ما نیازمند این هستیم که واقعه عاشورا را فراتر از خون‌های مقدسِ به خاک ریخته شده و آه‌های سینه‌های سوخته ببینیم.

عاشورا چیست؟ یک واقعه که دهم محرم سال شصت و یکم هجری در صحرایی به نام کربلا و بین بنی‌هاشم و بنی‌امیه اتفاق افتاد و یک عده به خاک و خون کشیده شدند و یک عده با غنیمت سر‌های به نیزه به کاخ‌ها برگشتند؟ امام حسین علیه السلام تکه تکه شد؟ هفتاد و دو نفر از این سپاه و سی هزار نفر از آن سپاه روبه‌روی هم قرار گرفتند؟ حضرت زینب سلام الله علیها و زنان و کودکان به اسارت رفتند؟ و همین؟ واقعا همین؟!

این، نگاه موروثی ما است نسبت به این اتفاق؛ نگاهی که سینه به سینه و نسل به نسل آن را در یکم محرم تا آخر ماه صفرِ هر سال، با خودمان مرور می‌کنیم و آن‌قدر کِش می‌دهیم تا بغض‌هایمان تبدیل شود به گریه و اگر قطره اشکی از چشمان‌مان برای غصه‌هایش سرازیر شد خدا را شکر می‌کنیم که براتِ بهشتی شدن‌مان هم جور شد! اما براستی، پس در این میان، وارثان واقعی عاشورا چه کسانی هستند؟ همان‌ها که باید معنای حقیقی این واقعه را با خود به امتداد تاریخ ببرند تا انسان را به آن نور نهایی متصل کنند.

استاد علی صفائی حائری، که  ایشان را به دو حرفِ مخففِ «عین صاد» می‌شناسیم، بین سال‌های یک هزار و سیصد و هفتاد و دو تا هفتاد و هفت، دست نوشته‌هایی را برایمان به جای گذاشته که در آنها میراث‌مان را به ما یادآوری می‌کند و گوشزدِ او این است که برای گرفتن حق‌مان حواس جمع باشیم!

 دیده‌اید اگر آشنایی بمیرد و ما میراث‌دارِ دارایی‌های او باشیم چطور زمین را به آسمان می‌دوزیم تا حقِ ارث‌مان را بگیریم؟ دیده‌اید چطور حق‌جو و حق‌طلب می‌شویم؟ که هر کجا می‌نشینیم می‌گوییم ارث دارم و باید به من بدهند؟ اما حالا چه بلایی سر این «باید» آمده که هیچ حس تعلقی نسبت به آن نداریم؟!
 
پس چه شده که در برابر اتفاق عاشورا، دنبال گرفتن حق‌مان نیستیم؟ چه شده که که دست‌ها را به سینه‌ها نمی‌کوبیم برای فریاد زدن اینکه «ما وارثان عاشورا هستیم»؟ آیا می‌خواهیم حق‌مان خورده شود؟ آیا می‌خواهیم نادیده گرفته شویم؟ آیا می‌خواهیم دو دستی میراث‌مان را تقدیم کنیم و بگوییم ازمان گرفته شد؟!
استاد صفائی حائری  می‌نویسد: 

«من هر سال حساب می‌کنم که چه سهمی گرفته‌ام و چه میراثی برداشته‌ام؟ آیا از عاشورای حسین و از کربلای حسین، سهمی داشته‌ام؟ وارث، قرابت می‌خواهد. قرابتی بدون حائل و بدون مانع. فرزندی که قاتل پدر باشد، ارث نمی‌بَرَد. فرزندی که کافر باشد از مسلمان ارث نمی‌بَرَد. آیا من حسین را نکشته‌ام؟ آیا من از آنچه که فهمیده‌ام، چشم نپوشیده‌ام و کفر نورزیده‌ام؟ اگر من به ولایت حسین نرسیدم، اگر ابّوت اولیاء را نخواستم، اگر فرزند دنیا و بدتر بنده‌ی دنیا شدم و دین در وجود من شکل نگرفت و تنها بر زبانم نشست، آیا با حسین قرابتی دارم؟ آیا از عاشورا ارثی می‌برم و سهمی می‌گیرم؟»

ما نیازمند این هستیم که واقعه عاشورا را فراتر از خون‌های مقدسِ به خاک ریخته شده و آه‌های سینه‌های سوخته ببینیم. نگاهی، چون نگاه یک میراث‌دار که حالا می‌خواهد دارایی‌اش را بسنجد برای دارا‌تر شدن! ما برای دارا‌تر شدن روح و زندگی‌مان نیازمند این هستیم که میراث‌خواه عاشورا شویم؛ که هر سال، به قول استاد عین صاد، ببینیم از محرم امسال چه ارثی گرفته‌ایم. وگرنه اشک را، حتی آن مردکِ لامذهبی که گوشواره از گوش دخترک یتیم عاشورا کشید را هم بر مظلومیت اهل بیت علیهم السلام از چشم‌هایش چکاند! و اشک، معیار رستگاری در راه امام حسین علیه السلام نیست.

ما برای میراث‌دار عاشورا شدن باید از منیت‌هایی جدا شویم که ما را بلعیده‌اند؛ باید سزاوار شویم؛ باید بلند شویم از زمین‌خوردگی روح‌مان بر آوارِ طمع‌هایی که تنهایمان را استحاله و روح‌هایمان را در خودش مچاله کرده و این ممکن نیست، جز با پیوستنی دقیق و کامل به قافله کرب‌و‌بلا. استاد صفائی حائری در بخش دیگری از کتاب وارثان عاشورا، برای اشاره به این حالت درخویش‌ماندگی ما، این‌گونه دعا می‌خوانَد: 

«خدایا به حق این روح‌هایی که در کنار حسین خانه گرفتند و با او مرکب خواباندند، به حق اینها که عطر خون‌شان تا امروز مشام ما را پُر ساخته و عظمت‌شان ما را تحقیر نموده، به حق اینها که از غیر تو جدا شدند و برای هیچ عذری درنگ نکردند. به حق اینها که با تو به تو رسیدند و دل وَلیِ تو را شاد کردند. ما را از خاک بردار و از شیطان بگیر و از حقارت‌ها جدا کن که اگر تو دست‌گیری نکنی از دست رفته‌ایم.»

کتاب وارثان عاشورا نه روضه است و نه حتی غم‌نامه، اما راهنمای جامع و کاملی است برای فکر‌های گم گشته‌ای که راه را برای رسیدن به «حقیقت» و «عدالت» و «انسانیت» گم کرده‌اند. آیا وقت آن نرسیده که به قول حضرت مولانا «یا راه را پیدا کنیم و یا در آن گم‌گشته شویم؟» آیا نباید از هر فرصتی برای جبران فقر روح و جان‌مان بهره ببریم؟ آیا باید واقعه عاشورا را همچنان مظلومانه و تنها، چون یک اتفاقِ افتاده در سال شصت و یکم هجری مورد تماشا قرار بدهیم؟ آن هم بی‌آنکه میراثی از آن دست‌هایمان را پُر کرده باشد؟

استاد عین صاد در کتاب وارثان عاشورا بی هیچ تعارفی تمام آدم‌ها را فارغ از هر نگاه و دین و مذهب و آیین و قومیت و تحصیلات و جایگاه اجتماعی به سوی میراث‌خواهی از عاشورا فرا می‌خوانَد و کتابش، راهی است برای این میراث‌خواهی، آن‌گاه که در بخشی دیگر از آن، این‌گونه حرف آخر را همان اول به ما می‌زند: 
«مادام که تلقی مردم از خود و از دنیا دگرگون نشود تحمل حکومت الهی و علوی را نخواهند داشت که در بحث‌های قبل اشاره کردیم که مردم حتی با شهادت اباعبدالله علیه السلام به علی بن الحسین علیه السلام روی نیاوردند و با کنار زدن یزید به حکومت علوی نپیوستند، که نان و رفاهی که آنها می‌خواستند به این ولایت سنگین نیاز نداشت.» «دلی که موقف دنیا برای او گشاد است و این مرتع برای او سرسبزی و شادابی دارد، کوچ نمی‌کند و رحل نمی‌بندد و بانگ رحیل را انتظار نمی‌کشد و حتی بر نمی‌تابد که خط زندگی او با خط مرگ تقاطع دارد و مرگ، او را از کار‌ها و خواسته‌ها و آرزو‌ها و نتایج کارهایش جدا می‌کند و از بت‌هایش دور می‌سازد.»

بت‌ها. آرزوها. انتظار‌هایی که تا ابد طول می‌کشند؛ و غم‌هایی که جانانه قصد جان‌مان را کرده‌اند. آیا زمان آن نرسیده که تا پیش از بستن شدن دفتر قافله کرب‌وبلای امسال، حق‌مان را بگیریم و دارا‌تر شویم؟ کتاب وارثان عاشورا ما را به سوی این خواسته و راه فرا می‌خوانَد. راهی که برای آن از خودمان خواهیم پرسید «آیا من نیز یکی از وارثان عاشورای سال یک هزار و چهار صد و سه شده‌ام؟ و آیا ارثی به من رسیده است از این ماجرای نور و خون و عدالت و انسانیت و حقیقت برای آدم‌تر بودن و شدن؟»

براستی کسی هست که بداند وارثان واقعی عاشورا چه کسانی هستند در این روزگار بی سر و سامان ما؟ استاد صفائی حائری در کتاب وارثان عاشورا، چون مُرشدی راه بلد و با حوصله، به تمام این سوال‌ها جواب می‌دهد؛ جوابی که هیچ‌گاه از ذهن‌هایمان محو نخواهد شد و ما را، به ما باز خواهد گرداند!

منبع: فارس

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.