رئیس دفتر هماهنگی امور بشردوستانه سازمان ملل متحد «اوچا» در اراضی اشغالی فلسطین گفت اوضاع نوار غزه روزبهروز بدتر میشود و هیچ بیمارستان فعالی در شهر رفح، واقع در جنوب این باریکه باقی نمانده است. با وجود اذعان بسیاری از سازمانهای بین المللی به اوضاع وخیم انسانی در غزه، رژیم صهیونیستی همچنان به بمباران این مناطق ادامه میدهد.
برای درک بهتر اوضاع در مناطق جنگی، باشگاه خبرنگاران جوان مصاحبهای ترتیب داده با هدی العیونی، دانشجوی فلسطینی که در ذیل مشروح آن از نظرتان میگذرد.
-لطفاً از تجربیات خود و خانواده تان در غزه برایمان بگویید.
هدی العیونی: من در سال ۲۰۰۰ در فلسطین از مادری الجزایری و پدری فلسطینی متولد شدم. پدر و مادرم در الجزایر ملاقات کردند، جایی که پدرم در آنجا تحصیل کرد، سپس در خان یونس در جنوب نوار غزه ساکن شدند، جایی که من ده سال اول زندگی ام را در آنجا زندگی کردم. برای من، مانند سایر فلسطینی ها، کلمه «کودکی» وجود نداشت. هیچ وقت فرصت نداشتم سبکی این دوره را حس کنم.
من با شنیدن بمباران و صدای هواپیماهای نظامی بزرگ شدم. در سن بسیار پایین به من آموختند که برای از دست دادن خانه، یکی از اعضای خانواده یا زندگی خود آماده باشم. حتی بیرون رفتن به خیابان هم پیچیده بود: مادرم خیلی میترسید که اتفاقی برایمان بیفتد و ما بیرون احساس امنیت نمیکردیم. تنها راه فرار ما مدرسه بود. ما این احساس را داشتیم که در زندگی گیر کرده ایم که «عادی» نبود، اما نمیتوانستیم از آن خارج شویم.
جنگ غزه ۲۰۰۸-۲۰۰۹
به یاد ندارم که کسی واقعاً وضعیت کشور را برای من توضیح داده باشد. نیازی نبود، این وضعیتی بود که از بدو تولد مشاهده کرده بودم. من بمبگذاریها، قطع برق منظم و مشق شب را زیر نور شمع دیدم. یک روز گلولهای از پنجره اتاق خواب مادرم گذشت. ما خیلی واضح در مورد جنگ صحبت کردیم، نمیشد واقعیت را کتمان کرد.
پناهگاه ما خانواده ما بود. پدربزرگم صاحب ساختمانی بود که همه فرزندان و خانوادههایشان در آن زندگی میکردند، خانواده برادرش دقیقاً در همسایگی آنان بودند. پسرعموهایم، عموها و عمه هایم، پدربزرگ و مادربزرگم آنجا بودند و لحظات خوشی داشتم.
من ۸ ساله بودم که جنگ غزه ۲۰۰۸-۲۰۰۹ آغاز شد. من در دبستان بودم و در یک امتحان، بمبگذاریها بسیار نزدیک شد. تکلیف نوشتن متوقف شد و معلمان از ما خواستند که هر چه سریعتر به خانه برویم تا سرپناهی پیدا کنیم. اولین بار بود که در جریان بمباران بدون پدر و مادر و خانواده ام تنها بودم و ترس آن روز تاثیر زیادی روی من گذاشت.
ترک فلسطین، سفری سخت
بعد از این دوران جنگ، مادرم تصمیم گرفت فلسطین را ترک کند. خروج از نوار غزه بسیار طولانی و خسته کننده بود. بدون فرودگاه در آنجا، باید از مرز مصر عبور میکردید تا به پرواز دسترسی پیدا کنید. برای این کار، به یاد دارم که باید پروندههای اداری با نتایج نامشخص، رفت و آمدهای منظم به مرز را تجربه میکردیم. بعد از یک سال بالاخره توانستیم با هواپیما به کشور مادرم برویم.
وقتی فرود آمدیم، با علم به اینکه خطری نداریم، احساس آرامش کردیم. سپس، یاد گرفتیم متفاوت زندگی کنیم: وقت خود را بیرون بگذرانیم، بدون احساس اضطراب به پارک برویم، بدون سر و صدای هواپیما. اما ترس همچنان پابرجاست و حتی امروز که صدای رعد و برقی را میشنوم، برای چند ثانیه خود را در فلسطین و در کنار بمبها میبینم.
پس از یک سال اقامت در الجزایر، پدر و مادرم از هم جدا شدند. مادرم از ترس خطر حاضر به بازگشت به فلسطین نشد، اما پدرم از دوری کشورش رنج میبرد. او با خواهر بزرگم به خان یونس رفت، در حالی که من، مادر، برادر کوچکم، خواهر کوچکم سه سال دیگر در الجزایر ماندیم، قبل از اینکه به خانواده مادرم در فرانسه بپیوندیم.
خانه ام بمباران شد، خیابان من دیگر وجود ندارد
من فکر میکردم که وضعیت فلسطین احتمالاً مانند آنچه میدانستیم باقی میماند: یک بستر بسیار دشوار با لحظات سخت و مراحل شدیدتر جنگ که یکی دو ماه طول میکشد و سپس متوقف میشود. بدیهی است که ما برای عزیزانمان میترسیدیم، اما تا جایی که میتوانستیم به خودمان اطمینان دادیم و به خودمان گفتیم: «هیچ دلیلی وجود ندارد که خانواده ما تحت تأثیر قرار بگیرد.»
ما هرگز نمیتوانستیم تصور کنیم که بعد از ۷ اکتبر چه اتفاقی افتاد. بمبارانهای مداوم نه ماهه، اوراقی که خانواده من دریافت میکنند تا به آنها هشدار دهد که محله شان بمباران خواهد شد، زندگی بدون آب، بدون برق. بدون سقف نیز، زیرا تمام خیابانی که من در آن بزرگ شدم بمباران شده بود. خانه ما دیگر نه دیوار دارد، نه سقف، نه چیزی.
از ماه اکتبر، من و خانواده ام در ترس دائمی زندگی میکنیم. من ۱۳ سال است که خواهرم را ندیدهام و هر روز با هر نوتیفیکیشن تلفنم میترسم. ترس از دریافت تماسی مبنی بر خبر مرگ او، دخترش، خواهرزاده ام که هرگز ندیدمش یا پدرم.
اخبار کوتاه و نامنظم
اخباری که از فلسطین به ما میرسد نامنظم است، گاهی ممکن است تا دو هفته خبری نداشته باشیم. وقتی خان یونس بمباران شد، خانواده من به خانه خالی در جنوب پناهنده شدند. اما آنها مجبور شدند این مکان را ترک کنند و جایی برای رفتن ندارند، بنابراین تصمیم گرفتند به خانه خود برگردند که دیگر حتی یک خانه نیست، زیرا چیزی نمانده است.
وقتی با پدرم صحبت میکنم، او دوست ندارد آسیب پذیری خود را نشان دهد. او عمدتاً درباره ما سوال می کند و از صحبت در مورد وضعیت غزه اجتناب میکند. خواهرم شفافتر است: به من میگوید دیگر طاقت ندارد، خسته است و خیلی سخت. او با شروع جنگ باردار بود و از آن زمان به دلیل شرایط فاجعه بار زندگی، نوزاد خود را از دست داده است. وقتی اینترنت نیست، شوهرش سفر میکند تا مکانهایی را پیدا کند که هنوز اتصال وجود دارد تا برای ما پیامهای کوتاه ارسال کند. «ما زنده ایم، در حال حاضر، مشکلی وجود ندارد.» میدانم که همه اعضای خانواده من مجبور شده اند موهای خود را کوتاه کنند، زیرا مشکلات بهداشتی زیادی وجود دارد، شپش، و همه میترسند اگر در بمبارانها نمردند از گرسنگی بمیرند.
هر روز، صبح و عصر، یک کانال پیامرسانی را باز میکنم که توسط یک روزنامهنگار فلسطینی اداره میشود که شهدا را فهرست میکند. نام خانوادگی ام را جستجو میکنم تا ببینم کسی در لیست است یا خیر و نام خیابانم را.
ماه هاست که احساس ناتوانی میکنم. من نمیتوانم در فرانسه تظاهرات کنم یا بسیج شوم: میترسم اجازه اقامتم را بگیرند، شغل، تحصیل و تمام زندگی ام را در اینجا از دست بدهم. با حقوقم سعی میکنم به خانواده ام حواله کنم تا غذا بخورند، اما گاهی بیش از یک ماه طول میکشد تا به دستم برسد و هزینه یک کیلو آرد آنقدر بالا رفته که مقدار زیادی از چیزی که دارم را باید هزینه کنم و با وجود اینکه کار میکنم، چگونه میتوانم مبلغ لازم را برای حمایت از پدر، خواهرم، شوهرش و دخترشان پیدا کنم؟ هزینه عبور از مرز برای هر نفر حدود ۵۰۰۰ یورو است.
من این تصور را دارم که مرگ غیرنظامیان در غزه بی اهمیت است و مردم هنگام مواجهه با فیلمهایی از حیوانات که در حال رنج هستند، همدلی بیشتری نسبت به تصاویر کودکان قربانی جنگ دارند. من سکوتی که این دنیا در آن زندگی میکند را نمیفهمم. چرا هر کسی نمیگوید: «اگر من، خواهرم یا پدرم آنجا بودم چه میشد؟ »
دوستانی که با تشدید اضطرابم مواجه شدند به من پیشنهاد کردند که برای خانواده ام صندوقی ایجاد کنم و من به خودم گفتم: چرا که نه؟ من میدانم که درک آنچه در آنجا اتفاق میافتد دشوار است در حالی که هرگز آن را تجربه نکرده اید. اما برای همه کسانی که یک فرزند، یک عزیز را از دست داده اند، کسانی که یک عمر برای ساختن خانهای که در بمباران گم شده کار کرده اند، جهنم واقعی است؛ و برای تغییر اوضاع و کمک به خانواده ام و همه فلسطینی ها، هر صدایی مهم است.
هدی العیونی یک جوان فلسطینی است که برخی از اعضای نزدیک خانواده اش در حال حاضر در غزه و در میان خرابهها روزگار میگذرانند. وی در حال حاضر دانشجوی رشته مدیریت بازرگانی در دانشگاه نانتر فرانسه است.