دکتر سیدعلی علوی در سرمقاله خراسان نوشت: براساس آخرین ارزیابیها میزان مشارکت در انتخابات ۴۱ درصد پیشبینی شده است، ۲۵ درصد هنوز تصمیمی نگرفته اند و ۳۴ درصد نیز گفته اند در انتخابات شرکت نمیکنند. از میان این جامعه ۵۹ درصد که یا مردد به شرکت هستند یا قصد شرکت در انتخابات را ندارند، بیش از ۷۰ درصد دلایل خود را ناامیدی از تغییر یا بیان اعتراض و فقدان نامزد مطلوب شان اعلام کرده اند. براساس یافتههای این پژوهش ناکارآمدی به خصوص در حوزه اقتصاد مهمترین عامل اعتراض به شرایط کشور است که منجر به عدم تمایل به مشارکت شده است. براین اساس روی سخن این یادداشت نه برای ۱۰ درصدی است که در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده اند و نه با ۹ درصدی است که ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را قبول ندارند بلکه ۴۰ درصدی است که در برایند مجموعهای از دلایل ناکارآمدی یا عملکردهای غلط به قهر یا ناامیدی یا بیان اعتراض قصد مشارکت در انتخابات را ندارند. براین اساس دو نکته اصلی قابل اشاره است:
۱. یکی از مسائلی که مطرح میشود این است که مشارکت در انتخابات، رای به وضع موجود است و، چون نارضایتی نسبت به وضع موجود داریم پس رای ندهیم تا اعتراضی به وضع موجود باشد. آن چه که در مورد این استدلال میتوان گفت این است که عدم شرکت در انتخابات بیشتر از آن که اعتراض به وضع موجود باشد نه به ساختار سیاسی است و کیست که نداند اصولا تغییر از مسیر صندوق هرچند کند بهتر از تغییر از مسیر خیابان یا سپردن کشور در دست کسانی است که نسبت به عملکردشان حداقل بخشی از جامعه نارضایتی دارند. آیا در بین بیش از ۲۰هزار نفری که تایید صلاحیت شده اند نمیشود کسانی را یافت که منتقد وضع موجود باشند؟ نمیخواهم ادعای گزاف کنم، اما این قاعده عقلی را میتوان پذیرفت که حرکت برای تغییر هرچند اندک از انفعال بهتر است. تجربه گذشته نیز بازگو کننده همین واقعیت است.
۲. کسانی که از این کاهش مشارکت سود میبرند
گروه اول کسانی هستند که مایل به براندازی جمهوری اسلامی با همه هزینههای جبران ناپذیرش هستند.
گروه دوم دشمنان جمهوری اسلامی که میدانند شکست جمهوری اسلامی با ابزارهای بیرونی همچون تهاجم نظامی یا فشار بیرونی امکان پذیر نبوده و نیست و تنها راه را فروپاشی از درون میدانند طبیعتا این گروه، در راس آن آمریکا و برخی هم پیمانان غربی اش همچون انگلیس و منطقهای اش همچون رژیم صهیونیستی و برخی رقبای منطقهای همچون عربستان است. برای این گروه نه آینده ایران و نه سرنوشت مردم ایران هیچ اهمیتی ندارد. در هژمونی جهانی آنها ایران یک قدرت قابل اعتنا و مزاحم است که در قواعد آنها بازی نمیکند. کشوری که بهتر است یا تجزیه شود یا آن قدر ضعیف و درگیر مسائل خود باشد که در نظم جهانی مطلوب آنها هضم شود.
دسته سوم گروهی هستند که کاهش مشارکت امکان حضور آنها را در قدرت تامین میکند. گروهی که میداند حرفش برای اکثریت جامعه مسموع و مقبول نیست لذا برای آن که در قدرت بماند یا به قدرت برسد نیازمند مشارکت حداقلیاند؛ و البته در این میان گروه چهارمی هستند که معتقدند مشارکت پایین میتواند پیامی برای اعتراض و تغییر رفتار نظام سیاسی باشد. طبیعتا در مورد گروههای اول و سوم و منطق آنها نیاز به صحبت نیست، اما در مورد منطق و استدلال گروه چهارم این نکته را میتوان گفت که آیا درباره هزینههای این عدم مشارکت و فعال شدن ابزارهای ناخواسته آن همچون فشار بین المللی بیشتر در قبال کاهش مشروعیت سیاسی و حاکم شدن اقلیتی که حیات خود را در مشارکت حداقلی میدانند پاسخی قانع کننده دارید؟
کوتاه سخن این که از آنجا که روی سخن این یادداشت با ۲۵ درصد مردد و بخشی از۳۴ درصدی است که تصمیم به عدم شرکت در انتخابات دارند، طبیعتا حضور در انتخابات اولا نه به معنای تایید وضع موجود است بلکه تلاشی است برای تغییر هرچند اندک است ثانیا اگر به ناکارآمدی وضع موجود معترض اید، عدم مشارکت شما تایید وضع موجود است، ثالثا عدم مشارکت یا کاهش مشارکت بیش از آنکه موثر در تغییر یا اصلاح رفتار ساختار سیاسی باشد منجر به فشار بیشتر قدرتهای جهانی با تحریم بیشتر و ناامنی بیشتر برای تشدید ناامیدی و فروپاشی از درون ایران عزیزمان میشود. رابعا طبیعتا شرایط کشور در دهه پنجم حیات جمهوری اسلامی با همه نقاط قوت و ضعفش نیاز به تحول دارد تحولی برخاسته از نظر اکثریت که راهی جز فرایند مردم سالاری از طریق صندوق رای ندارد.