"مادرلند" با عنوان فرعی "شور و شیرین، از سفر اربعین"، کتابی است به قلم فاطمه تقی زاده که در قالب روایت و سفرنامه در سال ۱۴۰۰ به همت انتشارات مسجد مقدس جمکران به زیور طبع آراسته شده است.
نویسنده در این اثر از سفر اربعینش میگوید؛ سفری که پیش از آن هزار جور، اما و اگر و سنگ و سنگلاخ جلوی پایش افتاده بود و او را میان زمین و آسمان نگه داشته بود که آیا میتواند امسال هم راهی کربلا شود و پای در شاهراهی بگذارد که یک سوی آن را حرم علی ابن ابی طالب (ع) برکت بخشیده و از سوی دیگر متصل است به بارگاه ملکوتی سیدالشهدا (ع) و برادر با وفایش قمر بنی هاشم حضرت عباس (ع).
تقیزاده در این کتاب از معجزهای میگوید که جواز حضورش در سفر اربعین میشود و از سفر به سرزمینی که حال و هوای بهشت را برای عاشقان تداعی میکند، سرزمینی که سالها پیش در آن هفتاد و دو دلداده حقیقی در راه حق شهادت را به جان شیرین ترجیح دادند و با وجود این که برایشان مثل روز روشن بود هیچ کدام جان سالم به در نمیبرند دعوت خداوند را لبیک گفتند و به قربانگاه عشق رفتند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم؛ "مسیر شلوغتر از آن است که فکرش را میکردیم. انگار همه زائرها قصد کردهاند سر صبحی بزنند به دل جاده. باید تا شب برسیم به ابتدای مسیر پیادهروی. از نجف تا آنجا صد و هشتادتایی عمود راه است. عمود، اختصاصیترین واحد شمارش طریقالحسین است. واحد شمارشی که هیچ جای دنیا پیدایش نمیکنی. تمام تیرهای چراغ برق مسیر شمارهگذاری شدهاند تا بشود رویشان حساب کرد، تا بشود برنامهریزی کرد و شدت و سرعت پیادهروی را با عدد آنها سنجید. هر عمود تا عمود بعدی پنجاه متر فاصله دارد و این یعنی باید ۹ هزار متر پیاده بروی تا برسی به عمود اول. توی راه تا عمود اول، موکبها خیلی کماند ولی تا چشم کار میکند، خادمهایی را میبینی که با همه تجهیزات ایستادهاند به پذیرایی.
هوای دم غروبشان دلبر است. دلت را میبرد و مجبورت میکند هر چه سوژه داری، منگنه کنی به آسمان خوش برورویشان و چیلیک چیلیک عکسشان را بگیری. سوژه روز اولمان بچهها هستند. دختر و پسرش فرقی نمیکند. همین که خادم باشند، همین که با لبهای غنچه شده «اشرب مای یا زائر» بگویند، برایمان کافی است. شب نشده است هنوز. پسر نوزده بیست سالهای سبز میشود، جلوی راهمان. از سید درباره جای خوابمان میپرسد که داریم یا نه؟ جواب «لا»ی سید را که میشنود، گل از گلش میشکفد. دو پایش را میکند توی یک کفش که الا و بلا خوش داریم امشب مهمان خانه ما باشید. با انگشت، موتور سه چرخهاش را نشانمان میدهد که خیالمان بابت وسیله ایاب و ذهاب راحت شود. خواهر کوچکترش را هم آورده تا خانمها معذب نباشند توی راه. اولش کمی من من میکنیم، اما چند دقیقه بعد خودمان را توی موتور سهچرخهای میبینیم که تمام عمودهای طی شده از صبح را دارد عقب عقب برمیگردد. رفیق سادات ملودی پت و مت را تکرار میکند و ما ریسه میرویم از خنده".