آن را داشت منتشر کرده بود و هشدار تخلیه به ساکنان منطقه داده بود. تصویری که قرمزی موشک نقطه زنش دقیقاً روی ساختمان خانه بشری و ابوعباس نشسته بود و رژیم ادعا میکرد آنجا انبار موشکهای حزبالله است. انبار موشکهای حزبالله؟! برای بشری این اتهام خندهدار بود. آنجا فقط سرپناه کوچک خانوادهای بود که مرد خانهشان مدتها در اسارت آمریکاییها به سر میبرد. خانهای که چشمانتظار بود تا ابوعباس، جانباز و رزمنده مدافع حرم ایرانی آزاد شود و دوباره همه را دور خودش جمع کند.
بشری طبق معمول هر صبح که هراسان از خواب بیدار میشد و دلواپس خانواده و خانه پدریاش در ضاحیه اخبار لبنان را از ایران دنبال میکرد، آن روز هم مدام با تلفن همراهش در کانالهای خبری لبنان چرخ میخورد. خبر را که شنید غم نبودن محمدرضایش بیشتر روی دلش سنگینی کرد. یاد فرشهای نویی افتاد که تازه خریده بودند، یاد وسایل دستدومی که با هزار عشق و زحمت برای خانهشان گرفته بودند. اما همه آنها چه ارزشی داشت وقتی محمدرضا نبود؟! چند ساعت بعد تصویر آوار شده خانهشان را روی گوشیاش نشست. یاد قرآن عقدشان افتاد، یاد یادگاریهایی که محمدرضا از همرزمهایش داشت. دلش میخواست خودش را برساند به لبنان و یکییکی آن آوارها را با دست کنار بزند و آن چند یادگاری ارزشمند را با خودش به ایران بیاورد، دلش میخواست دست خاطرهها را بگیرد و از زیر آوار نجات بدهد.
همسایه، دوست و آشنا وقتی فهمیدند موشک نشسته روی لوکیشن محبوبشان، روی خانه مردی مهماننواز و ایرانی مدام از لبنان با بشری تماس میگرفتند و حسرت آن خانه باصفا را میخورند. حسرت خانهای را که همیشه عطر قرمهسبزی ایرانی و برنج شمالی میپیچید در اتاقهایش و هوش از سر آدمی میبرد. ازدستدادن آن خانه بیش از همه برای بشری سخت بود، اما خوب یاد گرفته بود در هر سختیای تکیه کند به بزرگی خدا و بگوید: «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصیرُ»
این بار مینشینم پای صحبتهای دکتر بشری سعد همسر لبنانی جانباز اسیر مدافع حرم محمدرضا نوری که ۱۹ ماهی میشود در بند اسارت است، دختری که پای شاخههای زیتون قد کشیده است و کوچه پسکوچههای ضاحیه را بیشتر از هرکسی میشناسد، مینشینم پای صحبتهایش تا حال و هوای این روزهای مردم لبنان را او برایم روایت کند.
لبنانیها به دلکندن از خانهشان عادت دارند
حال و هوای این روزها، بشری را پرت میکند میان خاطرات جنگ ۳۳ روزه در سال ۲۰۰۶. آن زمان بشری مجرد بود و دانشجوی سال سوم داروسازی، مادرش برای اولینبار قصد کرده بود برای زیارت امام رضا علیهالسلام به ایران بیاید. خانه و خواهر و برادرها را به او سپرد. حتی قرار شد بشری بهجای مادر چند روزی در داروخانهای که او کار میکرد، کار کند. چند ساعت بعد از رفتن مادر زمزمههای شروع جنگ و بمباران ضاحیه در شهر پیچید. باید شهر را تخلیه میکردند. بشری فقط فرصت کرد چند وسیله ضروری بردارد، از خانه و خاطرههایش دوباره دل کند و به همراه ۷۵ نفر از فامیل به جبیل رفتند. ۷۵ نفری که مجبور بودند در یک اتاق کوچک زندگی کنند.
کلمات فارسی را با لهجه عربی ادا میکند و برایم میگوید: «مادرم تازه از زیارت حضرت معصومه سلاماللهعلیها به هتل برگشته بود که دقیقاً همان موقع تلویزیون تصویر همسایهمان را پخش کرده بود که میگفت خانهمان را بمباران کردهاند. مادرم بیخبر از همهجا، مدام تماس میگرفت و نگران ما بود. مردم قم ده روز تمام از مادرم و دیگر زائران پذیرایی کرده بودند و به آنها اسکان داده بودند، بعد از آن هم به سوریه آمد. چرا که پدرم تصمیم داشت ما زنها و بچهها را که کاری از دستمان در آن شرایط برنمیآمد به سوریه ببرد.
چندوقتی را در سوریه ماندیم و بعد از اعلام آتشبس حتی یک ساعت هم صبر نکردیم و به لبنان برگشتیم. مسیرهای منتهی به ضاحیه، غوغا بود همه داشتند به خانههایشان برمیگشتند. اما چه خانهای؟! تصویری که شما در تلویزیون میبینید هزار بار با واقعیت فاصله دارد، درواقع واقعیت بسیار سختتر و غمانگیزتر است. تصور کنید خانه امنی که نقطه به نقطهاش را دوست دارید و خاطرههای خوشتان را در قلبش نگه داشته، خراب شده باشد. خانهای که تا به آن برسی باید از آوار هزار ساختمان ریخته دیگر رد بشوی و پا روی خاطرات عزیز دیگران بگذاری.
البته خانه ما موشک نخورده بود ولی دود همهجایش را گرفته بود، خاک نشسته بود روی همهٔ وسایل و موش و سوسکها برای خودشان جولان میدادند.
بااینحال مجبور بودیم زندگی را از نو شروع کنیم. از بالا تا پایین همه چیز را تمیز کردیم و خانه دوباره زنده شد. خانوادههایی هم که خانههایشان خراب شده بود به خانه اقوامشان رفتند تا با کمک حزبالله خانههایشان دوباره ساخته شود. سید حسن نصرالله همیشه میگفت: ضاحیه برمیگردد قشنگتر از آنچه که بود.»
پیام مردم لبنان برای اهالی ایران
از شرایط مردم کشورش که میپرسم برایم از قصه پر رنج آوارگی میگوید از این که خیلی از خانهها ویران شده است و خانوادههای زیادی مجروح و شهید دادهاند. مردها جیبشان خالی است و مغازههایشان از بین رفته است و یا دیگر نمیتوانند به دلیل شرایط پیشآمده به سرکار بروند. مردم در مدرسهها و چادرها اسکان پیدا کردهاند و هیچچیز همراه خودشان نبردهاند. آب و غذا میخواهند لباس و پتو و... نیاز دارند. بیماریهای واگیردار شیوع پیدا کرده است و وسایل بهداشتی، پزشکی و دارو واقعاً برای مردم آواره ضروری است. مخصوصاً افرادی که داروی خاص مصرف میکنند و در این شرایط داروهایشان کمیاب میشود. بشری میگوید حتی در این مواقع جز ضروریات زندگی، دوست داری چیزی باشد که حواست را پرت کند تا یادت نیاید بر سر خانه و یا خانوادهات چه آمده است و بچهها بهانه اسباببازیهایشان را میگیرند.
بشری عروس لبنانی مردم ایران پیغامی هم از هموطنانش برایمان دارد و میگوید: «در این چند وقت گروههای جهادی ایرانی در کنار گروههای جهادی لبنانی در ضایحه حضور پیدا کردند و مرهم بر زخم مردم جنگزده گذاشتند. مردم لبنان واقعاً قدردان این زحمات هستند و بارها از من خواستند که تشکر و ابراز علاقهشان را به مردم ایران برسانم، میگویند که ما از ایرانیها جز این بزرگواری توقعی نداشتیم، التماس دعا داریم تا روزی که انشاءالله این روزها تمام بشود و در خانههایمان از شما مردم ایران پذیرایی کنیم، همان روزی که قرار است شانهبهشانه هم در قدس نماز بخوانیم.»
البته این عشق و علاقه دوطرفه است بشری بارها به چشم خود پیوند دلهای مرد ایران و لبنان را دیده. بارها پیشآمده که مردم ایران به او پیام دادند و از او راه و رسم رفتن به لبنان و جنگیدن در خط مقدم را پرسیدهاند، پیام دادهاند و طلا از دستهایشان درآوردهاند تا بشری از طریق گروههایی که میشناسد هدیه کند به لبنان. اصلاً چرا راه دور برویم مادر محمدرضا یکی از همان بانوانی ایرانی است که طلایش را به مقاومت بخشیده است.
وقتی خبر شهادت سیدحسن در زندان به ابوعباس رسید!
دوری از ضاحیه برای بشری سخت است، هر روز که اخبار را دنبال میکند تصویر آشنایی میبینید که شهید شده. خیلی از اهالی روستایشان به شهادت رسیدهاند، همسایهها، همبازیها و... غیر از آن غم دوری محمدرضایش هم روی سینهاش سنگینی میکند، نمیداند موقع دلتنگی و بیقراری بچهها برای پدر چه کند. به قول خودش این غمها هیچوقت عادی نمیشوند ولی آدمی مجبور است صبوری کند و طاقت بیاورد. اما سختترین داغی که طاقتشان را گرفت شهادت سید حسن نصرالله بود. آن روز که بشری تلفنی به ابو عباس خبر داد که خانهشان آوار شده ابوعباس خم به ابرو نیاورد، اما وقتی شنید سید مقاومت شهید شده فقط تلفن زد و هایهای گریه کرد، حتی کلمهای هم حرف نزد!
بشری میگوید: «چیزی که دل آدم را بعد از شهادت سید حسن آرام میکند، برکت خونی ایشان است. شجاعت دولت مردان ایرانی، آقای قالیباف، آقای عراقچی و.. در میدان. قوت و اقتدار حزبالله. عملیات وعده صادق ۲ که صهیونیستها را به عزا نشاند، همدلی مردم و.»
۲ هزار نفری که فقط عدد نیستند
طبق اعلام وزارت بهداشت لبنان از ۸ اکتبر سال گذشته تاکنون بیش از ۲ هزار نفر در اثر حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی به لبنان به شهادت رسیدهاند. ۲ هزار نفری که فقط عدد نیستند، هر کدام روایت یک زندگیاند، پشت تصویر چهرههای معصومشان که قاب عکس شهادت میشود هزار آرزو است و در چشمهایشان که برای همیشه بسته میشود انبوه ذوق زندگی.
دکتر بشری سعد چندتا از این عددها را برایمان معنا میکند: «در همسایگیمان مردی بود که بهتازگی مدرک دکترایش را گرفته بود، دو بچه کوچک داشت و شهید شد. بعد از شهادتش تازه خانوادهاش متوجه شدند او کفالت چند خانواده نیازمند را به عهده داشته. دختری بود که یک هفته دیگر مجلس عروسیاش به پا میشد، اما قبل از آنکه لباس عروسش را بپوشد شهید شد و گیفتهایی که برای مراسمش از مدتها قبل آماده کرده بود، هدیههای مراسم تشییع پیکرش شد. مادر و پدری را میشناختم که در حادثه تروریستی پیجرها مجروح شده بودند، فرزندان کوچکشان را در لبنان خانه مادربزرگ و پدربزرگشان گذاشته بودند و برای درمان به ایران آمدند، اما خانه مادربزرگ موشک خورد و همه با هم شهید شدند. خبردار شدم برادر دوستم نیز شهید شده. دوستم میگفت ثانیههای قبل از شهادتش خواسته که اعضای بدنش اهدا شود و حالا قلبش به بیماری در این شرایط جان بخشیده.»
بشری سعد اگر چه در ضاحیه نیست، اما هر چه از دستش بربیاید دورادور برای مردم کشورش انجام میدهد. خانهشان در قم این روزها مهمانسرای جنگزدههای لبنانی است و پذیرای آنهاست. میان گفتوگویمان یکلحظه هم لبخند از روی لبانش محو نمیشود با اینکه قلبش حسابی غمدار است، اما او با گوشت و استخوان اعتقاد دارد به آنکه خداوند میفرمایند: «فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرًا. إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرࣰا.»
یقین دارد روزی میرسد که لبنان و غزه از ردپای صهیون پاک شده است، ویرانیهای شهر آباد شدهاند و به قول سید حسن خانهها را بهتر از روز اول ساختهاند. آن روز ابو عباس آزاد شده. ایرانی، عراقی، لبنانی، سوری و... همه اهل دنیا خودمان را رساندهایم به قدس شریف تا حلاوت نمازی را بچشیم که پشت سر آقایمان صاحبالزمان «عج» خواهیم خواند و به راستی بعد از آن دنیا دگر چه آرزویی دارد؟!
منبع: فارس