ادای محبت و احترام به سیدالشهدا از دیرباز تا کنون همانند دریای بزرگی جریان دارد که افراد بسیاری را برای یک هدف مشترک یعنی مدح و بیان محبت به امام حسین (ع) و بازگوی مصائب کربلا دور یکدیگر همچون مشعلی جمع کرده است.
در تمام ۱۳۸۴سال بعد از قیام عاشورا شعر از همان ابتدا، زبان گویای عزاداران در ماتم اشرف اولاد آدم (ع) و زبان حال آنها در حسرت همراهی با فرزند رسول خاتم (ص) بوده است بر همین اساس مجموعه ای از اشعار عاشورایی شاعران در باب سیدالشهداء را در ادامه می خوانیم:
در پی دیدار روی کیستی
گوئیا در فکر زینب نیستی
گوئیا دلتنگ مادر گشته ای
مات روی مادری سرگشته ای
غیرت الله این حرم بی محرم است
می روی و خواهرت بی همدم است
تا گلویت سالم است ای یار من
بوسه ای بر من بده دلدار من
من مگر کمتر ز تیغ و خنجرم
تا زنم بوسه به حلقت دلبرم
بوسه گاه مصطفی بوسیدنی است
یاس حلقومت اخا بوسیدنی است
قبل از آنکه بشکند آئینه ات
سینه عریان کن ببوسم سینه ات
حرمله در فرصت و آمادگی است
قلب تو جای سه شعبه نیست نیست
رخصتی بوسه زنم بر روی تو
بوسه ای گیرم من از پهلوی تو
نیزه و پهلوی تو ای وای من
دست شمر و موی تو ای وای من
فکر طفلانت نباش ای مهربان
من بلاگردانشان هستم به جان
یا اخا دلواپس خواهر نباش
بیقرار پوشش و معجر نباش
تو به فکر یک کفن باش ای حسین
در پی یک پیرهن باش ای حسین
کاش می مردم نمی دیدم تو را
بی کس و بی یار بین اشقیا
شاعر: جواد حیدری
--------------------------------------------
انگار کسی در نظرت غیر خدا نیست
این مرحله را غیر امام الشّهدا نیست
آئینه تر از روی تو خورشید ندیده
این روی برافروخته جز رنگ خدا نیست
آرامِ دلم، خیمه به هم ریخته بی تو
برگرد که بعد از تو مرا غیر بلا نیست
با این همه لشگر چه کنی ای گل زهرا
این دشت به جز نیزه و شمشیر بلا نیست
ای یوسفم از غارت این گرگ صفت ها
جز پیرهن کهنه تو را چاره گشا نیست
دستی به دلم گر بنهی زنده بمانم
ورنه پس از این چاره به جز مرگ مرا نیست
هرچند که دل داده ای ای ماه به رفتن
والله که جز ماندن تو حاجت ما نیست
تا بر سر معجر ننهم دست اسیری
کار تو برایم به جز از دست دعا نیست
از غارت خیمه به دلم شور عجیبی است
سجّاد اگر هست علمدار وفا نیست
ای کاش که انگشتر تو زود درآید
در سنّت غارتگر انگشت حیا نیست
شاعر: محمود ژولیده
-------------------------------------------
وقتی که کافرها تورا تکفیر کردند
سرنیزه ها خواب تورا تعبیر کردند
ظهر است اما اسبها روی تن تو
چندین هلال ماه را تصویر کردند
حالا که افتادست کارت دست اینها
اوباش مرگ صعب را تقدیر کردند
هرچه گذشت اوضاع تو غمبارتر شد
حتی دعاهای شما تغییر کردند
این یا غیاث المستغیثینی که گفتی
روی دهانت با لگد تفسیر کردند
ای آیه ی تطهیر خوناب لبت را
با ضربه های پشت هم تطهیر کردند
پیش نگاه تو جوانت را گرفتند
بعد از علی اکبر توراهم پیر کردند
با پا تنت را زیر و رو میکرد یعنی
با آن همه عزت تورا تحقیر کردند
هرکس ز آزار تو سهم خویش را برد
اما عصاداران دوباره دیر کردند
از ضربه های پیرمردان پیکرت سوخت
از اضطراب زینبت چشم ترت سوخت
شاعر: سید پوریا هاشمی
------------------------------------------
باور نمی کنم سر نیزه سرت بُود
این تکه پاره ها به زمین پیکرت بُود
باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را
هر جا نظاره میکنم بدن اطهرت بُود
باور نمی کنم که تو باشی برادرم
تنها میان دشمن دون خواهرت بُود
حالا که روی نیزه شدی پس نگاه کن
باران خنجر است که بر حنجرت بود
باور نمی کنم که به انگشت ساربان
ای جان من فدای تو انگشترت بُود
حتی ز خواهرت تو مکن این سوال را
پس خواهرم چه شد که چنین معجرت بُود
باور نمی کنم که دو دست کنار آب
دستان ساقی حرم لشگرت بُود
باور نمی کنم که به دستان خونی ات
شش ماهه ی بریده گلو اصغرت بُود
ای از قفا بریده سرت را عدوی تو
سمت کدام خیمه نگاه ترت بُود
باور نمی کنم که تو تسبیح وا شده
این پیکر تنیده به خون اکبرت بُود
قدری اذان بگو که نگویند خارجی است
زیرا کنار رأس تو پیغمبرت بُود
در این طرف نظاره مکن ای برادرم
آتش گرفته موی سر دخترت بُود
باور نمی کنم که به گودال قتلگاه
این خانم خمیده ترین مادرت بُود
شاعر: میلاد یعقوبی
-----------------------------------------
تو می روی و دل من دوباره می ریزد
و خواهر تو به راهت شراره می ریزد
خدا کند که بمیرم نبینمت تنها
غریبی تو به جانم شراره می ریزد
مرو که بوسه ای از زیر حنجرت چون آب
به روی آتش این غصه چاره می ریزد
تو سیب سرخ بهشت خدایی و دارد
ز پیکر پر زخمت عصاره می ریزد
مسیر آمدنت تا خیام خونین است
ز بسکه از زرهت خون، هماره می ریزد
مرو که بعد تو تنها به جرم یک بوسه
عدو به روی سرم بی شماره می ریزد
مرو که بعد تو از نیزه ها و نعل ستور
به خاک، پیکر تو پاره پاره می ریزد
پس از تو در پی طوفان دست هایی سرد
ز گوش دخترکان گوشواره می ریزد
کسی که زینتی از خیمه عایدش نشود
به پشت خیمه سر شیرخواره می ریزد
شاعر: محمد علی بیابانی
--------------------------------------------
جبرئیل آمد که ای سلطان عشق!
یکه تاز عرصه ی میدان عشق!
دارم از حق بر تو ای فرّخ امام
هم سلام و هم تحیت هم پیام
گوید ای جان، حضرت جان آفرین
مر تو را بر جسم و بر جان آفرین
محکمی ها از تو میثاق مراست
رو سپیدی از تو عشاق مراست
چون خودی را در رهم کردی رها
تو مرا خون، من تو رایم خون بها
هر چه بودت داده ای اندر رهم
در رهت من هر چه دارم می دهم
کشتگانت را دهم من زندگی
دولتت را تا ابد پایندگی
شاه گفت: ای محرم اسرار ما
محرم اسرار ما، از یار ما
گر چه تو محرم به صاحب خانه ای
لیک تا اندازه ای بیگانه ای
آن که از پیشش سلام آورده ای
وآنکه از نزدش پیام آورده ای
بی حجاب اینک هم آغوش من است
بی تو رازش جمله در گوش من است
گر تو هم بیرون روی نیکوتر است
زآنکه غیرت آتش این شهپر است
جبرئیلا، رفتنت زاین جا نکوست
پرده کم شو در میان ما و دوست
رنجش طبع مرا مایل مشو
در میان ما و او حایل مشو
شاعر: عمان سامانی