دی ماه ۱۳۵۷، در روزهایی که فعالیتهای انقلابی مردم ایران و به اوج خود رسیده بود، خبری مثل بمب در تجمعات ضد حکومتی ترکید و تا چند روز روی تمام اخبار آن روزها سایه انداخت. تا آن روز همه خیال میکردند مخالفان حکومت محمدرضا پهلوی نهایتاً باید منتظر بازجویی و شکنجه توسط ماموران ساواک در کمیته مشترک ضد خرابکاری باشند، اما حرفهای عجیب و غریبی که از کشف یک شکنجهگاه زیرزمینی غیررسمی حکایت داشت، دهان به دهان میچرخید و مردم را از گوشه و کنار تهران به خیابان بهار و خانه شماره ۴ کوچه مهتاب میکشاند. اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟ هرکس پایش به آن خانه مخوف میرسید، تازه میفهمید آنچه شنیده، بخش کوچکی از یک واقعیت تکاندهنده بوده...
با گذشت ۴دهه از سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، ماجرای آن خانه که به «خانه وحشت» معروف شده بود، هنوز شبیه یک قصه ناگفته باقی مانده و خیلیها از آنچه در آن چهاردیواری سیاه بر سر جوانان انقلابی میآمد، بیخبرند. حالا چهل و پنجمین فجر انقلاب، فرصت مغتنمی است برای مرور داستان آن شکنجهگاه زیبا! که توسط مردم انقلابی کشف شد. با روایت ۳شاهد عینی از آن ماجرا همراه باشید...
شادی مردم بعد از سرنگون کردن مجسمه شاه در میدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلی)
روایت اول
شکنجهگاه زیرزمینی؟! نه بابا، شایعه است
هرچه شور و حرارت مردم در تظاهرات ضد حکومتی شدت میگرفت، کنترل اوضاع خیابانها بیشتر از دست گارد شاهنشاهی خارج میشد. کار به جایی رسید که در چند ماه پایانی عمر حکومت پهلوی، دانشجویان دانشکده افسری هم برای مقابله با انقلابیون به خیابان فراخوانده شدند. سرهنگ بازنشسته «خسرو جهانی»، یکی از همان دانشجویانی بود که برای تأمین امنیت سفارتخانهها، میادین، مجسمهها و پمپبنزینها و زیرنظر گرفتن تردد مردم بهویژه روحانیون در پایانههای مسافربری، از دانشگاه به سطح شهر رفتند. در مرور خاطرات جناب سرهنگ از آن روزها، داستان یک خانه عجیب، جلب توجه میکند: «یکی از روزهایی که در محدوده میدان ۲۴اسفند (انقلاب فعلی) مستقر بودیم، صحبتهای عجیبی از دل تجمعات مردم انقلابی بیرون آمد. شنیدم مردم میگفتند: خبر دارید سمت خیابان بهار، یک شکنجهگاه زیرزمینی پیدا شده؟ از خدا بیخبرها معلوم نیست چقدر عجیب آدمهای بیگناه را آنجا در دیگهای آب جوش یا روی تختهای داغ سوزاندهاند، چقدر ناخن کشیدهاند و انگشت قطع کردهاند، چقدر شکنجه کردهاند... اسمش را هم گذاشته بودند شکنجهگاه «زیبایی»!...
باور نکردم. با خودم فکر کردم شاید این یک شایعه باشد برای اینکه مردم معترض را به آنجا بکشانند و بعد، بلوایی به پا کنند. اما آنقدر آن موضوع، عجیب بود که ما هم کنجکاو شدیم به محل موردنظر برویم تا ببینیم آن حرفها چقدر صحت دارد. آن روز در جریان گشتزنی، به همان آدرس تقریبی رفتیم و عدهای از بچههای خودمان را جلوی یک خانه دیدیم. پرسوجو کردیم و آنها هم حرفهای مردم را تأیید کردند. درِ خانه باز بود و مردم، گروهگروه برای بازدید میرفتند. با توضیحات همدانشگاهیها، من هم کنجکاو شدم ببینم در آن خانه چه خبر است...»
خانه یا شکنجهگاه قرون وسطی!
«وحشتناک بود؛ چیزی که میدیدم، درست شبیه زندانها و شکنجهگاههای قرون وسطی بود!» برای جناب سرهنگ که خودش هم عضوی از ارتش شاهنشاهی به حساب میآمد، باورکردنی نبود که هرآنچه در کوچه و خیابان از قساوت ماموران ساواک در آزار و اذیت و شکنجه مخالفان حکومت گفته میشد، حقیقت دارد. اما آنچه در آن خانه میدید، حتی سنگینتر از شنیدههایش بود: «آنجا خانه سرهنگ «علی زیبایی»، از شکنجهگران معروف ساواک بود. آن خانه با یک تونل زیرزمینی تنگ و تاریک به یک خانه در کوچه پشتی وصل میشد و همه خبرها در همان خانه پشتی بود.
چیزهایی که در آن خانه میدیدم، باورکردنی نبود. انواع و اقسام وسایل شکنجه در اتاقهای سیاه و تاریک آنجا وجود داشت؛ گیوتینهایی که با آن انگشت قطع میکردند، دیگهای آب جوش و وانهای اسید، اجاقهایی برای سوزاندن بدن دستگیرشدگان، صندلیهای شوک الکتریکی، نیزهها و قیچیهای دستهبلند و... درست شبیه زندانها و شکنجهگاههای قرون وسطی! آنطور که شنیدم، همسایگانی که شاهد انتقال دختران و پسران جوان به آن خانه بودند و از صدای فریاد و ناله شکنجهشدگان اذیت میشدند، ماجرای آن خانه را برای مردمی که علیه رژیم تظاهرات میکردند، افشا کرده بودند.»
گزارش کیهان درباره کشف شکنجه گاه مخفی ساواک در دی ماه ۱۳۵۷
وقتی زندان مخفی ساواک، تیتر روزنامه شد
طولی نکشید که با انتشار خبر کشف این شکنجهگاه مخفی در روزنامه کیهان، بر این ماجرا مُهر تأییدزده شد. این روزنامه در روز ۱۷ دی سال ۵۷ در گزارشی با تیتر «شکنجهگاه مخفی ساواک در تهران کشف شد»، به ماجرای این خانه مخوف پرداخت و نوشت:
خانه یک سرهنگ ساواک در جریان زد و خوردهای خیابانی تهران به آتش کشیده شد و هنگامی که مردم به داخل خانه رفتند، موفق به کشف یک تونل زیرزمینی شدند که در آن سلولهای متعدد و وسایل شکنجه و مقداری استخوانهای پوسیده انسان دیده میشد. این خانه که مردم به آن «خانه وحشت» نام دادهاند در خیابان بهار، خیابان جهان قرار داشت. این خانه مدتی نیز در اختیار ادارهای از ساواک بود که بسیاری در آنجا بازجویی شدهاند.
شاهدان عینی گفتند: «هنگامی که وارد خانه شدیم ابتدا فکر کردیم که یک محل مسکونی است، ولی با کمال تعجب متوجه شدیم که این خانه به یک شکنجهگاه بیشتر شبیه است. به اتفاق عدهای از مردم که به داخل خانه هجوم آورده بودند، شروع به بازرسی این محل کردیم و به یک زیرزمین که توسط تونل بزرگی به خانه دیگری در فاصله تقریبی ۱۵۰ متر راه داشت، رسیدیم، در این تونل انواع وسایل شکنجه دیده میشد. بعضی از این وسایل شکنجه هنوز خونآلود بود و معلوم بود که به تازگی مورد استفاده قرار گرفته است. در گوشه دیگر این تونل مقدار زیادی لباسهای زیر زنانه و مردانه که مملو از خون بود روی هم انباشته شده بود و چند تکه از استخوانهای قسمتهای مختلف بدن هم دیده میشد.
در این تونل سلولهای کوچکی دیده میشد که متهمان فقط میتوانستهاند در آن بایستند. تونل آنقدر تاریک بود که نور چراغقوههای قوی نمیتوانست آن را روشن کند. از تصویر پوسترهایی ناخنهای لاکزده زنان و دخترانی که شکنجه شده بودند به دیوار اتاقها نصب شده بود و تصویرهای دیگری هم بود که چند نفر را در حالت شکنجه شدن نشان میداد. این تصاویر ظاهراً برای شکنجه روانی به کار میرفته است.»
هجوم بیسابقه مردم برای تماشای این شکنجهگاه باعث شد تا ماموران فرمانداری نظامی بعد از تیراندازی و متفرق کردن مردم ماشینآلات را از آن محل خارج و به نقطه نامعلومی منتقل کردند. بر اساس این گزارش، سرهنگ زیبایی که صاحب این خانه است، هنگام آتش زدن خانه فرار کرد.
خانه سرهنگ زیبایی که درواقع شکنجه گاه مخفی ساواک بود
روایت دوم
قفل خانه وحشت به دست یک زوج مسیحی شکسته شد
اما اولین بار، چه کسی یا کسانی از وجود آن خانه سیاه مطلع شدند؟ روایت «حمید داودآبادی»، نویسنده و یکی از شاهدان عینی آن شکنجهگاه مخفی، اطلاعات خوبی در این زمینه دارد: «آن طورکه مردم میگفتند، پیرزن و پیرمردی مسیحی که روبهروی خانه سرهنگ زیبایی زندگی میکردند، یک روز بر حسب اتفاق میبینند یک ماشین وارد حیاط آن خانه شده و چند مرد، دختری را که چشمانش را بسته بودند، به زور به داخل زیرزمین آن جا میبرند. پیرمرد سراسیمه به خیابان تخت جمشید (طالقانی فعلی) میرود و خطاب به جوانانی که تظاهرات میکردند و مرگ بر شاه میگفتند، میگوید: اگه خیلی مردین، بیایید سراغ این بیشرفا که دخترمردم رو دزدیدن.
مردم دنبال پیرمرد راه افتادند و وقتی به خانه موردنظر رسیدند، با این تصور که ۳ نفر اراذل و اوباشی که یک دختر را به زور دزدیدهاند، در خانه هستند، چند نفر از دیوار بالا رفتند. اما وقتی پای مردم به آن طرف در رسید، تازه فهمیدند آنجا یکی از خانههای امن ساواک است که زیرزمین آن شکنجهگاه نیروهای مبارز است. آن ۳مرد هم، نیروهای ساواک بودند که وقتی از حضور مردم مطلع شده بودند، از زیرزمینی که به ساختمان پشتی راه داشت، فرار کرده بودند.»
سرهنگ «علی زیبایی»، شکنجه گر معروف ساواک
وسایل این خانه از پول خون جوانان وطن تهیه شده
داودآبادی البته از روایت دیگری هم درباره کشف این خانه که از طرف مردم به «خانه وحشت» معروف شده بود، یاد کرده است: «بعدها در جایی، گزارشی خواندم که چگونگی کشف شکنجهگاه سرهنگ زیبایی را اینطور شرح داده بود: «ساعت ۱۰ صبح روز چهارشنبه ۱۳۵۷/۱۰/۵ در تقاطع خیابان ثریا و ملک الشعرای بهار، مقابل اداره اصناف، جمعیت تظاهرکننده به یک اتومبیل مرسدس بنز مشکوک میشوند و پس از مشاهده بیسیم در آن، هنگامی که میخواهند داخل اتومبیل را بازرسی کنند، سرنشین اتومبیل مسلسلی از زیر صندلی بیرون کشیده و به سوی مردم تیراندازی میکند و یک زن چادری و دو جوان را به خاک و خون میکشد و خود با سرعت فرار میکند... هنگام فرار، دفترچه و قبالهای از جیب آن فرد بیرون میافتد که روی آن نوشته شده بود: سرهنگ علی زیبایی – آدرس: خیابان بهار، بالاتر از تخت جمشید، کوچه مهتاب، شماره ۴.
بلافاصله جمعیت برای دستگیری او، به آن آدرس هجوم میبرند، اما متأسفانه او را نمییابند، اما خانه مجللش را با تمام وسایل لوکس آن به آتش کامل میکشند. مردم، قالیهای آن خانه را با کارد تکهتکه میکنند و لوسترها و چینیآلات و ظروف قیمتی را به کلی خرد میکنند. علاوهبرآن، ۳ قبضه اسلحه کمری و یک دستگاه بیسیم و مقداری زیادی لوازم مخابراتی و کتب و اعلامیههای جعلی توسط مردم مصادره میگردد.
سرهنگ بازنشسته علی زیبایی، از شکنجه گران معروف و قدیمی ساواک میباشد. اتومبیل مرسدس بنز این جانی سابقهدار در خیابان ثریا و اتومبیل دیگرش در منزل خیابان بهار به آتش کشیده میشود. مردمی که در آتش زدن خانه این مزدور شرکت داشتند، میگفتند اشیاء این منزل از پول خون جوانان وطن تهیه شده و حرام است و به این دلیل کسی چیزی را با خود نمیبرد.»
از وان اسید و گیوتین تا آپولو؛ ساواکیها از هیچ شکنجهای دریغ نداشتند!
اما حال و هوای مردم وقتی پایشان به آن خانه سیاه میرسید، چطور بود؟ آنجا در خانه سرهنگ زیبایی دقیقاً چه میدیدند که بعدش، یکی از آنها روی دیوار خانه نوشته بود: «قصابخانه پهلوی»؟! ... خوشبختانه برخی از شاهدان عینی آن ماجرا ازجمله حمید داودآبادی، مشاهداتشان را برای ثبت در تاریخ، روی کاغذ آوردهاند. بخشهایی از مشاهدات این نویسنده از آن فراموشخانه، به این شرح است: «خیلی دوست داشتم شکنجهگاه مخفی را که مردم دربارهاش حرف میزدند را ببینم. بالاخره یک روز همراه پدرم به آنجا رفتیم. خانه اولی که در خیابان بهار قرار داشت، ظاهراً منزل و محل کار سرهنگ زیبایی بود. اما وقتی وارد خانۀ اصلی که در کوچۀ پشتی بود شدیم، وحشت سراسر وجودم را گرفت. اسباب و وسایل شکنجه به وفور به چشم میخورد. ناخنهای کشیدهشده در گوشه و کنار پخش بودند. موهای کنده شده و خونهای روی در و دیوار، همه و همه حکایت از وحشیانه بودن اعمال ساواکیها داشت. یک قطعه از پای انسانی را میان خاک و خُلها پیدا کردم که هنوز گوشتش تازه بود.
وارد زیرزمین که شدیم، راهرو خیلی تاریک و تنگ بود. جای وحشتناکی بود. محکم دست پدرم را گرفته بودم تا در تاریکی راهرو گم نشوم. هیچ چراغی روشن نبود. ظاهراً وقتی مردم ساختمان را تخریب کرده بودند، سیمکشی هم خراب شده بود. حالا یک کارتن مقوایی وسط راهرو آتشزده بودند و بعضیها هم، تکهای از آن را مثل مشعل در دست داشتند.
داخل راهرو، اتاقهای کوچکی در سمت چپ بود که هرکدام برای خود لوازمی خاص داشتند. داخل یکی از اتاقها، یک وان بود که میگفتند در آن اسید میریختند و زندانیها را داخل آن خوابانده و نابود میکردند. داخل اتاق دیگر، تختخواب دوطبقهای بود که مثل شوفاژ لولهکشی شده بود و هنگامی که داغ میشده، زندانی را لخت روی آن میخواباندند...
سوراخی روی دیوار یکی از اتاقها بود که خیلی توجهم را جلب کرد. جلو که رفتم، از پشت آن متوجه شدم انگشت را که داخل آن میکردند، گیوتین کوچکی آن را قطع میکرده!
یک صندلی در یکی از اتاقها بود که شکل خاصی داشت. میگفتند اسمش «آپولو» است. به گونهای بود که مثل آرایشگاههای زنانه، کلاهی فلزی بر سر فردی که آنجا مینشست، قرار میگرفت و شکنجهاش میدادند.
با دیدن هر کدام از آنها، وحشتم و نفرتم از رژیم شاه بیشتر شد. در تاریکی و سیاهی اتاقها، انگار فریاد مظلومانه افرادی که در تنهایی شکنجه شده و کشته شده بودند، در گوشم میپیچید. گریهام گرفت. داشتم دیوانه میشدم. مگر ممکن است انسان به قدری پست باشد که برای به حرف آوردن طرف مقابل خود، اینگونه وحشی شود؟ وقتی فکر کردم که تا چند روز قبل در همینجا، ساواکیها چه بلایی سرمردم میآوردند، تنم لرزید. خدا میداند ساواک شاه، چند تا از این خانهها در سطح کشور داشت...
روایت سوم
سرهنگ زیبایی و ساواک؟! ما همیشه ذکر خیر او و خانواده مذهبیاش را میگفتیم!
در میان تمام نکات عجیب در ماجرای خانه سرهنگ زیبایی یا همان شکنجهگاه زیبایی، حضور یک دختر نوجوان در آن خانه بهعنوان شاهد عینی، از همه غیرمنتظرهتر است. اما واقعیت دارد. «سودابه حمزهای»، نویسنده، یکی از تهرانیهایی است که در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در سال۵۷، این شانس را داشت که یکی از اسناد جنایات ساواک و رژیم پهلوی را از نزدیک ببیند. خانم نویسنده هم با تاریخ، مهربان بوده که از ثبت مشاهداتش از آن خانه وحشت، صرفنظر نکرده. حالا روایت او از بازدیدش از شکنجهگاه مخفی ساواک، منبع ارزشمندی برای مرور یک واقعه مهم در جریان مبارزات انقلاب است.
سودابه حمزهای از چگونگی خبردار شدنش از کشف شکنجهگاه زیبایی، اینطور نوشته: «آن روزها به اخبار تلویزیون ملی، اعتمادی نبود. بیبیسی فارسی را هم گرچه مردم گوش میدادند، اما با پسزمینه ذهنی که بزرگترها از سیاستهای گذشته انگلیس داشتند، اخبارش برایشان خیلی قابلقبول نبود... بیشتر اخبار قابلاعتنا را جوانان سر تراشیده فعال و هماهنگ با سربازان فراری درحالیکه ترک موتور نشسته بودند، محل به محل میرساندند. در یکی از همین روزها برادرِ دوست و همسایه خانوادگی ما خبر آورد که خانهای در خیابان بهار لو رفته که شکنجهگاه سرهنگی به نام زیبایی بوده.
۱۵ساله بودم و پر از شور؛ خواسته یا ناخواسته در جریانی افتاده بودم که تمام زندگیام را با خود همراه میکرد. بهخصوص وقتی شنیدم امام موقع تبعید و خروج از مملکت در سال ۱۳۴۳ فرموده است: «سربازان ما الان در قنداق هستند»، بیشتر احساس وظیفه میکردم و خود را در نقش یک سرباز وظیفهشناس میدیدم...
بازسازی «قفس داغ»، یکی از شکنجههای ساواک در موزه عبرت
آن روز بعد از انتشار این خبر، من هم همراه پدر و دوست خانوادگیمان، حاج رضا، به شکنجهگاه سرهنگ زیبایی رفتیم. یادم است وقتی به آنجا رسیدیم، جمعیت جلوی درب گاراژی حیاط در خیابان جمع شده و دور زنی را گرفته بودند. او مدام درحالیکه دستش را مثل بادبزن رو به جمعیت تکان میداد و هرازگاهی انگشت اشاره را به دندان میگزید، هیجانزده تعریف میکرد: «اصلاً باورم نمیشه! اینجا پنجشنبهها، زیارت عاشورا داشتیم و روزهای سهشنبه، توسل!»
بعد، چادرنمازش را که تقریباً از سرش افتاده بود، روی موهای مششدهاش کشید و با پر چادرش نَم چشم گرفت و گفت: «ما همیشه ذکر خیر سرهنگ و خانواده مذهبیاش رو میگفتیم! به خدا شوکزده شدم... البته گاهی هم میدیدیم طی هفته ماشینهای مختلفی آمد و شد دارند. اما با خودمان میگفتیم: سرهنگ مملکت است و بروبیا دارد...»
بازسازی شکنجههای ساواک در موزه عبرت
اما دختر ۱۵ساله داستان ما در آن خانه چه دید و چه لحظاتی را تجربه کرد؟ انعکاس تمام جزییات دردناکی که سودابه حمزهای در شکنجهگاه زیبایی دیده بود و برای خاموش نشدن فریاد مظلومیت آزادیخواهانی که در آن خانه سیاه شکنجه شده بودند، آنها را با قلمش روایت کرده، میسر نیست. اینجا، اما میشود با گوشهای از آن مشاهدات تکاندهنده همراه شد: «اولین چیزی که درجا خشکم کرد، پای آویزانی بود که از بالای زانو بُرش خورده بود! از درشتی عضله معلوم بود پا متعلق به یک مرد است. با دیدن پای آویزان، حالت تهوع گرفتم و دستانم یخ کرد و بدنم شروع به لرزیدن.
چیزی که در خاطر دارم، حیاطی چهارگوش است و ساختمانی آجری و یک طبقه وسط آن با دو طرف پنجره. یادم نیست از کدام سمت حیاط از پلهها پایین رفتیم و وارد زیرزمینی شدیم که تاریک بود و دراز. زیرزمین بهواسطه چند لامپ کمنور تقریباً روشن شده بود، اما برای بهتر دیدن اطراف و اجسام روی دیوار، پدرم مجبور بود فندکش را هم روشن کند.
تصاویر تعدادی از دختران و زنانی که در زندانهای ساواک، شکنجه شدند
توصیف چیزهایی که روبهروی ما به دیوار نصبشده و حالی که آن لحظه به هرکدام از ما دست داد، غیرقابل وصف است. روی دیوار کثیف و خونی، ناخنهایی نصبشده بود که بینشان ناخنهای بلند و لاکزده هم دیده میشد؛ ناخنهایی که بیشترشان در انتهایش چیزی خشکشده چسبیده بود. جوانی لاغر شرح میداد که نصب این ناخنها و لباسهای زنانه خونی بهمنزله شکنجه روحی و روانی صورت گرفته تا زندانی در بدو ورود با دیدن این صحنهها بترسد و آماده اعتراف شود.
بازسازی شکنجههای ساواک در موزه عبرت
در انتهای این راهرو به مکانی رسیدیم که از چندین اتاق تشکیل شده بود. در یکی از اتاقها، از در که وارد میشدی، سمت راستش وسیلهای شبیه یک تخت دوطبقه فلزی تعبیه شده بود. این تخت از میلههایی به شکل استوانههای مستطیلی باریک، بلند و توخالی که از طول به راستای هم بود و در انتها از دوسرش به یک میله عرضی وصل بود درست شده بود. جنسش چیزی شبیه استیل بود و براق، اما جایجایش چیزی چسبیده بود که با توضیح همان جوان و نشان دادن تخته چوبی مستطیل شکل بزرگی که بغل همین تخت، پشت در ورودی اتاق روی دیوار نصبشده بود و پر از فیوز و کلیدهای سیاه برق بود، متوجه شدیم پوست و گوشت بندگان خدایی است که روی این تخت بسته شده و در اثر سوختگی و برقگرفتگی سوخته بودند...
اتاق دیگری هم بود که کف آن پر از لباسهای درهم و برهم خونی بود؛ غالباً لباسهای شب زنانه و کفشهای پاشنهبلند رنگ و وارنگ.
«آزادی، رایگان نیست»؛ این جملهای است که روی دیوار زندان کمیته مشترک سابق و موزه عبرت فعلی نوشته شده است
حالم از آنهمه قساوت و جنایت چنان دگرگونشده و آنقدر ترسیده بودم که برایایستادن روی پا، دستان یخکرده پدرم را سفت چسبیده بودم و در واقع به آن آویزان بودم. هیچکدام از ما نتوانستیم برای بازدید تمام اتاقها دوام بیاوریم و انتهای آن راهرو تاریک را ببینیم و از میانه راه برگشتیم...»
منبع: فارس
یک ماه قبل از پیروزی
عجب!!!؟؟؟
خدا بر عذابشون اضافه کنه
از جهنم خدا بیرون نیایید هرگز
بله متاسفانه منزل خود ما در کوچه بالایی کوچه مهتاب که الان به نام شهید خلبان سروان منصور یزدان نیاز نام گذاری شده بود بهنام کوچه طبا قرار داشت ، خانه دومی که در گزارش آمده یک خانه قدیمی در کوچه طب بود که محل شکنجه بوده و من د ر حدود سالهای 64 یا 65 حدود 10 یا یازده سالم بود به واسطه دوستی که با عزیزان کمیته و بعداً نیرو انتظامی که در آن خانه ها ساکن شده بودند و خانه سرهنگ تبدیل شده بود فکر کنم به مرکز پزشکی یا دندانپزشکی وارد آن خانه قدیمی و مرموز شدم و فقط این اندازه بگم که در و دیوار آن شکنجه گاه به حدی وحشتناک بود که تا چند شب خوابم نبرد. اتاق های بود که در دیوارش با شونه تخم مرغ و آگوستیک پوشانده شده بود که داد مردم بیرون نرود ، فکر کنم شهید خلیل طهماسبی و دو نفر دیگه که به طرز وحشتناکی به شهادت رسیده بودند نیز در این خانه و به دست منافقان اتفاق افتاده بود. البته چند سال بعد از انقلاب و زمانی که هر دو خانه رو مردم به آتش کشیده بودند.
منزل سرهنگ زیبایی حرامزاده واقع در کوچه مهتاب بود ولی شکنجه گاه نبش کوچه طبا بود که الان برای ساخت و ساز حدوداً ده سالی هست گود برداری شده و به حال خود رها شده است.
بله متاسفانه منزل خود ما در کوچه بالایی کوچه مهتاب که الان به نام شهید خلبان سروان منصور یزدان نیاز نام گذاری شده بود بهنام کوچه طبا قرار داشت ، خانه دومی که در گزارش آمده یک خانه قدیمی در کوچه طب بود که محل شکنجه بوده و من در حدود سالهای 64 یا 65 حدود 10 یا یازده سالم بود به واسطه دوستی که با عزیزان کمیته و بعداً نیرو انتظامی که در آن خانه ها ساکن شده بودند و خانه سرهنگ تبدیل شده بود فکر کنم به مرکز پزشکی یا دندانپزشکی وارد آن خانه قدیمی و مرموز شدم و فقط این اندازه بگم که در و دیوار آن شکنجه گاه به حدی وحشتناک بود که تا چند شب خوابم نبرد. اتاق های بود که در دیوارش با شونه تخم مرغ و آگوستیک پوشانده شده بود که داد مردم بیرون نرود ، فکر کنم شهید خلیل طهماسبی و دو نفر دیگه که به طرز وحشتناکی به شهادت رسیده بودند نیز در این خانه و به دست منافقان اتفاق افتاده بود. البته چند سال بعد از انقلاب و زمانی که هر دو خانه رو مردم به آتش کشیده بودند.
منزل سرهنگ زیبایی حرامزاده واقع در کوچه مهتاب بود ولی شکنجه گاه نبش کوچه طبا بود که الان برای ساخت و ساز حدوداً ده سالی هست گود برداری شده و به حال خود رها شده است.